- ارسالیها
- 2,799
- پسندها
- 9,459
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #21
اسم رمان: هممسیر
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه: من و احمد همدیگر را خیلی دوست داشتیم. قرار بود با هم نامزد کنیم؛ اما وقتی او با مهناز (خواهرم) ازدواج کرد. حالم خیلی بد شد. قلبم آتش گرفت، تنها فرقی که با آتشفشان داشتم، این بود که آن با خودش عالم را میسوزاند؛ اما من، خودم تنهایی سوختم. چارهای نداشتم، جزء این که عشق احمد را در قلبم دفن کنم؛ غافل از اینکه سالها بعد بازی سرنوشت احمد را دوباره سرراهم قرار میدهد...و پرده از راز ازدواجش برداشته میشود... .
پارت اول:
- خب دختر و پسر برن صحبتهاشون رو بکنند، انشالله که به نتیجه برسن!
با شوک سرم را بالا آوردم، نگاهم را به مادرم دوختم. نگاهش متوجه مهناز بود. معترضانه حلقه نگاهم را به احمد دوختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.