«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی دوم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,090
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,799
پسندها
9,459
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
1629136307668.jpg

عرض سلام و وقت بخیر به کاربران عزیز انجمن یک رمان. همانطور که مستحضر بودید، توضیحات کامل دررابطه با تمرین نویسندگی در فراخوان دوره‌ای تمرین نویسندگی شرح داده شد و تعدادی از کاربران و نویسندگان برای پیشرفت سطح قلم و نگارش خود اعلام آمادگی کردند.

قرار بر این شد که یک پست کوتاه معرفی (شامل نام، ژانر و خلاصه‌ی کلی‌ای از محتوای متن خو‌د) به‌همراه یک پست با حداکثر ۴۰ خط سیستم (۱۰۰ خط گوشی) و حداقل ۲۰ خط سیستم (۶۰ خط گوشی) ارسال کنید. هردو قسمت متن خود را به‌صورت یک‌جا و در [COLOR=rgb(217...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,799
پسندها
9,459
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2

briska

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,609
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
  • #3
اسم رمان: هم‌مسیر
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه: من و احمد همدیگر را خیلی دوست داشتیم. قرار بود با هم نامزد کنیم؛ اما وقتی او با مهناز (خواهرم) ازدواج کرد. حالم خیلی بد شد. قلبم آتش گرفت، تنها فرقی که با آتشفشان داشتم، این بود که آن با خودش عالم را می‌سوزاند؛ اما من، خودم تنهایی سوختم. چاره‌ای نداشتم، جزء این که عشق احمد را در قلبم دفن کنم؛ غافل از این‌که سال‌ها بعد بازی سرنوشت احمد را دوباره سر‌راهم قرار میدهد...و پرده از راز ازدواجش برداشته می‌شود... .
پارت اول:
- خب دختر و پسر برن صحبت‌هاشون رو بکنند، انشالله که به نتیجه برسن!
با شوک سرم را بالا آوردم، نگاهم را به مادرم دوختم. نگاهش متوجه مهناز بود. معترضانه حلقه نگاهم را به احمد دوختم که از جایش بلند شد؛ بدون کوچکترین نگاهی به من،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : briska

@Ayjanam

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
317
پسندها
1,360
امتیازها
8,563
مدال‌ها
9
  • #4
اسم رمان: جنگجوی مغرور
نویسنده: مرضیه موسوی
ژانر: #پلیسی، #اکشن، #عاشقانه
خلاصه: دختری از تبار غم که خانواده‌اش را با یک کینه‌ای کهن از دست داده، بعد از گذشت سال‌ها وقت این رسیده که انتقام خون از دست رفته‌ی خانواده‌ی بی گناهش رو بگیره.

بارسيدن به خونه ويليام با ماشين‌های زياد وصدای كركننده‌ی موسيقی مواجه شديم
آران: صبركنيد پياده نشيد
- اين جا چه خبره؟
سام: يكيتون بره ببينه اين جا چه خبره؟ واز وجود ويليام هم باخبر بشه.
يكی از افراد پياده شد و رفت، بعد از بیست دقيقه برگشت
آران: چی فهميدی؟
- قربان اين جا پارتيه كه توسط اليزابت برگزار شده بخاطر همين همه‌ی محافظا مرخص شدن و ويليام هم داخل اتاق كارشه
- اين عاليه، ما لباس مخصوص مهمونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : @Ayjanam

آناهیتا ملکی

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
94
پسندها
1,588
امتیازها
9,613
مدال‌ها
8
  • #5
رمان: غدر
نویسنده : فاطمه ملک پور
ژانر :#اجتماعی
خلاصه: دروغی که آتش خشم و نفرتی خانمان سوز رادر درون دخترکی ساده می افروزد و سایه ای مهیب بر زندگی اش و خط بطلانی بر تمام باورها و اعتقاداتش میکشد دروغی به دردناکی راز مرگ خانواده اش و دروغی به بزرگی ثروت خانوادگی اش ولی دوام یک دروغ چقدرست تا کجا میشه پنهانش کرد و الهام دخترک ساده چه می‌کند؟
متهم آقای مهدی علیرضایی برای دریافت حکم خود بایستید. آقای مهدی علیرضایی شما به جرم خود اعتراف کردید و حتما وکیلتون حکمتون را بهتون گفته حرفی آخری برای گفتن ندارید .
-نه آقای قاضی
—پس ار آنجایی که متعاقبا حکم اعلام شده و اینجانب، خانم رضوی را پیروز دادگاه اعلام و آقای مهدی علیرضایی برای اجرای حکم به زندان قزلحصار منتقل میشود و ختم دادگاه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mel mel

هنرمند انجمن
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
40,020
امتیازها
69,173
مدال‌ها
30
سن
17
  • #6
نام: اتاق زیرشیروانی
ژانر: اجتماعی
خلاصه: داستان روایت طی زندگی انسان‌هاست. روایت خیال‌های کودکی، تا منطق‌های بزرگسالی!
مارگارت، دختر ۲۸ساله‌ی بدخویی است که تمام زندگی‌اش در اتاق زیرشیروانی خلاصه می‌شود! جایی که رویاهایش آفریده شد.
***
در همان حال که نفس‌های بخارمانندش، از میان لب‌های ترک‌خورده و یخ‌زده‌اش به بیرون می‌دمید، دستانش را جلو می‌برد و چکمه‌های خزین و زمستانی‌اش را از پاهایی که تقریباً بی‌حس شده بود، در می‌آورد.
بی‌اعتنا به کپه دانه‌های ریز و درشت برف که به کف چکمه‌هایش چسبیده بودند، آن‌ها را در گوشه‌ای، کنار جاکفشی رها کرده، و منتظر نمی‌ماند تا آب شدن دون‌دون‌های سپیدفام برف را نظاره کند.
همان‌طور که پرخاش‌گرانه شال‌گردن جگری‌رنگ و بافتنی‌اش را از دور گردنش باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • #7
به نام خدا
نام اثر: او یک آشوبگر است.
نام نویسنده: ماه راد
ژانر: #تراژدی #اجتماعی
خلاصه:
مردی از تبار حال و زنی از گذشته. با رویایی سفید به قصد ثروت یکی می‌شوند و این بار دایره‌ی فلک به درستی نمی‌چرخد. افترا و عشق‌های دروغین برای کسب طلاق و مجوز باطل نشده‌ی شهروندی کافی نیست!

***
صدای قاضی با صلابت در فضای مخوف و تاریک اتاق دادگاه می‌پیچد. به بی‌حواسی محرزم لعنتی فرستاده و لبان پوستینم را به سخن می‌گشایم:
- بله جناب قاضی، من از آقای محمدعلی ثنایی شکایت کردم.
قاضی لباس عبا مانند و سیاه رنگش را مرتب می‌کند و با قلاب کردن دستانش در یکدیگر و تنظیم عینک مربعی و طبی‌اش ادامه می‌دهد:

- از دلیل شکایت و اتفاقات اخیر لطفاً کمی بیشتر توضیح بدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahsa_rad

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,419
پسندها
26,217
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #8
نام رمان: مسیر
نویسنده: روناهی
ژانر: مذهبی، طنز
فریاد مثلا عصبانی مصطفی به لب‌های خندانش نمی‌آمد. برزو هم فقط دستش را پرت کرد و همچنان سرش را دومتر از ماشین بیرون برد. مابین بوق و بوق‌های ماشین‌های یک عروسی افتاده بودیم. هرچه کوروش از ترافیکش، پشت فرمان ناراضی بود؛ برزو، خندان، همگام با ریتم موزیک ماشین کناری دستمال کاغذی می‌چرخاند. من و مصطفی گاهی دست می‌زدیم؛ گاهی هم برزو را در جیپ خاکی می‌نشاندیم. بعد از استراحتی در دامغان، حدود بعد از ظهر به نیشابور رسیده بودیم. با دور شدن از دنباله عروسی در خیابان های خلوت، برزو مغموم در ماشین نشست و گفت:
- حالا چی میشد تو این گرمای برزو پز میرفتیم دنبال اینا؟
بعد هم گردنش را مابین صندلی من و کوروش راننده آورد و با دست کشیدن به ریش نداشته اش گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی

Negar.Dayani

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
424
پسندها
11,254
امتیازها
27,613
مدال‌ها
15
سن
18
  • #9
نام رمان: روحنواز
ژانر: #اجتماعی #عاشقانه #درام
نویسنده: نگار دیانی
در قلب انگلستان، دخترکی سبک‌بال که نهل آرزوهایش شروع به جوانه زدن می‌کند و نهال، حالا با مدرک فوق دکتری روانشناسی، مدادی برمی‌دارد و از سطر اول آغاز می‌کند، دوره‌ی موفق و پرپیچ و تاب و شاید پر ز فراز و فرود زندگی‌اش را.

صدای دست و جیغ و سوت‌های طرفداران دیوید دوبرو، در سالن عظیم کنسرت طنین انداخت؛ چشم‌های به رنگِ شب نهال از دیدن نوازنده‌ی محبوبش مثل ستاره می‌درخشید. دستش روی قلبی که به جای خون، استرس و هیجان پمپاژ می‌کرد بود و برق زد قطره‌ اشکی که از سر شوق بر گونه‌ی برجسته‌اش سر خورد.
برخی از افراد شاخه‌های رز را بر روی سن پرتاب می‌کردند و همراه با دست، دیوید را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Negar.Dayani

الهه یخی

رو به پیشرفت
سطح
24
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
4,187
امتیازها
39,673
مدال‌ها
19
  • #10
نام: رامِ طاغی
ژانر: فانتزی
خلاصه: وقتی آرامش از زندگیش چشم می‌گیره و فراموشی اون رو به آغوش می‌کشه سرنوشت بار دیگه باهاش بازی می‌کنه. احضاری که صورت می‌گیره اون رو به دنیایی می‌بره که سال‌ها پیش روی کاغذ ثبت کرده؛ اما اون‌جا چیزی جز خشم و غضب انتظارش رو نمی‌کشه.

نیاز
تپش بلند و بی‌پروای قلبم رو به وضوح می‌شنوم. عرق سردی روی تنم می‌شینه و نگاه‌های کنجکاوشون صورت رنگ پریده‌ام رو شکار می‌کنه.
من این‌جا چی‌کار می‌کردم؟ حتماً خواب می‌دیدم؛ اما این نگاه‌های فیروزه‌ای که میلی‌متری از روی صورتم کنار نمی‌رفت، نمی‌تونست خواب باشه. سنگینی نگاهشون نفسم رو مختل می‌کنه و برای فرار از این کابوس بی‌سروته سیلی محکمی به صورتم می‌زنم.
رد پای انگشتم روی صورتم به گزگز میفته و بی‌توجه به نگاه مبهوتشون لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه یخی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا