سلام دنبال رمانی میگردم که شخصیت پسر اسمش امیر بود و قاضی بود . به همسرش نامردی میکرد . همسرش هرجا میرفت برا شکایت کسی باور نمیکرد چون پسره قاضی بود البته تهش مشخص شد نامردیا الکی بوده
لطفا کمک کنید.خیلی رو مخمه.رمان خارجیه.یه دختری تو به شب میره به یه جشن تو یه روستا بعد با یه بارُن آشنا میشه شبو باهاش میگذرونه. بعدش بارُن میره ولی میگه ک برمیگرده.دختره رو فامیل دورشون میبره خونشون فک کنم دارو روان پریشی اینا بهش میدن بهش میگن توهم و خواب بوده هیچوقت با کسی نبودی بعدش فک کنم میفرستنش تو یه صومعه زندگی کنه.بعد معلم سرخونه میشه. فک کنم اون بارُن رو اونجا میبینه عموی اون بچه ها بود ک معلمشون بود
ی رمان بود که دختره عاشق پسر خالش بود اسم دختره ریحانه بود ولی خواهر ریحانه وقتی پسره مدهوش بوده میره پیشش پسره تو حالت مستی بهش دستدرازی میکنه مجبور میشن ازدواج کنم
ولی دل پسره پیش ریحانس تمام تلاشش اینه ریحانه ببخشتش
رمان دختری که دانشجوی رشته روان شانسی است و برای پروژه تحقیقاتی وپایان نامه وارد بیمارستان روانی شده و با پسری به نام احسان آشنا میشود که بخاطر عشق به دختری که به او نمیرسه دیوانه میشود و دختر به او در درمان کمک میکند
لطفا کمک کنید.خیلی رو مخمه.رمان خارجیه.یه دختری تو به شب میره به یه جشن تو یه روستا بعد با یه بارُن آشنا میشه شبو باهاش میگذرونه. بعدش بارُن میره ولی میگه ک برمیگرده.دختره رو فامیل دورشون میبره خونشون فک کنم دارو روان پریشی اینا بهش میدن بهش میگن توهم و خواب بوده هیچوقت با کسی نبودی بعدش فک کنم میفرستنش تو یه صومعه زندگی کنه.بعد معلم سرخونه میشه. فک کنم اون بارُن رو اونجا میبینه عموی اون بچه ها بود ک معلمشون بود
من اینو خوندم. بعد دختره میره معلم و پرستاره بچهها میشه و کمکم با رموز اون خانواده آشنا میشه و میفهمه تو اون کارناوالی که تو شهرشون برگذار شد و اینکه عمهش گفت اون شب بهش حمله شده بوده دروغ بوده. واقعا اون بارون رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سلام دوستان ببخشید من چند سال قبل یه رمان خوندم درباره دختری که دانشجوی روان شناسیه و برای پروژه تحقیقاتی و پایان نامه مجبور میشه برا بیمارستان روانی و اونجا با پسری به نام احسان که به خاطر نرسیدن به عشقش دیوانه شده آشنا میشه و شروع میکنه به درمانش و کمک کردن بهش به کمک یه پسری که فک کنم یکی از دوستای خانوادگیشون یا فامیلشون بود
که اونم روان شناس بود اخرم با همون پسر روان شناسه ازدواج میکنه
سلام وقت بخیر دنبال اسم رمانی میگردم که دختری به اسم افرا که به تصمیم دوران کودکی که پدرش به همراه دوستش گرفته بودن که بچه هامون باهم ازدواج کنند ولی اصلا نه دختر موافق بود نه پسر دست بر قضا اون پسر استاد دختر هست مجبور به اسم پسر هم مسیح محتشم ، که قرار بعد از مدتی از هم جدا بشن پدر دختر هم مریض هست لطفا اگر کسی میدونه راهنمایی کنه