متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

تمرین نویسندگی تمرین نویسندگی کاربران (دوره‌ی دوم) | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,067
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • #11
نام رمان:میانبر به تباهی
ژانر: ترسناک، عاشقانه
خلاصه:
«آن‌سوے ترس و وهم، زنے با عشق ایستاده بود!»
شهری که متعلق به «دنج‌ترین جای عاشقان» بود، حال در سیاهی محض غوطه‌ور است و بی‌گناهان را در خود می‌بلعد. آنیا، یکی از این افراد بی‌گناه است که به دام این تعویذ چندین‌ساله می‌افتد و پای خانواده‌اش هم به این ماجرای شوم باز می‌شود. در این شهرک خالی از سکنه، بوی خون خشک شده به مشام می‌رسد و دلیل اصلی این ماجرا، در دل شخص مجهول داستان خاک می‌خورد.



سرش را بالا گرفته بود و تندتند نفس می‌کشید و گویی می‌خواست به ندای منفی درونش، حکم خاموشی بدهد. بی‌تعلل، با نفس‌های کشدار تلفنش را از روی پاتختی کال شده برداشت و با عصبانیت به آن خیره شد. بی‌هیچ فکر اضافه‌ای، شماره بهراد را گرفت و به رفتارهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

Altinay*

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,312
پسندها
6,248
امتیازها
24,673
مدال‌ها
26
  • #12
نام رمان: روح عاشق
نام نویسنده: maryam 87
ژانر: #طنز #عاشقانه #علمی_تخیلی
خلاصه: راجع‌به چهارتا دختره، چهارتا دختر از چهارتا دنیای متفاوت و رنگ و بو متفاوت. دخترای قصه شیطون نیستن می‌دونید چرا؟ بذار اینجوری براتون توضیح بدم، شده تا حالا جسم خودت باشه اما روحت متضاد؟ نفهمیدین نه؟! شده دختر باشی روحت با پسر عوض شه... .
ای تف به این شانس و زندگی.
به قول مدیری:دیگه بدرد نمیخوره این دنیا!
زحیل نگاه تو آیفون کرد و با حیرت گفت:
+ اِ وا خو چرا در رو باز نمیکنید؟ داداش بیچاره ی من تو برف یخ زد که!
ادامه حرفشم زرتی دستشو گذاشت رو دکمه و تق در باز شد.
با تعجب نگاش کردیم ، بابا به قیافه اینا نمیخورد داداشاش باشن که!
تا اومدیم چیزی بگیم به سرعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Altinay*

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,255
پسندها
41,151
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #13
نام رمان: گلبرف
_____________________________________
ژانر: درام
_____________________________________
خلاصه کلی بگم که لو میره آخه/=
قسمتی از زندگی یک مرد دیوانه بیان میشه
_____________________________________
آرام سؤال پرسید. آرام است. گرمی فنجان قهوه‌اش به او عجیب آرامش می‌داد. تلخی خاطره‌ای که از دیدن قهوه گذشت، مرا آرام‌تر کرد. [از صدای بلند می‌ترسید!]. آرام دستش را بر بدنه‌ی فنجان گرد سفید رنگ کشید. دستش را بالا آورد و لبه‌ی رنگ گرفته‌ی آن را با دست پاک کرد. با سری افتاده مشغول حرف زدن بود و من هیچ نمی‌شنیدم و هیچ نمی‌فهمیدم از حرف‌هایش. این اتاق مهربان بود. این یک اتاق خاکستری بود که من نمی‌توانستم بیشتر در آنجا حضور واقعی داشته باشم! اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

ήίάž

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
649
پسندها
5,710
امتیازها
21,973
مدال‌ها
14
  • #14
نام: نولا

ژانر: فانتزی، تخیلی

خلاصه: سال ها قبل جادو نصف مردم را از بین برد و سپس محو شد، سال ها گذشته و مردم هنوز جادو را شوم میدانند.


رنگِ صدای گریه‌ی مادرش را از پشت دیوار می‌توانست ببیند، رنگ آبی تیره‌اش می‌لرزید و در تمام راهرو پخش شده بود. اما صدای پدرش تیره‌ترین صدایی بود که در طول عمرش دیده بود، سیاه و فاسد. صدایش وزن داشت، رنگ مشکی‌اش کف راهرو پخش شده بود و به کندی اطراف را فرا می‌گرفت. می‌توانست از سوراخ کوچک قفل همه
چیز را ببیند، هرچند به سختی می‌توانست هیکل لرزان و کوچک مادرش را از میان انبوه رنگ‌ها تشخیص بدهد. رنگ بنفش استرس خدمتکاری که از پشت در فالگوش ایستاده بود، یا رنگ صورتیِ زوجی که فارغ از همه با هم صحبت میکردند.
حواسش را بر روی حرف‌های پدرش متمرکز کرد:
- اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ήίάž

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,651
پسندها
13,043
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
  • #15
عنوان: مخاطب
ژانر: #اجتماعی #عاشقان
هخلاصه:‌

ما گناه را نمی‌بینیم، مگر آن‌که زنی مرتکب آن شود.
"غاده السمان"
همگی چشم‌هایشان را می‌بندند و بی‌محابا از خدای بالا سَرشان، داوری می‌کنند. انگُشت افتراء* به سوی دخترک عفیف* داستان رها می‌کنند و او را متّهم می‌نامند و چه دشوار است زمانی که پدر، به فرزندی که از گوشت و پوست و خون خودش پا به این جهان قیرگون گذاشته است بهتان بی‌آبرویی می‌زند. هنگامی که پدر این‌گونه می‌اندیشد، چه چشم‌داشتی از مردم است؟
بی‌نوا دخترک قصّه، که این‌گونه مخاطب فریه‌های* دیگران می‌شود! گویی سرنوشت، خواب‌های نُوینی را برایش برگزیده است که زندگانی اطرافیانش هم نیز،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #16
عنوان: کاری ز دست برخواهد آمد؛ پس خداحافظ!
نویسنده: پانیذ کریمی
ژانر: #تراژدی #اجتماعی
خلاصه:
ناخدایی که پس از یک شب طوفانی، چندقدم مانده به نابودی خود و بقیه افراد درون کشتی‌اش از خواب برمی‌خیزد. هنگامی که در اعماق حس استیصال خود مستغرق می‌گردد و می‌داند که کاری از دست برنمی‌آمد و برنخواهد آمد، با فریاد کلمه خداحافظ برای آخرین‌بار وهم ناگزیر مرگ را می‌چشد.

امواج متلاطم دریا وحشیانه خود را به دیواره چوبی کشتی می‌کوباندند. قطرات درشت باران که بی‌شباهت به تگرگ نبودند بر سر و روی خیس افرادی که در کشتی از طرفی به طرف دیگر می‌دویدند، می‌بارید. آسمان تیره شب از هر زمان دیگری گرفته‌تر بود و ابرهای خاکستری و فشرده در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

S.F.zeinodin

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
1,002
پسندها
2,422
امتیازها
14,473
مدال‌ها
11
  • #17
نام اثر: اسطورة خورشيد و ماه
ژانر: عاشقانه، تخيلي، فانتزي
خلاصه:
قصه ي خورشيدي است كه با تمام نيرو و قواي خويش، تلاش ميكند تا شايد يا رب نگاهي به خويش اندازد و اجازه دهد معشوقش را ببيند؛ معشوقي به نام ماه، ماهي كه سالي يكبار عاشق خود را در آغوش ميگيرد.!

حال بايد نگريست كه خورشيد در ره عــشــق چه رنج و دردهايي را متحمل مي-شود و همواره صبوري ميكند.

اسطورة به معناي افسانه است.

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S.F.zeinodin

sa.yeh

نو ورود
سطح
7
 
ارسالی‌ها
25
پسندها
991
امتیازها
4,823
مدال‌ها
6
  • #18
«به‌ نام‌ خدا»
نام اثر:
گلبول‌ یخ‌
ژانر:
جنایی‌، معمایی‌
خلاصه:
نتیجه‌ی جستجو در یخ‌ها، یافتن جسدی بود که یخ او را از زمان‌های دورتر برای کنون‌ به ارمغان آورده‌ بود‌، برای آن که دنیا از راز یک‌ قاتل زنجیره‌ای آگاه شود.
***
-چیزی شده الکس؟ مثلا امروز روز مرخصی منه!
ماری این جملات را هنگام‌ ورود به اتاق به کار برد در حالی که از پوشیدن چکمه‌های قهوه‌ای‌ پشیمان‌ شده بود. الکس بی‌توجه به غر‌های ماری، عادت همیشگی او، نگاه‌ آبیش را از در گرفت و با سرزنش به ماری دوخت.
- ماری به تو گفته بودم که عصبانیتت رو سر در بیچاره خالی نکن!
الکس حق داشت؛ ماری هر وقت پرونده‌ی جدیدی روی کار می‌آمد، این رفتار یعنی در را محکم و بی توجه به‌ سر و صداییش‌ بستن‌ انجام‌ می‌داد.
هرچند الکس هر بار این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ahoo.Naemi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
8
امتیازها
0
  • #19
به نام او
نام : تموج

خلاصه : وحید مرد جوانی ست که زندگی آرام و بی دغدغه اش با ورود مهمان هایی ناخوانده به دریایی متلاطم تبدیل میشود و او به دنبال راهی برای بازگرداندن آرامش به زندگی اش به هر راهی متوسل میشود جز ، نامردی.

ژانر : #اجتماعی

دمپایی های پلاستیکی زهوار در رفته را روی کاشی های شکسته و لق میکشید و سلانه سلانه طول حیاط نه چندان بزرگ را برای رسیدن به در طی میکرد. دستی به گردن دردناکش کشید و زیر لب غر زد.
-آخه تو این گرما کدوم سگی بیرو میاد؟
صدای ناهنجار در فلزی بلند شد و اخم های پسر را بیش از پیش در هم فرو برد. با باز شدن در ، چشمانش ، قفل چشمانی قهوه ای رنگ شد. با حیرت زمزمه کرد:
-سگ نیست آهوئه آهو!
دختر نگاهش را از چشمان مشکی و زلال پسر به موهای فر و در همش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,796
پسندها
9,337
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #20
ممنون از مشارکت همگی، تاپیک برای بررسی متون قفل شد.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا