• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
***
این شاید سخت‌ترین شنبه‌ی زندگیم بود.
از لحظه‌ای که پام رو توی خونه گذاشتم، سنگینی روزِ لعنتی هنوز روی شونه‌هام حس می‌شد.
احمد که حال خرابم رو دید، چنان غوغایی به پا کرد و دهن سهیلِ بنده خدا رو هم حسابی سرویس کرد. انگار که سهیل مقصر همه‌چیز بود!
خندم گرفت؛ من دعوا راه انداخته بودم، اما اون داشت مثل پدری دلسوز سهیل رو بازخواست می‌کرد. دقیقاً مثل همون باباهایی که به‌جای تنبیه بچه کوچیکه، بزرگ‌تره رو می‌زنن تا اون یکی حساب کار دستش بیاد!
بالاخره به اتاق پاکسازی شده‌ام، پناه بردم. یه‌جور فرار از همه‌چیز و همه‌کس...!
صدای بسته شدن در که پیچید، حس امنیتی توی تنم نشست، یه دوش آب گرم می‌تونست همه‌ی این حال بد رو از تنم بِکَنه.
زیر آب ایستادم و گذاشتم قطره‌های داغِ آب روی پوست خسته‌م سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
هم‌قدم با نسلیحان می‌رقصیدم. صدای خنده‌هامون با ریتم موسیقی قاطی شده بود.
آخر سر، مثل بادکنکی که یک‌هو بادش خالی شده باشه، روی تشک ولو شدیم.
قلبم توی سینه می‌کوبید و ریه‌هام با هر نفس می‌سوخت.
- خدایی هیچ‌وقت این‌قدر بهم خوش نگذشته بود. دمت گرم!
دستم رو توی هوا تکون دادم و براش لایک فرستادم.
نسلیحان هم لبخند آرومی زد و گفت:
- خانوم، شما هم خیلی انرژی دارینا!
با شیطنت گفتم:
- صد در صد!
صدای باند اون‌قدر بالا بود که حس می‌کردم پرده‌ی گوش‌هام لرزش داره.
وقتی خاتون با اصرار، بشقاب قیمه رو جلوم گذاشت، دیگه نتونستم مقاومت کنم. چند قاشق خوردم و بعد مسواک زدم.
به امید خوابی عمیق، زیر پتو خزیدم.
اما مگه خوابم می‌برد؟
انگار ذهنم هزار تا فیلم مختلف رو هم‌زمان پلی کرده بود.
از فردا اون دو تا رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
آروم نزدیکش شدم. هنوز تو اون قاب شیشه‌ای عینک دودی، رازآلود و مرموز نشسته بود که همین‌که متوجه حضورم شد، با طمأنینه عینکش رو برداشت. نگاه نافذش حالا بیشتر از همیشه تأثیرگذار بود. با لبخند عمیق و مردونه‌ای که خط لب‌هاش رو تا دو طرف کشیده بود گفت:
- سلام!
لبخندی که کمی شیطنت توش بود تحویلش دادم.
- سلام آقای جهان‌دیده! (با تأکید خاصی روی فامیلیش گفتم و با چشمای نیم‌نگاه سرزنش‌آمیز بهش خیره شدم) احوال شما؟ چیزی شده؟
متوجه کنایه‌م شد، اما به جای گرفتن موضع، لبخند پهنی زد که دندون‌های سفید و منظمش رو نشون می‌داد. انگار نه انگار که قصد داشتم نیش بزنم.
- تشکر!
با دست به صندلی مقابلم اشاره کردم.
- بفرمایین. (رو به احمد) می‌تونی بری، فقط یادت نره به سپهری بگی.
- چشم خانم.
احمد رفت و من روی صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
آذرخش دستی به صورتش کشید و گفت:
- قضیه مهمونی به کجا کشید؟
چشم‌هام رو ریز کردم و با حالت مظلومانه‌ای گفتم:
- دلت مهمونی می‌خواد عمو جان؟
اولش گیج نگاهم کرد، اما بعد با زدن کف دست به پیشونیش زیر خنده زد.
- خدایی تو دختری یا جوکر؟ رو مود می‌ری هر لحظه!
لبخند شیطونی زدم.
- دوست داری نه؟
لباشو غنچه کرد و کش‌دار گفت:
- چه‌جورم!
از لحن و حالتش خندم گرفت و چند تا ضربه به پام زدم.
- لعنتی...
اما اون یه‌دفعه جدی شد، جدی‌تر از همیشه.
- خب نگفتی؟
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم.
- خب، نیم ساعت دیگه سپهری میاد، لیست مهمونا رو بهت می‌دم. راستی این شرکتی که نماینده‌شی، اونم... اونجوریه؟
آذرخش ابروهاشو بالا انداخت.
- بله، اونم همون‌جوریه!
لبخند کجی زدم.
- نکنه بعد از دیدن کیس مورد نظر، می‌خواین یهویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم و متفکر گفتم:
- حالا می‌دونی، این نسلیحان با فری صمیمیت داشت. باید توی منگنه بذارمش، شاید ازش چیزی در بیاد.
سری تکون داد، و چیزی نگفت.
در عین حال سمت شربت خم شد و کمی ازش رو مزه کرد.
امیر داشت با پاپی جدیدی که خریده بودم، می‌دوید که پاپی با دیدنم سمت من دوید.
- ای جانم گوگولی من!
پرانرژی تنش رو نوازش کردم و بینیم رو بهش زدم.
- پشمالوی من چقدر نازه!
آذرخش از کارم لبخند ریزی زد و گفت:
- معلومه عاشق سگی!
- به شدت!
بی‌حرف مشغول خوردن شد و منتظر بود تا سپهری بیاد.
منم در حال نوازش پاپی لوسم بودم که یهویی چیزی به یادم اومد. با دو قدم سمت امیر که کمی دورتر از ما ایستاده بود رفتم. نفس عمیقی کشیدم و رو بهش گفتم:
- وای امیر، دیدی چی شد؟
با نگرانی گفت:
- چیزی شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
هر اسمی که می‌گفت، آذرخش کلافه‌تر از قبل می‌شد. من به جای دقت به اسامی، فقط حالت‌های آذرخش رو نگاه می‌کردم؛ دیوونه دست گذاشته بود روی ریشش و هی می‌کشیدش. آخرش دیگه حرصم گرفت و با داد کنترل شده‌ای گفتم:
- اَه آذی، بسه دیگه ریش رو کندی!
با چشم‌های درشت شده گفت:
- چی؟
هر دو متحیر خیره من بودن، که اشاره به ریشش کردم. تازه دوهزاریش افتاد و لبش رو جمع کرد و دست از ریشش کشید.
- آفرین!
سپهری با خنده گفت:
- حالا می‌خواین مهمونی رو کجا بگیرین؟
- همین‌جا دیگه!
- اما اینجا که منزل خصوصی شماست، آقای فروزش هم هیچ‌وقت توی محل زندگیش این مهمونی‌های مهم رو برگذار نمی‌کرد.
با ابروهای بالا رفته گفتم:
- پس کجا؟
سپهری: اگه نظر من رو بخواین، ویلای شمالتون بهتره. منطقه دیورش!
- یعنی این همه راه بریم؟
- بله،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
***
از صندلی جلو آویز شدم و رو به محسن گفتم:
- می‌گم محسن تو خبر داری کدوم ویلا می‌خوایم بریم؟
- بله خانم نزدیک به منطقه‌ی (؟) هست.
- اوه چقدر خوب.
بشکنی زدم و با انرژی بیشتر از ماشین پیاده شدم، امروز به زحمت از خالقی چهار روز مرخصی گرفتم.
حداقل خوبیش اینکه ذهنم از اون صدف منقرض شده یکم باز میشه و نفس راحتی می‌کشم.
فرداهم تا شب پیش مامانم اینا بمونم شاید امیر حسین هم باخودم بردم بچه چند مدت دیگه امتحاناش شروع میشه ببرمش حال و هواش عوض بشه و ددی و مامی نفس راحت بکشن، چه خواهر خوبی هستم.
دستی به سر پاپی کشیدم و خوراکی‌هایی که براش گرفته بودم، دست امیر دادم و سمت پله‌ها رفتم. ستاره در طلایی رنگ بزرگ خونه رو برام باز کرد و با خنده وارد شدم.
- چطوری ستاره؟
سری تکون داد و با اون گونه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
567
پسندها
5,805
امتیازها
21,973
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
شایان با نیشخندی که عمق خشم توش پیدا بود، به من نگاه کرد:
- درسته! از نامزدت چه خبره؟
با بی‌تفاوتی گفتم:
- سلامتی!
چشم‌هاش پر از تمسخر شد، انگار برای لحظه‌ای تمام اطمینان خودش رو از دست داده بود، اما باز هم با پررویی تمام گفت:
- اما من هنوز روی حرفم هستم، می‌دونی که؟ (به جلو خم شد و دستش رو روی میز گذاشت) بهتره وارث، غریبه نباشه!
نفسم رو حرصی بیرون کشیدم و با لحن مسخره‌ای خندیدم.
- آره، بد هم نمی‌گی، اما خوب من نه به تو، نه به اوشون علاقه‌ی خاصی ندارم.
لحظه‌ای به چهره‌ام خیره موند، انگار یکه خورد. متعجب نگاه می‌کرد، اما در آخر تنها گفت:
- خوب!
- خوب می‌دونی که بخش اعظم سهم دست مرادیه و آذرخش هم نماینده و دست راست اونِ. دلم می‌خواد همه‌ی سهام رو برای خودم کنم و در نتیجه این بهترین راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا