- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,690
- پسندها
- 13,092
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #101
تمسخرآمیز نگاهش میکند و پوزخندی میزند:
- کِی بحثتون نمیشه؟
با غیض نگاهش میکند و هیچ نمیگوید، از پلهها بالا میرود و تقهای به در میزند و بیآنکه منتظر اجازه او باشد، در را باز میکند.
پارچهای سفید رنگ را گرداگرد دَستش بَسته است و کَمَرش را به بالای تخت، تکیه داده است و مُچالهوار نشسته است، رنگش کمی پریده است و لبهایش خُشک شده است.
پروا، هراسان کیفش را پرتاب میکند و به سوی او میرود، کنارش روی تخت میشیند و مبهوت لب میزند:
- دلارا، چی شده؟
بغضآلود و بیحال، مینالد:
- دَستم!
پارچه سفید رنگ پیچیده شده میان مُچش را باز میکند و در همان حال لب میزند:
- دَستت چی شده؟
با کبودی وحشتناکی که دور تا دور مُچش را در بر گرفته بود، شوکزده نگاهش میکند و آرام لب میزند:
-...
- کِی بحثتون نمیشه؟
با غیض نگاهش میکند و هیچ نمیگوید، از پلهها بالا میرود و تقهای به در میزند و بیآنکه منتظر اجازه او باشد، در را باز میکند.
پارچهای سفید رنگ را گرداگرد دَستش بَسته است و کَمَرش را به بالای تخت، تکیه داده است و مُچالهوار نشسته است، رنگش کمی پریده است و لبهایش خُشک شده است.
پروا، هراسان کیفش را پرتاب میکند و به سوی او میرود، کنارش روی تخت میشیند و مبهوت لب میزند:
- دلارا، چی شده؟
بغضآلود و بیحال، مینالد:
- دَستم!
پارچه سفید رنگ پیچیده شده میان مُچش را باز میکند و در همان حال لب میزند:
- دَستت چی شده؟
با کبودی وحشتناکی که دور تا دور مُچش را در بر گرفته بود، شوکزده نگاهش میکند و آرام لب میزند:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر