- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 2,562
- پسندها
- 14,099
- امتیازها
- 40,673
- مدالها
- 23
سطح
21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
- میخواستم با خودم کنار بیام، برای همین خودم رو ازت دور کردم. انسان همینه مامان، بدترین کار رو تو بدترین زمان ممکن انجام میده! نمیگذارم سر ترانه هم این اتفاق بیوفته... بهت قول میدم!
- پس با من روراست باش... بگو رفیق!
مسعود نگاهش را از تله خاک روبرویش گرفت و به چشمهای رفیقش نگاه کرد، نگاهی که بین تمام نگاههای این چند روز توفیر داشت. دیگر مثل متهم به او نگاه نمیکرد، انگار به همان روزهایی تبدیل شده بودند که فقط رفیق گرمابه و گلستان هم بودند و دیگر هیچ!
لبخند غمگینی روی لبان مسعود نقش بست و در ذهنش تمام آن روزها را مرور کرد:
- طبق پیش بینی خجسته من به پدرخوندهام مشکوک شده بودم و هر روز اوضاع از روز قبل بدتر میشد. اون خودش رو روز به روز تو دل من بیشتر جا میکرد و از اون طرف...
- پس با من روراست باش... بگو رفیق!
مسعود نگاهش را از تله خاک روبرویش گرفت و به چشمهای رفیقش نگاه کرد، نگاهی که بین تمام نگاههای این چند روز توفیر داشت. دیگر مثل متهم به او نگاه نمیکرد، انگار به همان روزهایی تبدیل شده بودند که فقط رفیق گرمابه و گلستان هم بودند و دیگر هیچ!
لبخند غمگینی روی لبان مسعود نقش بست و در ذهنش تمام آن روزها را مرور کرد:
- طبق پیش بینی خجسته من به پدرخوندهام مشکوک شده بودم و هر روز اوضاع از روز قبل بدتر میشد. اون خودش رو روز به روز تو دل من بیشتر جا میکرد و از اون طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.