- ارسالیها
- 1,575
- پسندها
- 19,562
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #21
نگاه خیس ترنج، مات دریست که رویش بسته شده است. مصیبتها آوار مانند روی سَر زندگیاش ریختهاند و او از دور وامانده به دست و پا زدن زندگیاش مینگرد. نه راه پَس دارد و نه راه پیش. نه میتواند زندگیاش را نجات بدهد و نه میتواند جان سپردنش زیر آوار بلایا را بنگرد. تصویر مجسم کلمه استیصال است!
لیوان آبی مقابل چشمهای آب گرفتهاش مینشیند نگاه ماتش بالا میآید و روی چشمهای گُر گرفته سعید مینشیند و قطره اشکی بیهوا روی صورتش میلغزد. بغض تیشه به ریشه گلویش زده و توانش را به یغما برده است.
پاهایش پرچم خستگی را بالا میبرند و ترنج بیهوا و به یکباره شبیه به ساختمانی در آستانه فروپاشی، میلرزد و روی زمین سرد مینشیند. اشکهایش تند و بیوقفه صورتش را تر میکنند و هر چه میگرید...
لیوان آبی مقابل چشمهای آب گرفتهاش مینشیند نگاه ماتش بالا میآید و روی چشمهای گُر گرفته سعید مینشیند و قطره اشکی بیهوا روی صورتش میلغزد. بغض تیشه به ریشه گلویش زده و توانش را به یغما برده است.
پاهایش پرچم خستگی را بالا میبرند و ترنج بیهوا و به یکباره شبیه به ساختمانی در آستانه فروپاشی، میلرزد و روی زمین سرد مینشیند. اشکهایش تند و بیوقفه صورتش را تر میکنند و هر چه میگرید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.