- تاریخ ثبتنام
- 22/7/21
- ارسالیها
- 567
- پسندها
- 5,805
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #181
***
این شاید سختترین شنبهی زندگیم بود.
از لحظهای که پام رو توی خونه گذاشتم، سنگینی روزِ لعنتی هنوز روی شونههام حس میشد.
احمد که حال خرابم رو دید، چنان غوغایی به پا کرد و دهن سهیلِ بنده خدا رو هم حسابی سرویس کرد. انگار که سهیل مقصر همهچیز بود!
خندم گرفت؛ من دعوا راه انداخته بودم، اما اون داشت مثل پدری دلسوز سهیل رو بازخواست میکرد. دقیقاً مثل همون باباهایی که بهجای تنبیه بچه کوچیکه، بزرگتره رو میزنن تا اون یکی حساب کار دستش بیاد!
بالاخره به اتاق پاکسازی شدهام، پناه بردم. یهجور فرار از همهچیز و همهکس...!
صدای بسته شدن در که پیچید، حس امنیتی توی تنم نشست، یه دوش آب گرم میتونست همهی این حال بد رو از تنم بِکَنه.
زیر آب ایستادم و گذاشتم قطرههای داغِ آب روی پوست خستهم سر...
این شاید سختترین شنبهی زندگیم بود.
از لحظهای که پام رو توی خونه گذاشتم، سنگینی روزِ لعنتی هنوز روی شونههام حس میشد.
احمد که حال خرابم رو دید، چنان غوغایی به پا کرد و دهن سهیلِ بنده خدا رو هم حسابی سرویس کرد. انگار که سهیل مقصر همهچیز بود!
خندم گرفت؛ من دعوا راه انداخته بودم، اما اون داشت مثل پدری دلسوز سهیل رو بازخواست میکرد. دقیقاً مثل همون باباهایی که بهجای تنبیه بچه کوچیکه، بزرگتره رو میزنن تا اون یکی حساب کار دستش بیاد!
بالاخره به اتاق پاکسازی شدهام، پناه بردم. یهجور فرار از همهچیز و همهکس...!
صدای بسته شدن در که پیچید، حس امنیتی توی تنم نشست، یه دوش آب گرم میتونست همهی این حال بد رو از تنم بِکَنه.
زیر آب ایستادم و گذاشتم قطرههای داغِ آب روی پوست خستهم سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.