• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #91
با صدای در که پیوسته کوبانده می‌شد، متعجب از روی مُبل بلند می‌شود و خود را به در می‌رساند.
به محض باز شدن در، پروایی را می‌بیند که با آن مانتو کُتی سفید و شلوار جذب سیَه‌رنگ و شال ساده به همان رنگ و کیف‌دَستی کوچک سپید‌فام در قاب در ظاهر می‌شود و با دیدن او، خود را در آغوشش می‌اندازد و با ذوق حرف می‌زند:
- سلام عزیزم خوبی؟ همین که آرمین گفت، سریع خودم رو رسوندم.
دَست پُشت کَمَر او می‌گذارد و او را به داخل راهنمایی می‌کند و در همان حال لب می‌زند:
- آرمین بهت گفت؟
سری تکان می‌دهد:
- آره، بهم زنگ زد....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #92
انبوهی از احساس و ناباوری‌ها در وجود او فرو می‌ریزد، ناخودآگاه، قلبش ضربان می‌گیرد و دَست‌هایش مُشت می‌شود، پلک‌هایش را به روی هم می‌فشارد و به سوی آن‌ها، ویلچر را حرکت می‌دهد.
پروا که گویی هنوز در بُهت به سَر می‌برد، با آمدن او نگاهش را به آرمین سوق می‌دهد و صاف در جایش می‌نشید.
- احوال پسر‌خاله جون؟
لبخند خسته‌ای می‌زند.
- بد نیستم
ابروانش را بالا می‌اندازد و کنایه‌وار لب می‌زند:
- باید عالی باشی، هر چی نباشه یار اومده
اخم‌هایش را در هم کِلان می‌کند و سرزنش‌وار صدایش می‌زند.
- پروا!
چشم‌هایش را در حدقه می‌چرخاند و دهان‌کجی‌ای به او می‌کند.
- دروغ می‌گم؟ آوردیش پیشِ خودت باهم...
- فکر نمی‌کنم دلارا از این‌که من رو به اون نسبت بدی خوشش بیاد!
مقصودی جز آن‌که حرف از زیر زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #93
پوزخندی صدا‌دار می‌زند و همان‌طور که تنفر در بند‌بند چشم‌هایش موج می‌زند با غیض لب می‌زند:
- اگر با روانت بازی کنم، چی میشه؟
لب باز می‌کند تا جوابش را بدهد که با دیدن چشم‌هایی که نگاه‌شان تغییر کرده بود و مظلومانه‌ترین حالت ممکن را دارا بود، حرف در دهانش ماسید و آرام با نوایی گرفته لب زد:
- هیچی!
تغییر حالش، دَست خودش نبود، لحظه‌ای هم‌چون شیری درنده و لحظه‌ای دیگر در آرام‌ترین خلسه ممکن فرو می‌رفت...
با مکث نگاهی که غم و درد در آن جریان دارد، نگاهش را می‌گیرد و با لحنی که در آن حزن تلمبار شده است، می‌گوید:
- ببخشید خب؟ نمی‌خواستم به روت بیارم!
بدون آن‌که منتظر جوابی از جانت او باشد می‌رود ولی در گوشه‌ای دیگر مردی برای آن لحن غم‌آلود جان می‌دهد، احساس خاموشش بعد از سال‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #94
***
نگاهی در آیینه به خودش می‌اندازد، مانتو و شلوار شیری رنگی را به تن داشت با شال ساده قهوه‌گونی که انبوهی از گیسوان فرفری‌اش را در آن جای داده بود ولی باز هم چند تار از آن خرمن زیبا به روی کَمَرش جای گرفته بود. زینت صورتش یک رژ سرخ‌گون کَم‌رنگ بود که به صورت بی‌روحش، اندکی جان بخشیده بود.
کیف دَستی کوچک هم‌رنگ شالش را بر‌می‌دارد و از اتاق خارج می‌شود.
پروا با دیدن او سوتی می‌کِشد و سر‌خوش به سوی او می‌آید.
- خوش‌تیپ کردی!
چشمکی می‌زند و منظور‌دار لب می‌زند:
- خبریه؟
پیش از آن‌که چیزی بگوید با صدای آرمین که از پُشت سَرَش بُلند می‌شود، شوک‌زده در جایش خُشک می‌شود.
- چه خبری؟
به سوی او برمی‌گردد و لبخند مضحکی می‌زند.
- خبر؟ نه... من گفتم؟... من که چیزی نگفتم...
آرمین، خنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #95
***
نگاهی به مانتو‌های در رگال می‌اندازد و مانتو کُتی جذب و کوتاه سفید رنگ را بیرون می‌کِشد، هیچ توجه‌ای به آن حجم از چسبانی و مُدل آن ندارد و تنها برای این‌که‌ پروا مُدام کنار گوشش حرف از آن که چرا لباسی انتخاب نمی‌کند، نزد آن را برداشته است.
آرمین کارتی به او داده بود و در آن مقداری پول واریز کرده بود و او تنها برای آن‌که مقداری پول همراهش باشد، آن را در کیفش انداخته بود.
با صدای مَرد فروشنده که از ابتدای ورود‌شان چشم‌هایش را از او نمی‌کُند، نگاه از مانتو می‌گیرد.
- نمی‌خواید پُرُو کنید خانم زیبا؟
بدون آن‌که تغییری در صورتش ایجاد شود، لب می‌زند:
- اتاق پُرُو‌تون کجاست؟
لبخند کریهی می‌زند و می‌گوید:
- شما دوست داری کجا باشه؟
آن خوی‌وحشی‌گریش بیدار می‌شود و مانتو را با شتاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #96
هر دو سَوارِ خودرو پروا می‌شوند و به راه می‌افتند، پروا در کنار رستوران سُنتی شکلی توقف می‌کند و هردو به سوی آن‌جا می‌روند.
غذا‌خوری پوشانده شده است از گیاه‌های متنوعی که سراسر آن‌جا را فرا گرفته است و آبشاری بزرگ در مرکز آن‌جا قرار دارد و فضای بازی را دارا است و چند تخت کوچک چوبی که حال و هوای همان تختِ گوشه حیاط‌شان را در شیراز به او می‌داد.
روی یکی از تخت‌ها جای‌گیر می‌شوند، که مَردی به سوی آن‌ها می‌آید و از لباسی که به تن دارد حدسش سخت نیست که چه کسی است.
- سلام خانم‌ها، سفارش‌تون؟
پروا، نگاهی به مِنو می‌اندازد و بلافاصله همان‌طور که لب‌هایش را از هم کِش داده است، لب می‌زند:
- پیشنهاد سرآشپز!
مَرد، سَری تکان می‌دهد و نگاهش را به او که خاموش مِنو را می‌نگرد سوق می‌دهد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #97
قشنگ‌ها، پارت امشب یکم ممکنه براتون عجیب باشه ولی یادتون باشه اونی که عاشقِ به همین راحتی نمی‌تونه از همه‌چیز دَست بکِشه، نمی‌تونه نبحشه، می‌بخشه ولی فراموش نمی‌کنه...
آرمین هم فعلاً مستفیض نکنید گناه داره

***
آراد،پوزخندی می‌زند و کنایه‌وار لب می‌زند:
- پروا خانم، قبول می‌کردید!
مِن‌مِنی می‌کند و بی‌هوا آرام می‌خندد:
- چی رو؟
مرموز، ابروانش را بالا می‌اندازد:
- همون که دود می‌کنند هوا رو!
خاموشی و انکار کافی است، تا حالا هم به خاطر او دندان به جگر گذاشته بود و به تکذیب پناه بُرده بود.
کَف دَسرش را به روی میز می‌کوبد و همان‌طور که دندان به روی هم فِشارد و پرخاشگرانه لب می‌زند:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #98
پروا، حیرت‌زده سَرَش را بالا می‌آورد، برای عجیب است که دلارا چگونه با تمام گزند‌هایی که از سوی آرمین به او رسیده است باز هم هم‌چون گذشته دلداده او مانده است، آب دهانش را صدا‌دار می‌بلعد.
- دلارا، چی می‌گی؟ چطور باور کنم تو که تا چند ماهه قبل دنبال فرار از دَستِ آرمین بودی الان می‌گی عاشقشی؟
پوزخندی گزند می‌زند و کَمَرش را به تخت چوبی‌ای که روی آن نشسته است تکیه می‌دهد و طره‌ای از گیسوانش که لج‌وارانه روی پیشانی‌اش رها شدند را به درون شالش هدایت می‌کند و همان‌طور که چانه‌اش از فرط بغض می‌لرزد، لب می‌زند:
-مُشکلِ من اینه که نمی‌دونم با اونی که از چشمم افتاده ولی از دلم نرفته چی‌کار کنم!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #99
قلبش به ضربان می‌افتد و نفسش در سینه حبس می‌شود، آرام سَرَش را بر‌می‌گرداند و آرمینی که پیراهن سفید رنگ و شلوار ورزشی تیره‌ای به تن دارد، رو به رو می‌شود. چشم‌هاش کاسه‌ای خون است و انبوهی از گیسوان کوتُه مردانه‌اش آشُفته در هم است و صدایش... گرفته است!
- ساعت چنده؟
نگاهش را به ساعت طرح‌دار روی دیوار می‌اندازد و سپس با مکث، لب می‌زند:
- دوازده شب!
دندان روی هم می‌فِشارد و از میان دندان‌های کلیک شده‌اش لب می‌زند:
- تا این وقت شب کجا بودی؟
گُسقاخانه ابروانش را بالا می‌اندازد و پوزخندی نثارش می‌کند.
- بیرون!
عصبی شده‌است! پلک‌هایش را مُحکم به روی هم می‌فشارد و حرص‌آلود لب می‌زند:
- آراد گفت، ساعت ده از رستوران رفتید بیرون! این دو ساعت کدوم خراب‌شده‌ای بودی؟
قهقه‌ای آرام سَر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,105
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #100
***
سپیده‌دم است و او از احساسی که او را تا این وقت از شب بیدار واداشته است، خواب به چشمش نمی‌آید.
چشم‌هایش سُرخ‌گون‌تر از قبل است و از زمانی دخترک را آزار داده است، دردی قلبش را می‌فِشارد!
نگاهش به پله‌ها خُشک شده است، هزار فکر در ذهنش جولان می‌دهند و او را نگران‌تر می‌کنند که نکند اتفاقی برای دخترک بی‌افتد و او نفهمد؟
آخر هم طاقت نمی‌آورد و نزدیک ده صبح با پروا تماس می‌گیرد.

صدای خواب‌آلود پروا از پُشتِ تلفُن بُلند می‌شود.
- هوم؟
با جدیت تمام و لحنی که می‌خواهد به او بفهماند، بهتر صحبت کند، لب می‌زند:
- چی؟
خمیازه‌ای بُند‌بالا می‌کِشد و با همان صدای گرفته ناشی از خوابش لب می‌زند:
- بله!
هوای اطرافش را عمیق می‌بلعد و با اندکی پشیمانی که در صدایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا