- ارسالیها
- 663
- پسندها
- 2,787
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #81
اشکهایش چکید شونهام رو خیس کرد.
آروم پر بغض گفت:
- آوین دارم میمیرم.
حس کردم قلبم ایستاد.
سریع شماتت بار گفتم:
- زبونت رو گاز بگیر این چه حرفیه؟
-اگه این حالم مرگ نیست پس چیه؟ آوین دارن با غیرتم بازی میکنن دارن ازم میگیرنت! آوین من میمیرم اگه تو رو ازم بگیرن. آوین بگو پیشم میمونی! بگو تا آخرش کنارم هستی؟ بگو؟ آوین بگو؟ بگو برای منی؟ بگو قرارِ مادر بچههام بشی؟ بگو میمونی با من؟
بهتزده به حالاتش چشم دوختم. خدایا چیشده بود؟
سکوتم که طولانی شد. سر از روی شونهام برداشت با قیافهای که کمی بهتزده بود. نگاه قیافهی مات من کرد. دست دو طرف صورتم گذاشت و پر التماس گفت:
- آوین میمونی باهام؟ هوم؟ آوین؟!
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و لب به سخن گفتن باز کردم و آروم گفتم:
- فرهاد چی داری...
آروم پر بغض گفت:
- آوین دارم میمیرم.
حس کردم قلبم ایستاد.
سریع شماتت بار گفتم:
- زبونت رو گاز بگیر این چه حرفیه؟
-اگه این حالم مرگ نیست پس چیه؟ آوین دارن با غیرتم بازی میکنن دارن ازم میگیرنت! آوین من میمیرم اگه تو رو ازم بگیرن. آوین بگو پیشم میمونی! بگو تا آخرش کنارم هستی؟ بگو؟ آوین بگو؟ بگو برای منی؟ بگو قرارِ مادر بچههام بشی؟ بگو میمونی با من؟
بهتزده به حالاتش چشم دوختم. خدایا چیشده بود؟
سکوتم که طولانی شد. سر از روی شونهام برداشت با قیافهای که کمی بهتزده بود. نگاه قیافهی مات من کرد. دست دو طرف صورتم گذاشت و پر التماس گفت:
- آوین میمونی باهام؟ هوم؟ آوین؟!
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و لب به سخن گفتن باز کردم و آروم گفتم:
- فرهاد چی داری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر