• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان به دنبال شارلو | زهرا صالحی(تابان) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 222
  • بازدیدها 14,505
  • کاربران تگ شده هیچ

Taban_Art

معلم برتر انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
17,489
امتیازها
39,073
مدال‌ها
40
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
الکس با تردید گفت:
-خب، حالا که گفتی، دیگه اصلاً ترسی نداریم، نه؟
همه خندیدند، حتی تامپر. لبخندش هنوز ضعیف بود، اما واقعی بود. و همین، برایشان کافی بود. همه چیز داشت به روال عادی خودش برمی‌گشت.
سیریوس در حالی که پیش می‌رفت، گفت:
-بیاید بچه‌ها...اگه بترسیم، همون بهتره که سایه‌ها ما رو ببلعن. تا وقتی با هم باشیم، هیچ تنگه‌ای نمی‌تونه ما رو بترسونه.
الکس برای چند لحظه متوقف شد و نفس عمیقی کشید. انگار یک نیروی نامرئی کنترل بدنش را از او گرفته بود؛ دستانش سنگین شده بودند و پاهایش مثل ریشه‌های درختی کهن به زمین چسبیده بودند. مغزش فرمان می‌داد، اما بدنش اطاعت نمی‌کرد. این حس بیگانگی با خودش، او را آزار می‌داد.
از همان ابتدا، وقتی سیریوس اجباراً به عنوان راهنمایشان انتخاب شد، قلب الکس پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم برتر انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
17,489
امتیازها
39,073
مدال‌ها
40
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
تقریبا دو روز تمام بود که احاطه شده بودند. مارتین هیچوقت گمان نمی‌کرد اگر در یک مسیر کاملا صاف راه برود و دو سمت بدنش صخره‌هایی بلند و نوک‌تیز قرار داشته باشند، بتواند در این حد احساس ناراحتی کند. مرتب تصور می‌کرد الان است که تنگه او را ببلعد. با توجه به چیزهایی که سیریوس قبل‌تر برای آن‌ها توضیح داده بود، تصور می‌کرد اگر حتی زمزمه کند، صدایش شروع به پخش شدن می‌کند؛ درست مانند صبح‌های سال نو، در سالن عمومی خانه‌ی مقدس شارلو. زمانی که اسقف صحبت می‌کرد، صدایش چون در فضای خانه‌ی مقدس بود به طرز جالبی پخش می‌شد و تقریبا همه می‌توانستند بشنوند. اما واقعا این‌طوری نبود و او حتما فکر می‌کرد دلیل گذاشتن این اسم روی این تنگه، آن‌چنان به پخش شدن صدا در فضای اطرافشان مربوط نمی‌شد.
در این دو روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

Taban_Art

معلم برتر انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,626
پسندها
17,489
امتیازها
39,073
مدال‌ها
40
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
با ولعی که مارتین نمونه‌ی آن را تنها در سرو شام دیشب دیده بود، تمام آن را سر کشید و سپس در حالی که دستی روی شانه‌ی مارتین گذاشته بود، ادامه داد:
- وقتی به یاک رسیدیم اولین کاری که می‌کنم اینه که یه بطری بزرگ بگیرم. این یکی اعصاب من رو خورد کرده. شانسی که داشتیم این بود که این اطراف آب پیدا می‌شه.
مارتین نگاهی به بطری خالی در دست الکس انداخت و آهی کشید. خودش هم تشنگی را حس می‌کرد، اما چیزی نگفت. ترجیح می‌داد ذخیره‌ی آبش را برای موقعیت‌های واقعا ضروری نگه دارد. به جای آن، به صخره‌های بلند و تیزی که دو طرفشان را احاطه کرده بودند، خیره شد. نور خورشید به سختی از لابه‌لای شکاف‌های بالای تنگه می‌تابید و سایه‌های درازی روی زمین می‌انداخت. انگار خود طبیعت هم می‌خواست به آن‌ها یادآوری کند که چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

عقب
بالا