متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تو پایان من بودی | ستاره شباهنگ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ستاره شباهنگ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 127
  • بازدیدها 6,735
  • کاربران تگ شده هیچ

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #41
عکسهایی مربوط به اتفاق دیروز بود، دقیقا از اونجا که کتم رو داده بودم به دلآرام، بعد بلند کردنش و بردنش تا جلوی ماشین! گند زده بودم، البته من نه، من کار اشتباهی انجام نداده بودم، اما این اخبار یه فاجعه به تمام معنی بود، یه سوءتفاهم محض! تازه متوجه پچ‌پچای خدمه شدم، ادمین این پیج رو هر جوری شده باید پیدا می‌کردم، سریعا شماره «احمد» مسئول روابط عمومی رو گرفتم و همزمان به تعداد لایکها نگاه کردم سه ساعت از آپلود شدن عکسا گذشته بود و حدود صد هزارتا لایک خورده بود، قبل از اینکه بخوام حرص تعداد کسایی که این مزخرفات رو دیده بودن بخورم احمد جواب داد و انگار منتظر تماسم بود و سریع گفت:
- داشتم شماره ت رو می‌گیرفتم.
دستی بروی موهام که هنوز نم داشتن کشیدم و گفتم:
- پس تو هم دیدی؟
احمد نفس بلندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #42
مارال رو که رد کردم رفت متوجه شدم هلنا تو واتس‌اپ هم بلاکم کرده، درکش می‌کردم اما کارش واقعا زشت بود که بدون اینکه به من اجازه توضیح بده خودش منو محاکمه و بعد محکوم کرده بود، من آدم معروفی نبود حتی سلبریتی هم نبودم حتی پیج اینستاگرامم تقریبا ناشناس و پرایوت بود اما خب برند ما برند بی نام و نشونی نبود الان وسط زمستون بود خبر خاصی نبود پس چی بهتر از یه مشت خبر زرد مزخرف!
تقریبا داد زدم:
- یکی بیاد اینجا.
دو ثانیه نکشید که یکی از دخترا پرید توی اتاق، مشخص بود همه اطراف اتاق دارن پرسه میزنن با ترشروئی گفتم:
- سریع اون لباسای من رو بیار، برو. سریع‌!
سرشو تکون داد و زود ناپدید شد، سریع شماره هلنا رو گرفتم اما خب همونطور که انتظار داشتم ازینجا هم بلاک بودم، از دستش کفری شده بودم، الیف با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #43
با خشم نگاهش کردم و با انگشت بهش اشاره کردم و از بین دندونام گفتم:
- بهتره زبونت رو توی دهنت نگه داری «نیکولای».
منو تسایف بیشتر دوست بودیم تا چیز دیگه، چون اون واسه من کار نمی‌کرد.
اون با اوقات تلخی غر غر کرد:
- بیخیال مرد، اون اسم لعنتی رو اینقدر تکرار نکن.
گفتم:
- پس تو هم دست از چرت و پرت گفتن بردار.
لیوان بزرگ چایش رو برداشت و یه قلپ گنده ازش خورد و گفت:
- من که میدونم بدجور می‌خواییش، اما باشه گریه نکن، من دیگه کار به کارت ندارم.
تو این لحظه صدای زنگدار و پر از عصبانیت دلآرام رو شنیدم که داشت صدام می‌کرد، شرط می‌بندم از بالای پله ها داشت داد میزد:
- شهریار...
و تسایف دوباره غش غش خندید و ابروهای پهن بورش رو کج و کوله کرد و به روسی چیزی گفت و بعد به حرف خودش خندید.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #44
بعد زل زد توی چشمام و با لحن تمسخر آمیزی اضافه کرد:
ـ برای یه دوسدختر مخفی زیادی پرتوقع نیست؟
نفسمو بهربیرون فوت کردم و دستی بروی موهام کشیدم، واقعا الان وقت این نبود بخواد سلیقه منو زیر سوال ببره.
با گوشیش به قفسه سینه م ضربه‌ای زد و گفت:
- منتظر عذر خواهیشم، تا شب فرصت داره، وگرنه باید با وکیلم صحبت کنه.
اینو گفت و به طرف پله‌ها رفت، احساس کردم عصبانیتش کمتر شد از پائین پله ها گفتم:
- میشه کلا بیخیال گزینه وکیل بشی؟
از روی سرشونه نگاهی بهم انداخت و گفت:
- فکرشم نکن، آخرین چیزی که میتونم تحمل کنم اینه که دوستدخترای درپیت تو بهم توهین کنن.
یه پله بالا رفتم و فاصله‌مون کمتر شد و گفتم:
- من که معذرت خواستم ازت، لطفا نذار ماجرا پیچیده‌تر بشه.
با نفرت گفت:
- من دیشب اصلا نمی‌خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #45
صدای پوزخند دلآرام رو شنیدم و بعد راهشو کشید و رفت و مارال ادامه داد:
- محاله بذارم پاش برسه اینجا.
بعد یه تنه به من زد و رفت، من موندم وسط پله ها هاج و واج.
از همونجا گفتم:
- دلآرام لطفا کاری نکن.
صداش اومد:
- تا شب منتظر عذرخواهیشم.
گوشیم تو جیبم ویبره رفت به امید اینکه هلنا باشه سریع بیرون کشیدم و با دیدن اسم اردشیر ناامید شدم، صبح خودش تا شرکت رفته بود حتی تسایف رو هم نبرده بود، اردشیر گاهی اوقات هوای رانندگی میزد به سرش وهمه رو مرخص می‌کرد. جواب که دادم توی صداش پر بود از خنده و لازم نبود بپرسم چون حدس زدنش زیاد سخت نبود که کل ماجرای اینستاگرام رو میدونه پس منم به روی خودم نیاوردم اردشیر گلوش رو صاف کرد و گفت:
- شهریار زود با تسایف بیاید اینجا یه موضوعی هست که به مشورت شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #46
یه لحظه یه فکر به مغزم خطور کرد که نکنه تسایف گلوش گیرکرده پیش دلآرام پس با بدگمانی گفتم:
- نکنه خوشت میاد ازش.
تسایف با غرور سری تکون داد و گفت:
- نه نه، اونیکه دل منو بتونه بدست بیاره اینجوری نیست.
پوزخندی زدم و گفت:
- خب اون زن خوشبخت چجوریه؟!
گلوش رو صاف کرد و جدی شد و بعد گفت:
- خب زنی که دل منو می‌بره باید خیلی مهربون باشه، لطیف و پر از زنانگی باشه، کلا باید خیلی ناز و ملوس باشه، باید یه آشپز خوب باشه و البته بنیه بالایی دشته باشه چون من چهار پنج تا بچه می‌خوام!
خندیدم و گفتم:
- باشه سفارش میکنم برات بیارن.
ادامه داد:
ـ و از همه مهمتر، باید بغلی و کوچولو باشه، این زنای باریک و بلند بدرد نمیخورن.
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
- متاسفم رفیق، ولی سلیقه‌ت افتضاحه.
غرولندی کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #47
منو تسایف به هم نگاه کردیم، کمی تعجب کرده بودیم، قسمت حفاظت یعنی حراست شرکت، یه زن چه کاری می‌تونست تو حراست شرکت داشته باشه؟
اینبار با دقت بیشتر نگاهش کردیم، با اینکه قد بلند بود اما برای مدل بودن یکم زیادی ورزیده بود و البته زیادی شق و رق و خشک، مدلها معمولا دخترایی فوق خونگرم و از نظر ظاهری هم یه پوست و استخون بودن، اما می‌تونستم قسم بخورم زیر اون کت و شلوار خوشدوخت کلی عضله وجود داشت که حسابی روشون کار شدهبود.
کت و شلواری که پوشیده بود نتونسته بود آمادگی جسمانی‌ش رو پنهان کنه، از من بیشتر تسایف بود که جا خورده بود، این با طبیعت مردسالار در تضاد بود، اون به زنهایی که تو حراست بخوان کار کنن عادت نداشت، با غرولند به زبان روسی یه چیزی گفت.
نگاه دختر روی تسایف خیره موند و با خونسردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #48
لیشا صندلی رو داد عقب و ایستاد، اردشیر گفت:
- من که فکر نمیکنم لزومی داشته باشه.
اما از لحنش مشخص بود زیاد هم بدش نمیاد یکم از مهارت این دختر رو ببینه.
لیشا رو به اردشیر کرد و گفت:
- آقای متینی اگه اشتباه نکنم یه دارت بورد اون گوشه هست و بعد با دست به سمت ته سالن اشاره کرد.
اون دارت بورد رو اصلا یادم نبود به هر حال اون فقط جزو دکوراسیون اینجا بود اما معنیش این نبود که واقعی نیست.
اردشیر سرشو تکون داد و لیشا ادامه داد:
- اگه مشکلی نیست میخوام ازش استفاده کنم.
اعتماد به نفس از تک تک سلولهاش میریخت، یکم منو یاد دلآرام مینداخت.
اردشیر سرشو تکون داد و گفت:
- به هیچ وجه، اشکالی نمیبینم گه بخواهید ازش استفاده کنید.
لیشا به طرف اون دارت بورد رفت، الان بهتر می‌تونستم بگم که اون واقعا ورزیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #49
اردشیر گفت:
- تو اونو نمیبینی پس ذهنت رو درگیرش نکن، اون در واقع فقط با دخترا سروکار داره، میتونستم یه مرد استخدام کنم اما برای کاری که در نظر دارم یه زن مناسبتره.
من و تسایف با نگاهمون متوجهش کردیم که منتظر توضیح بیشتری هستیم.
اون ادامه داد:
- جدیدا متوجه شدم بین دخترای سالن مد یجور قلدری در جریانه، و میدونم که یه مرد اینرو نمیتونه تشخیص بده و در ثانی اون دخترا خیلی فریبنده هستن و میتونن با اینکار مردها رو هم تو گروه خودشون بکشن، من میخوام تو شرکت من همه چی عادلانه باشه.
ویبره گوشی م توی جیبم منو متوجه خودش کرد، شماره داخلی از شرکت بود و اگه اشتباه نکنم مال ورودی جلوی در اصلی، وقتی جواب دادم حدسم درست بود، سریع صدای مورات رو شناختم:
- سلام آقا شهریار،
- سلام. چی شده؟
- یه دختری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ستاره شباهنگ

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
169
پسندها
1,060
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #50
داستان زندگیش ساده و غم انگیز بود، مطمئن بودم که اگه به کار توی اون بار ادامه بده سال دیگه این موقع یا حتی زودترتمام معصومیتش رو از دست میده.
پرسیدم:
- دقیقا چند سالته؟
گفت:
- ماه دیگه میرم تو شونزده سال.
خدای من یعنی اون هنوز شونزده سالشم نبود، امیدوار بودم حداقل هیفده سالش باشه تا بتونم توی شرکت یه کاری براش پیدا کنم اما یه بچه پونزده ساله هیچ کاری توی این شرکت وجود نداشت، گوشه چشمام رو با انگشتام فشار دادم و سعی کردم فکرم رو باز کنم، به خودم امیدوارش کرده بودم و دیگه نمیتونستم جا بزنم. ازش پرسیدم:
- چه کارایی بلدی؟
به وضوح دمغ شد و سرشو تکونی داد، از سوالم پشیمون شدم و دوباره پرسیدم:
ـ مدرسه میری؟
با همون قیافه جواب داد:
- تا ماه قبل میرفتم اما شبا دیر میخوابم صبحا خواب میمونم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا