- ارسالیها
- 169
- پسندها
- 1,060
- امتیازها
- 6,463
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #21
بابا که هنوز صورتش رنگ خنده داشت گفت:
- اول مدلی که به اسم خودش نامگذاری کردیم رو نشونش بده.
شهریار خیلی نزدیک بود و داشت با نگاهش قورتم میداد، اگه بابا اینجا نبود میدونستم که چه بلایی سرش بیارم، بدون اینکه بهش توجه خاصی کنم رو به بابا پرسیدم:
- به اسم من؟!
بابا گفت:
- بله، دختر خوشگلم، اولین کار رو برای فروش توی سایت شرکت به اسم تو گذاشتیم.
شهریار با لحنی که تهش کمی طعنه احساس میشد گفت:
- خودت نیستی اما یادت اینجاس.
پشت چشمی نازک کردم دستم رو دراز کرد و گفتم: - بده ببینم.
شهریار گفت:
- عزیزدلم! فکرشم نکن گوشیمو بدم دست یه دختر.
یکم قیافهای که گرفته بود رو ورنداز کردم و گفتم:
- حالا مگه چی توش داری؟ چهارتا دختر خل و چل این حرفارو نداره!
بابا با صدای بلند خندید.
شهریار که با یه...
- اول مدلی که به اسم خودش نامگذاری کردیم رو نشونش بده.
شهریار خیلی نزدیک بود و داشت با نگاهش قورتم میداد، اگه بابا اینجا نبود میدونستم که چه بلایی سرش بیارم، بدون اینکه بهش توجه خاصی کنم رو به بابا پرسیدم:
- به اسم من؟!
بابا گفت:
- بله، دختر خوشگلم، اولین کار رو برای فروش توی سایت شرکت به اسم تو گذاشتیم.
شهریار با لحنی که تهش کمی طعنه احساس میشد گفت:
- خودت نیستی اما یادت اینجاس.
پشت چشمی نازک کردم دستم رو دراز کرد و گفتم: - بده ببینم.
شهریار گفت:
- عزیزدلم! فکرشم نکن گوشیمو بدم دست یه دختر.
یکم قیافهای که گرفته بود رو ورنداز کردم و گفتم:
- حالا مگه چی توش داری؟ چهارتا دختر خل و چل این حرفارو نداره!
بابا با صدای بلند خندید.
شهریار که با یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش