متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان درختان هم ایستاده می‌میرند | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Rahel.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 2,551
  • کاربران تگ شده هیچ

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
درختان هم ایستاده می‌میرند
نام نویسنده:
راحله خالقی
ژانر رمان:
#تراژدی #اجتماعی #عاشقانه
بسم الله الرحمن الرحیم
ناظر: ♕萨纳兹♕ ♕萨纳兹♕
کد رمان: 4712
درختان ایستاده می میرند.jpg


خلاصه: همیشه در بهترین لحظات، زمانه چنان بر زمین می‌کوبدت که تمام ان خوشی مزه کرده زیر زبانت از پهلویت دَر بیاید. در شب عروسی، در شب وصال حامد اتفاقی می‌افتد که تمام زندگی‌اش ویران می‌شود...رخت دامادی‌اش به رخت عزا مبدل می‌شود و نگاه شادش رنگ تیره به خود می‌گیرد. وقت، وقت از خود گذشتن است و حالا حامد از خود و دلش باید بگذرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,534
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
گذشتن از زندگی که عمری شال رویایش را بافته‌ای و با رج به رجش خون دل‌ خورده‌ای مرگ واقعی‌ست.
من با دست خود، حکم مرگم را امضا زده‌ام...من در شیرین‌ترین شب زندگی‌ام به دست خودم، مُردم! در حالی که ایستاده بودم...محکم،استوار، صاف؛ قلبم می‌زد، روحم جیغ می‌کشید و خودش را به در و دیوار جسمم می‌کوبید ولی من مرده بودم.


سخن نویسنده: از بین تمام نوشته‌هایی که تا به حال داشتم؛ تا اخرین نفس پای پشت لبخند درد حکم می‌کند بودم چون قصه‌ش برام مهم بود...حرف توی قصه خیلی ارزش داشت برام
حالا قصه درختان هم ایستاده میمیرند رو بعد از کلی بالا و پایین کردن آغاز کردم
نمی‌دونم باز وسط راه پشیمون میشم یا نه؛ اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل نخست:ساعت شش و پنجاه دقیقه بعد از ظهر
- حامد دادا چطوره؟
با شگفتی نگاهم را از آیینه بزرگ روبرویم به موهایم می‌دوزم. چند شاخه را روی پیشانی‌ام به حال خود رها کرده و بقیه را بالا داده است. لبخند نرم‌نرمک لب‌هایم را دربرمی‌گیرد و برق چشم‌های شب‌گونم به خوبی جواب سعید را می‌دهد.
- مرسی سعید، انشالله دامادیت جبران کنم.
سپس از روی صندلی آرایشگاه کوچکش بلند می‌شوم و روپوش پلاستیکی را می‌تکانم و به دستش می‌دهم. سعید چشمکی حواله‌ام می‌کند و من از لبخند شیطانش حرف نگفته‌اش را می‌خوانم.
- دور نفس رو خط بکش...اون مثه خواهرمه ها!
سعید دستی پشت کمرم می‌‌زند و دست دیگرش را دور چانه و ریش نداشته‌اش می‌کشد.
- این تن بمیره...جانِ سعید یه کاریش بکن! بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
چشم‌هایم شبیه به باران شهاب سنگ‌ها هر دم برق می‌زنند. ولوله‌های دلم به تنم سرایت کرده که دستانم سرد شده و پاهایم بی‌قرار روی آسفالت کشیده می‌شوند. نگاه منتظرم را به دست گل سرخی می‌دوزم که درون دست‌هایم لحظه‌ها را می‌شمارد تا به دست صاحبش برسد. به بدنه سرد ماشین تکیه زده و منتظر عروسم هستم.
بالأخره انتظارم به سر می‌رسد و دخترکی پوشیده در لباس سفید از در ساختمان گرانیتی که نام آرایشگاه بر سر درش می‌درخشد؛ بیرون می‌آید.
قلبم بی‌پرواتر از همیشه به سینه می‌کوبد و کف دستانم انگار نه انگار که یخ بسته بودند حالا هر کدام یک خورشید را درون خود جا داده‌اند. زمان ایستاده است. نه آن باد ملایم پاییزی را حس می‌کنم و نه سرو صدای خیابان شلوغ را. فقط منم و فرشته سفیدپوش مقابلم. چنان محو زیبایی تصویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
محجوبانه می‌خندد و پژواک خنده‌اش چون سیلی ویرانگر به ساحل دلم یورش می‌‌برد.
دسته گل را در دست راستش می‌گیرد و دست چپش را به سمتم دراز می‌کند.
- بلند شو...تو درخت سرو زندگی منی! تو خم بشی من به چی دلخوش کنم؟
تمام کلماتی که از دهانش بیرون می‌آیند را در هوا می‌بلعم. کلمه نیستند شکرقند‌‌ی‌اند که مرا به مرض دوست داشتن مبتلا ساخته‌اند.
دستش را در دست می‌گیرم و بلند می‌شوم. انگشتانم که میان انگشتان کشیده‌اش می‌نشیند انگار دنیا را در دست دارم!
به آرامی به سمت ماشین گام برمی‌دارد در را باز می‌کنم و به تعللی که در سوار شدن به خرج می‌دهد؛ با تعجب پلک می‌دوزم.
- چرا نمیشینی عزیزم؟
هنوز هم عزیزم گفتن‌هایم، گونه‌هایش را سرخ می‌کند.
- حامد می‌دونی که من نمی‌تونم سوار این زرافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #7
نفهمیدم چه شد؛ اما وقتی به خودم آمدم که عروسی به اتمام رسیده و ما در حال خداحافظی از مهمان‌هاییم. در کدام عالم سیر می‌کردم که هیچ چیز از مراسمم را نفهمیده‌ام؛ نمی‌دانم!
نگاهم از روبرو سر می‌خورد و روی صورت ماه‌گون دخترک کنار دستم متوقف می‌شود. خستگی از چهره‌اش می‌بارد؛ اما لبخند لحظه‌ای از لب‌هایش دور نمی‌شود. خیره نگاهش می‌کنم و باز زمان و مکان معنایش را برایم از دست می‌دهد. هیچ چیز و هیچ کس نمی‌توانست به زندگی بی‌معنی‌‌ام به اندازه‌ی نفیسه معنا ببخشد. این دختر روح زندگی‌ست و من خوش شانس‌ترین آدم این دنیا به خاطر داشتنِ او!
سعید در حالیکه گره کرابات سرمه‌ای‌اش باز شده و شل و وارفته دور گردنش قرار دارد به سمتم می‌آید. از چشم‌های غم‌ گرفته‌اش، درد دلش را می‌خوانم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #8
- آقا حامد دیگه کاری نداریم...نفیسه هم خواب رفته پاشین برین...که برسیم به قسمت عروس‌کشون!
تن صدایش حین بیان کلمات نیز محکم است و هیچ تزلزلی در آن یافت نمی‌شود. نفس کاملا برعکس نفیسه است. هر چه محبوب من شبیه به دریایی‌ست آرام، نفس موجی‌ست خروشان. اصلا انگار نه انگار این دو خواهر عمری را کنار هم بوده‌اند.
چشم و ابرویی برای سعیدی که ماتش برده می‌آیم و او شتاب‌زده به حرف می‌آید.
- ن...نفس...خا...نم. بیاین با ماشین من بریم. احتمالا پدر مادرتون حوصله شلوغ بازی نداشته باشن.
گامی به عقب می‌گذارم و حرکات هر دو را زیر نظر می‌گیرم. نفس چشم‌های درشت نیلگونش را ریز می‌کند و از میان دندان‌های بهم چسبیده می‌غرد:
- نیازی نیست...ممنونم!
برای منی که متعجب جفت ابروهایم به نزدیکی موهایم رسیده، سر تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #9
جیغ تیز و آکنده از ترس نفیسه مرا از عالم تعشق بیرون می‌اندازد. نگاه هراسان و چشم‌های گرد شده‌ام روبرویم را هدف می‌گیرد. قلبم از شدت اضطراب در دهانم کوبیده می‌شود و دست‌هایم از عرق خیس شده‌اند. چراغ‌های پرنور خودروی روبرو که به نظر می‌رسد تریلی باشد نگاهم را نشانه رفته و من آنقدر دستپاچه‌ام که نمی‌دانم چگونه باید خودرو را کنترل کنم.
ترس از دست دادن نفیسه بیخ گلویم چسبیده و بی‌عرضه‌تر از آنی هستم که بتوانم کاری کنم تنها فکر از دست رفتن نفیسه در سرم جولان می‌دهد. سرجایم میخکوب شده و به انتظار سرنوشت نشسته‌ام. نفیسه ولی جسورتر از من است به سرعت فرمانی که به حال خود رها شده را به سمت خودش می‌چرخاند و از برخورد مستقیممان با تریلی جلوگیری می‌کند. غافل از اینکه دقیقا در دل کوهی که روزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #10
فصل دوم: ساعت دوازده نیمه شب
کتش را روی صندلی‌اش می‌اندازد و روی تخت یک نفره‌اش لم می‌دهد. حامد خوب آن‌ها را پیچانده و به سمت ناکجاآباد رفته است . برای دوستی که عزیزتر از برادر و شیرین‌تر از جانش بود؛ آرزوی خوشبختی دارد. غلتی می‌زند و دستش را زیر سرش می‌گذارد. نفس و آن نگاه نیلگونش عجیب دلش را به بند کشیده و قرار از او دزدیده است. آه کلافه‌اش در فضای کوچک اتاق می‌پیچد و مستقیم صورتش را هدف می‌گیرد که درهم رفته و پی حل مشکل لاینحل اوست. این دختر هیچ راهی برای رسیدن به خودش را باز نمی‌گذارد.
باز هم غلت می‌زند. گوشی‌اش به صدا دَرمی‌آید. نگاه متحیرش ابتدا به سمت ساعت دیواری اتاق و عقربه‌هایی که خبر از چهار صبح می‌دهند؛ می‌چرخد. جفت ابروهای پر و مشکی‌اش سر به افلاک می‌کشند. دست دراز می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا