متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برگرد جبران می‌کنم | حامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Asal.k85
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 153
  • بازدیدها 6,988
  • کاربران تگ شده هیچ

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #71
- فرهاد؟
- جانم؟
با کمی مکث گفتم:
- اوم... تو کدوم شهر یا مکان‌های ایران رو دوست داری؟
- خیلی جاها رو ندیدم و اکثر جاهایی هم که دیدم تهران، مشهد، شمال و کیش و چندتا جزيره‌ی دیگه. شمال رو بخاطر آب و هواش، مشهد رو بخاطر مکان زیارتیش،این دوتا رو بیشتر، تو چی؟
- گفته بودم قبلاً بهت، چهارمحال و بختیاری با سیستان.
نیم نگاهی سمتم انداخت گفت:
- عه، حالا چرا این دوتا؟
- هم اینکه گویششون رو دوست دارم هم نوع لباس پوشیدنشون کلاً خیلی خوبن!
به چپ پیچید و گفت:
- تا حالا رفتی؟
- بچه که بودم تقریباً ده سالم بود که رفتیم چهارمحال و دیگه هیچ‌وقت نرفتیم.
ابرویی بالا انداخت و حینی که وارد پمپ بنزین می‌شد گفت:
- عزیزم پیاده میشی، بنزین بزنم.
با لبخند سری تکون دادم و پیاده شدم.
با دست اون‌طرف سکویی که با دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #72
حینی که به سمت هال جمع‌وجور می‌رفت گفت:
- یه دوش بگیر خستگی در بره.
- باشه، تو چی؟ نمیری حموم؟ حتما خسته‌ای!
- من بعد میرم، تو اول برو؛ آره ماساژ بعد حموم هم می‌چسبه‌ها.
لبخندی زدم چیزی نگفتم.
به سمت اتاق راه افتادم. چمدون وسط اتاق قرار داشت. بعد برداشتن حوله وارد حموم شدم.
نیم ساعتی زیر دوش موندم با یاد اینکه فرهاد هم می‌خواد بره حموم. به دوشم پایان دادم.
با حالی بهتر از حموم بیرون اومدم. موهام رو خشک کردم و بعد هم لباس‌هام رو پوشیدم.
موهام هنوز نم داشت که بیخیال با یه کش شل و وا رفته توی گردنم آزادشون گذاشتم.
مشغول درآوردن وسایل شدم تا توی کمد بچینمشون که وارد اتاق شد.
با دیدنم ابرویی بالا انداخت و گفت:
- عافیت باشه!
- مرسی.
همون‌طور که به سمت حموم می‌رفت گفت:
- صدات زدم حوله رو بده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #73
***
دو روز زیارت زیارت خیلی خوش گذشت.
فرهاد تمام تلاشش رو می‌کرد تا کمتر به گذشته فکر کنم.
همه‌ی حواسش به من بود. به هر بهانه‌ای بیرون می‌رفتیم و می‌گشتیم و همش منو می‌خندون.
جالبه اینه که با وجود اینکه دخترا می‌دونن مدلینگِ و هر روزی که قراره بریم بازار کلاه پیچش می‌کنم فقط کسی نبینتش.
خداروشکر می‌کنم برای داشتنش.
تنها اتفاق این دوران خواستگاری اشوان از درسا بود. با اینکه درسا به اشوان علاقه داره اما حاضر نیست باهاش ازدواج کنه.
می‌ترسه از اشوانی که هر روز یه دوست‌دختر جدید داره. دوست نداره تصمیم اشتباهی بگیره کا آينده‌اش رو نابود کنه.
دانیال هم که مخالف صددرصدی ازدواجشونِ. اشوان قسم خورده که یه ماه سراغ هیچ جنس مخالفی نرفته و این رو هم گفت که:
- درسته به اندازه‌ی موهای سرم شایدم بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #74
الانِ که دیگه فرهاد پیداش بشه. زیر برنج رو خاموش کردم. دستی به سر و گوش آشپزخونه کشیدم.
با دستمال توی دستم مشغول پاک کردن گرد و خاک ریز نشسته روی میز گرد شیشه‌ای با پایه‌های چوبی پاک می‌کردم.
که در به صدا دراومد. معمولاً فرهاد در می‌زد و بعد کلید می‌انداخت و می‌اومد داخل اما با فرض اینکه فرهاد نیست.
چادر روی آویز رو برداشتم و روی سرم مرتب کردم.
دوباره در زده شد که گفتم:
- کیه؟
صدای نازک شده‌ای که گفت:
- همسایتون.
صدای دخترونه‌ای داشت. چادر رو سرم مرتب کردم و در رو باز کردم.
باز شدن در همانا با روبه‌رو شدنم با یه دسته گل رز سرخ خوشگل.
فرهادی که سرش رو کج کرد و با صدای نازک شده‌ای گفت:
- برای شماست! آقاتون فرستاده.
پشت بند جمله‌اش چشمکی زد. من محو گل‌های خوشگل روبه‌روم بودم.
- وای فرهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #75
- عه فرهاد!
- جان فرهاد.
- هنوز زوده.
- نه اتفاقا دیره، دست بجنبون دارم پیر میشم.
- میگم این کیف به لباسم میاد.
قهقهه‌اش به هوا رفت.
خم شد گونه‌ام رو بوسید و با کمی مکث و لبی که خنده روش بود گفت:
- این‌قدر این آت و آشغالا رو نمال به خودت، طعمت رفت.
لبخندی بهش زدم.
- بریم؟
حین برداشتن کتش از روی صندلی راک گفت:
- هی بحث رو بپیچون! برگشت نشونت میدم.
حینی که از اتاق خارج می‌شدم گفتم:
- اصلا من می‌مونم خونه بابام.
- غلط کردی. جای زن پیش شوهرشِ.
کفش‌های پاشنه چند سانتی که به لباسم می‌اومد رو پوشیدم و حینی که در خونه رو باز می‌کردم گفتم:
- وقتی شوهرش وحشیِ عقل سلیم حکم می‌کنه ازش دور باشی.
کمی خم شد و دست پشت کفشش برد و پا کرد. اون یکی رو هم همین‌طور.
کمر صاف کرد و گفت:
- قلب چی میگه؟
لبخند به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #76
دانیال اومد پیشواز. بعد سلام و علیک وارد شدیم.
دانیال تعارف کرد روی مبل‌ها بشینیم و نشستیم. می‌دونم و آری گفته که توی این دو سال دانیال با وجود کار خودش کمک دست بابا هم هست.
بیشتر وقت‌ها این‌جان. تا بابا تنها نباشه.
یادش بخیر وقتی آری گفت می‌خوا واسه بابا همدم پیدا کنه. اول شوکه نگاهش کردم بعد با هم کیس پیدا می‌کردیم و می‌زدیم زیره خنده.
بابا با وجود سن باباش هنوز جذابیت جوونیش رو داره.
تنها فرقش فکر کنن موهای جو گندمی‌ش باشه.
وگرنه که استایل همونه.
( چرا راه دور میره این آوین کم دختر مجرد هست' باید ما رو بگیره برا باباش:) ثواب هم می‌کنه)
بابا نبود چشم چرخوندم پیداش نکردم.
چقدر دلم واسه خونمون و بچگیم که با بابا بازی می‌کردیم و آری هم نگاهمون می‌کرد و چقدر چقدر این موضوع با بابا قهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #77
یهو به طرفم خم شد که چشم درشت کردم و گفتم:
- عه عه چیکار می‌کنی؟
فرهاد: می‌خوام زنم رو بوس کنم جرمه؟
- توی خیابون؟
نگاهش رو به دوخت میدون رو دور زد زده به چپ پیچید. نیم‌نگاهی سمتم انداخت و گفت:
- اولاً توی ماشینیم، دوماً خیلی دوست داری پیاده شو بریم وسط چهار راه.
پشت بند حرفش هم یه چشمک زد.
کیفم رو کوبیدم توی سرش و گفتم:
- چقدر تو بی‌حیا شدی!
فرهاد: تو منو بی‌حیا کردی!
متعجب گفتم:
- من؟!
سری تکون داد و حین عوض کردن دنده گفت:
- آره تو، هر لحظه بیشتر از قبل بی‌قرار و بی‌تابم.
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- می‌خوای نباش!
سری تکون داد و گفت:
- باشه پس من می‌رم یه زن دیگه می‌گیرم بی‌قرارِ... .
ادامه‌ی حرفش با کیفی که توی سرش کوبیدم قطع شد.
عصبی گفتم:
- تو غلط می‌کنی بری زن بگیری؛ تو برو بگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #78
***
با عاطفه از مطب خارج شدیم. توی یه ساختمون پنج طبقه هر دومون دو واحد روبه‌روی هم گرفتیم و مطب زدیم.
چون عاطفه روان‌پزشک بود. او پیش اون می‌رفتن و بعد پیش من می‌اومدن و کارمون خداروشکر خوب بود.
عاطفه با پسردایی‌ش که پزشک هم هست یه سالی میشه ازدواج کرده.
اون معتقدِ حالا زودِ واسه بچه.
با عاطفه خداحافظی کردن و سوار ماشینم شدن.
چند روزی از آشتی با بابا می‌گذره. هر روز یه بار به دیدن بابا میرم. امروز صبح هم اون اومد مطب دیدنم و آنقدر از دیدنش خوشحال شدم.
قبلا فقط تایم صبح می‌ایستادم اما الان تایم بعد از ظهر هم هستم.
امروز دو ساعت بیشتر موندم. چون بیمارها زیاد بودن بیمار که نه مردم زیادی برای مشاوره اومده بودن.
***
دست بردم طرف ضبط، ملودی از صدای بی نظیر طبیعت پلی شد.
با دیدن چراغ قرمز توقف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #79
متعجب گفتم:
- وا! فرهاد حالت خوبه؟ من که بهت گفتم بیمارا زیادن. دیر میام.
عصبی دستی لای موهاش کشید.
نگران گفتم:
- چی‌شده؟ حالت خوبه؟ داری نگرانم می‌کنی!
قیافه‌اش گرفته‌ شد. با مکی مکث خش‌دار و خسته گفت:
- چیزی نیست عزیزم! یکم سرم درد می‌کنه. همین.
- دست پیش بروم روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:
- مطمئنی چیزی نیست؟ می‌خوای واست قرص بیارم؟ خونه چرا اِن‌قدر بهم ریخته اس؟ چی‌شده فرهاد راستش رو بگم دلشوره امونم رو بریده بابام چیزیش شده؟
با لبخند محو تلخی نگاهم کرد دو طرف صورتم رو توی قاب دست‌هاش گرفت و گفت:
- آوین جان عزیزدلم چیزی نشده قربونت برم. شرکت ضرر کردم. اعصابم بهم ریخت. دست به خونه نزن میگم فردا یکی بیاد این‌جا رو تمیز کنه.
خم شد بعد حرفش پیشونیم رو بوسید.
ازم جدا شد. با برداشتن لپ‌تاپ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Asal.k85

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #80
دست پشت کمرش بردم و با خنده گفتم:
- بسه دیگه، الانِ لوس بشم.
خم شد گونه‌ام رو محکم بوسید و گفت:
- نازتم می‌خرم.
لبخندی به روش زدم. گفتم:
- بریم‌ تمیز کاری؟
سری تکون داد.
ولی قبلش سفارش غذا داد. اول مبل رو با هم جابه جا کردیم.
شیشه خورده‌ها رو تا حدی که امکان داشت جمع کردیم.
ولی هنوز نیاز داشت که کسی برای تمیز کاری بیاد.
با صدای زنگ خونه. فرهاد کمر صاف کرد و گفت:
- فکر کنم غذا آوردن من برم حساب کنم.
- باشه عزیزم.
فرهاد رفت. منم شیشه‌ خورده‌های جمع شده رو توی سطل آشغال خالی کردم و به سمت اتاق رفتم و لباس‌هام رو سریع با تاپ و شلوار اسپورت مشکی عوض کردم.
حین رفتن به سمت آشپزخونه فرهاد هم همزمان با نایلون مشکی توی دستش وارد شد.
به سمتش راهم رو کج کردم. نایلون رو ازش گرفتم. داغ بود!
- تو برو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Asal.k85

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا