- ارسالیها
- 169
- پسندها
- 1,060
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
دلآرام با نگاه متکبرانهش منو ورانداز کرد و گفت:
- خلاصه گفتم کمی مراعات کنی و خندید.
اون که خندید باقی دخترها هم خندیدند، مطمئن بودم همین الان میتونم با دستهام خفهش کنم. پینار جوری ریسه رفت که شیرینی کوچکی که تو دستش بود روی لباس دلآرام افتاد و اون جیغ زد:
- وای خدایا خدایا، ببخشید.
خود دلآرام هم شوک شده بود. اما با خوشروئی متظاهرانهای گفت:
- اشکال نداره عزیزدلم. فدای سرت.
و سریع به سمت سرویس بهداشتی طبقه همکف که در سمت شرقی عمارت بود دوید چون الان بود که عروس و داماد میرسیدند و باید خودشو به استقبال از اونها میرسوند. پینار شرمزده و ناراحت مانده بود وسط جمع.
هنوز کلهم از چرت و پرتهای دلآرام داغ بود، اون حق نداشت من رو تحقیر کنه. هر چیزی که بین ما بود، اگر چه من نمیدونستم چی،...
- خلاصه گفتم کمی مراعات کنی و خندید.
اون که خندید باقی دخترها هم خندیدند، مطمئن بودم همین الان میتونم با دستهام خفهش کنم. پینار جوری ریسه رفت که شیرینی کوچکی که تو دستش بود روی لباس دلآرام افتاد و اون جیغ زد:
- وای خدایا خدایا، ببخشید.
خود دلآرام هم شوک شده بود. اما با خوشروئی متظاهرانهای گفت:
- اشکال نداره عزیزدلم. فدای سرت.
و سریع به سمت سرویس بهداشتی طبقه همکف که در سمت شرقی عمارت بود دوید چون الان بود که عروس و داماد میرسیدند و باید خودشو به استقبال از اونها میرسوند. پینار شرمزده و ناراحت مانده بود وسط جمع.
هنوز کلهم از چرت و پرتهای دلآرام داغ بود، اون حق نداشت من رو تحقیر کنه. هر چیزی که بین ما بود، اگر چه من نمیدونستم چی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش