• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول فانتزی رمان به دنبال شارلو | زهرا صالحی(تابان) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taban_Art
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 220
  • بازدیدها 12,631
  • کاربران تگ شده هیچ

داستان تا چه حدی رضایت شما رو جلب کرده؟!

  • خیلی زیاد

    رای 13 76.5%
  • زیاد

    رای 3 17.6%
  • کم

    رای 1 5.9%
  • کدوم یکی از شخصیت‌های رمان مورد پسند شماست ؟!

    رای 2 11.8%
  • مارتین

    رای 9 52.9%
  • الکس

    رای 12 70.6%
  • مایا

    رای 4 23.5%
  • تامپر

    رای 3 17.6%
  • سیریوس

    رای 5 29.4%

  • مجموع رای دهندگان
    17

Taban_Art

معلم برتر انجمن + گوینده انجمن
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/8/20
ارسالی‌ها
1,617
پسندها
17,475
امتیازها
39,073
مدال‌ها
40
سطح
27
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
الکس با تردید گفت:
-خب، حالا که گفتی، دیگه اصلاً ترسی نداریم، نه؟
همه خندیدند، حتی تامپر. لبخندش هنوز ضعیف بود، اما واقعی بود. و همین، برایشان کافی بود. همه چیز داشت به روال عادی خودش برمی‌گشت.
سیریوس در حالی که پیش می‌رفت، گفت:
-بیاید بچه‌ها...اگه بترسیم، همون بهتره که سایه‌ها ما رو ببلعن. تا وقتی با هم باشیم، هیچ تنگه‌ای نمی‌تونه ما رو بترسونه.
الکس برای چند لحظه متوقف شد و نفس عمیقی کشید. انگار یک نیروی نامرئی کنترل بدنش را از او گرفته بود؛ دستانش سنگین شده بودند و پاهایش مثل ریشه‌های درختی کهن به زمین چسبیده بودند. مغزش فرمان می‌داد، اما بدنش اطاعت نمی‌کرد. این حس بیگانگی با خودش، او را آزار می‌داد.
از همان ابتدا، وقتی سیریوس اجباراً به عنوان راهنمایشان انتخاب شد، قلب الکس پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Taban_Art

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا