- ارسالیها
- 2,213
- پسندها
- 13,292
- امتیازها
- 38,673
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
سهیل دستش را به شیشه ماشین تکیه داد و با دندان، گوشه انگشت اشارهاش را به دندان گرفت. مهسا دستش را به پیشانیاش کشید و سعی کرد خود را جمع کند.
- میدونم از دستم دلخوری، ولی تو رو به همون خدایی که بالای سرمونه، فقط همین یکبار به من حق بده!
سهیل انگشتش را به گوشه لبش کشید، او را با اعماق وجود دوست داشت که الان کنارش نشسته بود و شیشههای ماشین را پایین نمیآورد. اگر مهسا را دوست نداشت خود را به بیمارستان نمیرساند، اما زخمی که خورده بود مانع از نشان دادن احساساتش شده بود. از گوشه چشم نگاهی به مهسا انداخت، سعی میکرد چشم مهسا به چشمانش نیفتد که اگر این اتفاق بیفتد، هر آن چیزی که در خود حبس کرده بود، پیش مهسا برملا میشد.
- باید کمکم کنی!
مهسا به سمتش برگشت و با چند مرتبه پلک زدن، اشکی که...
- میدونم از دستم دلخوری، ولی تو رو به همون خدایی که بالای سرمونه، فقط همین یکبار به من حق بده!
سهیل انگشتش را به گوشه لبش کشید، او را با اعماق وجود دوست داشت که الان کنارش نشسته بود و شیشههای ماشین را پایین نمیآورد. اگر مهسا را دوست نداشت خود را به بیمارستان نمیرساند، اما زخمی که خورده بود مانع از نشان دادن احساساتش شده بود. از گوشه چشم نگاهی به مهسا انداخت، سعی میکرد چشم مهسا به چشمانش نیفتد که اگر این اتفاق بیفتد، هر آن چیزی که در خود حبس کرده بود، پیش مهسا برملا میشد.
- باید کمکم کنی!
مهسا به سمتش برگشت و با چند مرتبه پلک زدن، اشکی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر