متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هاناهاکی | سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 122
  • بازدیدها 4,917
  • کاربران تگ شده هیچ

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #41
با هم به رقصیدن ادامه دادند، همه‌ی مهمان‌ها ایستادند و آن دو را تماشا کردند. نگاه‌ها تماماً بر روی آرتمیس بود. آن لباس زیبای او و اندام ورزیده‌اش تماشایی بود. به آرتا علامتی داد، آرتا بعد از خاموشی چراغ‌ها به سمت اتاق صفایی رفت. هارد لپ‌تاپ او را از لپ‌تاپ خارج کرد و هارد دیگری وارد لپ‌تاپ کرد. شنودهای ریزی در جای‌جای اتاق قرار داد و از اتاق خارج شد. از پله‌ها که پایین آمد، چراغ‌ها روشن شد. آرتمیس به سمت نوشیدنی‌ها قدمی برداشت، یک نوشیدنی از روی میز برداشت و یک نفسه سر کشید. اخمی روی پیشانی‌اش نقش بست. آرتا به سمتش قدم برداشت و لب زد:
- اینم جزئی از نقشه‌اس؟!
آرتمیس بدون هیچ حرکتی لب زد:
- نه اومدم از دور مواظبت باشم! جدی جدی می‌پرسی؟!
آرتا که از لحن او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #42
چند باری پلک زد، آرتا عصبی از ماشین پیاده شد. در خیابان قدم می‌زد، دلیل این کار خود را نیز نمی‌دانست‌ چرا اکنون باید برای آرتمیس عصبی باشد؟ چند ساعتی گذشته بود، آرتا روی زمین نشسته بود و به ماشین تکیه داده بود. دخترک کمی رنگ به رخسارش آمده بود. نگاهی به خیابان ساکت و تاریک انداخت، در جای خود میخکوب شده بود. هنوز آن ترس درونش خاموش نشده بود. از ماشین پیاده شد، به سمت آرتا قدم برداشت و با ترس لب زد:
- زا... .
آرتا طوری با صدایش به سمتش برگشت که قدمی عقب رفت. نگاهی به دخترک ترسیده و رنگ پریده انداخت و از جایش بلند شد. آرامش به مغزش برگشته بود به سمت در ماشین رفت و صدای ماشینی از سوی دیگر نظر او را جلب کرد. به سمت ماشین چرخید، دستش را روبه‌روی چشمانش قرار داد تا از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #43
اسلحه را به سمت آرتمیس نشانه گرفت. آرتمیس تعجب نکرد اما از کار او به شدت عصبی شده بود. عصبانیت او در تاریکی باعث برق چشمانش شده بود. آراز با صدا زدن اسم آرتمیس جلو آمد، آرتمیس دستش را بالا برد به معنی آن که جلوتر نیا خود حلش می‌کنم. آراز در جای خود میخکوب شد. حرکتی نکرد، آرتمیس قدمی به جلو برداشت اسلحه درست وسط پیشانی آرتمیس قرار گرفته بود آرتمیس یک تای ابرویی خود را بالا داد و لب زد:
- مثلاً رو من اسلحه می‌کشی که چی بشه؟! چی رو می‌خوای ثابت کنی آقای فرد ویژه؟! می‌خوای بگی می‌تونی حکم مرگم رو بدی؟! می‌خوای بگی توام بلدی شلیک کنی؟! می‌خوای بگی توام بلدی آدم بکشی؟!
ارتمیس میان حرف‌هایش نفسی کشید. آرتا اسلحه را محکم‌تر روی پیشانی‌اش فشار داد. آرتمیس هر لحظه عصبی‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #44
آرتا هنوز همان‌طور ایستاده بود. باز آن حرف که مغزش را اشغال می‌کرد یادش آمد و باز تکرار شد. آرتا اسلحه را آرام پایین آورد به چشمان ترسیده دخترک نگاهی انداخت و دوباره به سمت ماشین برگشت. سوار ماشین شد. دخترک که به خودش آمد پشت بند آرتا سوار ماشین شد.
***
«هتل فراسا»
«راوی»
آرتا همراه دخترک وارد هتل شد. نگاهش روی آرتمیس که روی مبل نشسته بود متمرکز شد تا آمد قدمی به سمتش بردارد آقای صفایی به سمت رفت و کنارش نشست. آرتا با دیدن قیافه صفایی عصبی شد، خونش در بدن خشک شد گویا که هیچ خونی در سلول‌هایش نیست. آرتا دست دخترک را آن‌قدر محکم فشار داد که اخم کوچکی روی پیشانی دخترک نقش بست. چشمانش را به سمت آرتا سوق داد. آرتا با یک اخم مردانه به سمت آزار و آرتمیس و دلیل اصلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #45
آرتا به سمت اتاقش رفت و در اتاق را آن‌چنان محکم کوبید که دخترک چشمانش جمع شد. آرتا در اتاق عصبی قدم می‌زد، دخترک ترسیده بود و روی تخت نشسته بود و به قدم‌های عصبی آرتا خیره شده بود. قرار نبود این‌گونه شود، قرار نبود آرتمیس این‌گونه شروع کند، قرار نبود زندگی آرتا زیرورو شود، آرتا روی صندلی نشست. دستانش را مشت کرده بود و دخترک با همان لباس‌ها روی تخت خوابش برده بود. آرتا با دیدن او از جایش برخاست، پتو را برداشت و رویش کشید، از اتاق خارج شد. از اتاق خارج شدن همانا با آرتمیس رودر رو شدن همانا و عصبی شدن آرتا نیز همانا. آرتا به سمت آرتمیس قدم برداشت، روبه‌روی او ایستاد و نگاهی عصبی اما مهربان انداخت. آرتمیس خیلی خشک و سرد بود، هیچ اخمی یا هیچ لبخندی روی صورتش دیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #46
با صدای دخترک چشمانش را آرام باز کرد. او را روبه‌روی خود دید، با دستش او را کنار زد و از جایش برخاست به سمت دستشویی رفت. دست و صورت خود را شست و کت و شلوارش را به تن کرد و از اتاق خارج شدند. دخترک دست آرتا را گرفته بود و با او هم قدم شده بود. به سمت آقای صفایی و آرتمیس قدم برداشتند، آرتمیس لبخندی زد و از جایش بلند شد و لب زد:
- سلام.
صفایی و آراز نیز از جایشان بلند شدند و با هم از هتل خارج شدند. به سمت رستورانی حرکت کردند، رستورانی لوکس و بزرگی بود. وارد رستوران شدند باهم به سمت بزرگ‌ترین میزی که رزرو کرده بودند رفتند. رستورانی با دیزاینی مشکی و قرمز بود. چراغ‌های زیبایی از سقف آویزان شده بود. پله‌های کوچکی که با پارکت قرمز پوشیده شده بود، آراز صندلی را برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #47
به سمت دستشویی حرکت کرد. آرتا نیز دست از غذا کشید دیگر تحمل آن غذای به مثال بد را نداشت. به صندلی تکیه داد، صفایی آخرین قاشق غذایش را در دهانش فرو برد. آرتمیس به سمتشان قدم برداشت و صندلی را عقب کشید و نشست و لب زد:
- ببخشید غذا گویا به معده‌ام نساخته کمی کسالت نیز دارم.
آراز دستش را روی دست آرتمیس گذاشت و لب زد:
- الان بهتری عزیزم؟
آرتمیس به آراز خیره شد، پلکی زد و جوابش را با یک لبخند داد:
- آره بهترم عشقم.
آرتا صندلی را عقب کشید و با یک اخمی به آرتمیس لب زد:
- من برم حساب کنم.
صفایی مانع نشد، کسی نیز چیزی نگفت و آرتمیس به سمت صفایی برگشت و او را نگاه کرد و لب زد:
- همسرتون کجاست؟!
صفایی جرعه‌ای از نوشیدنی خود را خورد و لب زد:
- ساناز جان رفته لندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #48
- خب آراز تو وقتی که کامیون به کارخونه رسید باید اون‌جا باشی کامیون رو با کامیون خودمون جابه‌جا می‌کنی بعد میاد کارخونه.
آراز به آرتمیس نگاهی کرد و لب زد:
- خب این‌جوری نمی‌شه که، باید یک جوری برم ما بینشون.
آرتمیس دستش را به سرش کشید و لب زد:
- اون مشکل خودته آراز.
رویش را به سمت دخترک چرخاند و لب زد:
- سیران تو باید طبق نقشه بری و قرص‌ها رو جابه‌جا کنی و یک شربت با قرصی که دادم میاری یادت نره اون شربت به صفایی باید داده بشه؛ و تو آرتا باید، باید هارد رو خالی کنی و لپ‌تاپ رو جایگزین کنی.
آرتا به سمت آرتمیس برگشت و لب زد:
- اون‌وقت کار تو چیه؟
آرتمیس به سمت آرتا برگشت، نگاهی به چشمان سبزجادوگری او انداخت و لب زد:
- من کار خودم رو می‌دونم دیگه نیازی نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #49
آرتا بدون هیچ حرفی به سمت دیگری حرکت کرد، وارد اتاق بزرگی که اتاق صفایی بود شد، با برانداز کردن اتاق به سمت لپ‌تاپ رفت. کار خود را به پایان رساند و از اتاق خارج شد. از آن بالا با دیدن صحنه‌ی روبه‌رویش خونش در رگ‌هایش یخ زد. عصبی شده بود و خود نیز دلیلش را نفهمیده بود، از پله‌ها پایین آمد. نگاهی سنگین به آرتمیس که در حال رقصیدن بود انداخت آرتمیس که گویا نگاهش را حس کرده بود به سمتش برگشت. لبخندی که بیشتر شبیه تلخند بود به آرتا هدیه کرد. آرتا از این موقعیتی که قرار داشت متنفر بود. باید این صحنه را ترک می‌کرد، دست سیران را گرفت و به سمت پیست رقص حرکت کرد. رقص آراز و آرتمیس تماشایی بود اما در بین رقص آرتا و سیران خیلی کوچک و ضعیف دیده می‌شد. وقتی چراغ‌های فرابنفش روشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #50
آرتا پایش را روی پدال ترمز فشرد، طوری که لاستیک‌ها روی زمین زبانه کشیدند. عصبی به سمتش برگشت و لب زد:
- تو می‌دونی با کی داری حرف می‌زنی؟!
آراز دستش را روی داشبورد ماشین گذاشت و لب زد:
- بله می‌دونم تو فرد ویژه‌ای اما درست نیست با کسی که فقط یک قدم از خودت فاصله داره این‌جوری حرف بزنی.
حرف‌هایش آرتا را لحظه به لحظه عصبی‌تر می‌کرد، و عصبی‌تر از قبل و با صدای بلندی لب زد:
- درست و غلط رو تو تشخیص می‌دی؟!
آراز می‌ترسید اما از حرف خود برنمی‌گشت همان طور لب زد:
- نه فقط از آرتمیس دفاع می‌کنم.
آرتا دستی به سرش کشید و به صندلی تکیه داد و غرید:
- آرتمیس بلده از خودش دفاع کنه، تو نمی‌خواد وکیلش باشی.
آراز دستش را روی داشبورد کوبید و لب زد:
- بلده ولی وقتی باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا