- ارسالیها
- 1
- پسندها
- 2
- امتیازها
- 0
سلام من قبلا یه رمان خونده بودم ی کتاب بود توش چندتا داستان کوتاه داشت اصلا میداش نمیکنم یکی از داستاناش اینطوری بود ک ی پسری تو بیمارستان منتظر پدربزرگش بود بعد یه گل زردم نشان کرده بود ی پیر مردم کنارش بود بعد ک مامانش اومد فهمید ک اون پسرمرده بابابزرگشه یکی از داستاناشم اینطوری بود ک انگار ی دختره رو میبرن بازار سیاه بفروشن بعد ی پسری رو میینه ک گریه میکرد میره باهاش ح میزنه و ... کسی اسم این کتاب رو میدونه؟ رنگشم سیاه بود