- تاریخ ثبتنام
- 14/9/21
- ارسالیها
- 67
- پسندها
- 362
- امتیازها
- 1,748
- مدالها
- 4
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #31
نو داماد روی آسفالت آفتاب خوردهی خیابان دراز کشیده بود. دیدش تار شد و تصویر کسری روی پردهی ذهنش نمایان شد.
- نمیتونی، نمیتونی مثل اون ازم بگیریش.
جمعیت را کنار زد و طی حرکتی ناگهانی سر سهیل را به آغوش کشید.
- سهیل خوبی؟ خوبی مگه نه؟!
سرش را نزدیک برد آنقدر که نفسش به سهیلِ نیمهجان برسد.
- دوستت دارم سهیل.
چشمهای منتظرش را به دنبال واکنشی روی صورت سهیل دواند و هیچچیزی ندید. همین باعث جنونش شد. جیغ دلخراشش به دل آسمان چنگ انداخت، میخواست ایندفعه صداش به خدا برس،. جیغ زد، بجای دختر دوازده سالهای که برای برادرش حتی گریههم نکرده بود نفیر کرد.
آمبولانس همراه با بارانا به غافله رسید. صدای آوا که یا حسین گویان از کنارش رد شد و خودش را به رها رساند از شوک خارجش کرد. شال افتاده بر...
- نمیتونی، نمیتونی مثل اون ازم بگیریش.
جمعیت را کنار زد و طی حرکتی ناگهانی سر سهیل را به آغوش کشید.
- سهیل خوبی؟ خوبی مگه نه؟!
سرش را نزدیک برد آنقدر که نفسش به سهیلِ نیمهجان برسد.
- دوستت دارم سهیل.
چشمهای منتظرش را به دنبال واکنشی روی صورت سهیل دواند و هیچچیزی ندید. همین باعث جنونش شد. جیغ دلخراشش به دل آسمان چنگ انداخت، میخواست ایندفعه صداش به خدا برس،. جیغ زد، بجای دختر دوازده سالهای که برای برادرش حتی گریههم نکرده بود نفیر کرد.
آمبولانس همراه با بارانا به غافله رسید. صدای آوا که یا حسین گویان از کنارش رد شد و خودش را به رها رساند از شوک خارجش کرد. شال افتاده بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.