• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان به دنبال شارلو | زهرا صالحی(تابان) نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 193
  • بازدیدها 9,409
  • کاربران تگ شده هیچ

داستان تا چه حدی رضایت شما رو جلب کرده؟!

  • خیلی زیاد

    رای 9 75.0%
  • زیاد

    رای 2 16.7%
  • کم

    رای 1 8.3%
  • کدوم یکی از شخصیت‌های رمان مورد پسند شماست ؟!

    رای 2 16.7%
  • مارتین

    رای 8 66.7%
  • الکس

    رای 8 66.7%
  • مایا

    رای 3 25.0%
  • تامپر

    رای 2 16.7%
  • سیریوس

    رای 4 33.3%

  • مجموع رای دهندگان
    12

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,321
پسندها
15,492
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
سیریوس از رد و بدل شدن نگاهش بین دو چهره‌ی گرفته خسته شد. نفسی کوتاه اما از اعماق قلبش کشید و سپس راهش را به.سمت صندلی‌ای که آن‌سمت میز قرار داشت کج کرد. وقتی روی صندلی جای گرفت، متوجه‌ی خنجری شد که در دست خواب‌گذار قرار داشت. آب دهانش را قورت داد و سعی کرد متدین‌تر از همیشه به‌نظر برسد. حالا او درست مابینِ خواب‌گذار و آرتور که لباسی با نقوش زیبا به تن کرده بود، قرار داشت. خواب‌گذار اولین کسی بود که گفتگو را شروع کرد. لحنش طوری بود که نشان می‌داد روحیه‌اش بر ترس عظیمِ فرو رفته بر جلدِ قبیله‌ی یاک غلبه کرده. در واقع او سعی کرده بود ترسی که درونش وول می‌خورد را به بردگی بکشد و گویی این‌کار به قدرتِ آرتور نیز افزوده بود. خواب‌گذار با تعللی گفت:
- همه چیز به‌موقع حل میشه؛ فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,321
پسندها
15,492
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
سیریوس به گوش‌هایش اعتماد نداشت یا واقعاً نمی‌توانست آن چیزی که می‌شنود را باور کند؟! نمی‌دانست اما فقط توانست بهت‌زده به دیته‌ی درخشانِ خنجر چشم بدوزد. آب دهانش را قورت داد که خواب‌گذار گفت:
- سال‌های خیلی طولانی‌ای این خنجر بین شارلو و یاک انتخاب شد و پیمان تعهدی روی آن بسته شد. اگه به قسمت دسته‌ی خنجر نگاه کنی می‌تونی تک‌تک کلمات این پیمان رو ببینی.
یپس همان‌طور که نگاهی به چشمان نافذ و سیری ناپذیر از ترسِ آرتور نگاه می‌انداخت، گفت:
-,مردم شارلو و یاک همگی با همدیگه پیمانی نوستن و اون رو روی دسته‌ی این خنجر نوشتن. حالا این خنجر سال‌های ساله که بین این دو قبیله صلح برقرار کرده. حالا این خنجر اگه بتونه بار دیگه‌ای همه چیز رو درست کنه خیلی... .
خواب‌گذار آهی عمیق کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,321
پسندها
15,492
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
دو نفر از سربازان طوری منتظر رسیدنش بودند که گویی قرار است به اتفاق هم از پل آتشین با حرکاتِ موزون رد شوند. در چهره‌ی هر دو که زیر کلاه‌خود پنهان بود، ترس موج می‌زد. سیریوس در این امتحان نباید می‌ترسید. او باید شارلو را نجات می‌داد؛ به نحوی قبیله‌ی یاک را. شاید به دست آوردن گوی پیروزی در این جریان تنها راه شکست حصارِ پیشِ رو بود. در حالی که سعی می کند ارتعاشِ ترسش را به دست بگیرد، با لرزش صدایی کنترل شده گفت:
- حرکت می‌کنیم!
سربازی آرام سرش را خم کرد و سپس گفت:
- الان؟!
سیریوس خودش هم از آن که داشت این جمله را به زبان می‌آورد، متعجب بود اما گفت:
- بله همین الان! شاید تا الان هم دیر شده باشه!
سپس بی‌آنکه در مقابل تعجب نگاه‌های پُرسانشان توضیحی بدهد، راهش را به سمت اسطبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,321
پسندها
15,492
امتیازها
38,073
مدال‌ها
35
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
دو نفر از سربازان طوری منتظر رسیدنش بودند که گویی قرار است به اتفاق هم از پل آتشین با حرکاتِ موزون رد شوند. در چهره‌ی هر دو که زیر کلاه‌خود پنهان بود، ترس موج می‌زد. سیریوس در این امتحان نباید می‌ترسید. او باید شارلو را نجات می‌داد؛ به نحوی قبیله‌ی یاک را. شاید به دست آوردن گوی پیروزی در این جریان تنها راه شکست حصارِ پیشِ رو بود. در حالی که سعی می کند ارتعاشِ ترسش را به دست بگیرد، با لرزش صدایی کنترل شده گفت:
- حرکت می‌کنیم!
سربازی آرام سرش را خم کرد و سپس گفت:
- الان؟!
سیریوس خودش هم از آن که داشت این جمله را به زبان می‌آورد، متعجب بود اما گفت:
- بله همین الان! شاید تا الان هم دیر شده باشه!
سپس بی‌آنکه در مقابل تعجب نگاه‌های پُرسانشان توضیحی بدهد، راهش را به سمت اسطبل کشید و سربازها با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا