- تاریخ ثبتنام
- 28/8/21
- ارسالیها
- 145
- پسندها
- 711
- امتیازها
- 3,863
- مدالها
- 7
- سن
- 26
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #31
اسمش بهش میومد و با چهرهی زیباش هم خوانی داشت، لبخندی زد؛ بغلش کردم و گفتم:
- خوشبختم عزیزم منم ماهورام نامزد دیاکو!
- خوشبختم خوشگل خانوم خوش به حال دیاکو خانوم قشنگی مثل تو داره!
- چشمات قشنگ میبینه دلارا جون ممنونم لطف داری!
دیاکو دستش رو دور کمرم انداخت و گفت:
- آره واقعا خوش به حالم که ماهورا تو زندگیمه!
نگاهش کردم؛ نگاهم کرد، نگاهش پر از احساس بود؛ احساس میکردم حرفهاش دروغ نیست فقط بخاطر توافقی که کردیم این حرفهارو نمیزنه.
با دوستای دیاکو آشنا شدم، جّو صمیمی که بین شون حاکم بود باعث میشد احساس غریبگی نکنم.
- ماهورا جون دیاکو که نمیگه چطور آشنا شدید تو میگی؟
- اولین بار که هم دیگه رو دیدیم محل کارم بود و با هم دعوا کردیم!
- دعوایی که به عشق منجر شد!
-یه جورایی!
اون روز یادم...
- خوشبختم عزیزم منم ماهورام نامزد دیاکو!
- خوشبختم خوشگل خانوم خوش به حال دیاکو خانوم قشنگی مثل تو داره!
- چشمات قشنگ میبینه دلارا جون ممنونم لطف داری!
دیاکو دستش رو دور کمرم انداخت و گفت:
- آره واقعا خوش به حالم که ماهورا تو زندگیمه!
نگاهش کردم؛ نگاهم کرد، نگاهش پر از احساس بود؛ احساس میکردم حرفهاش دروغ نیست فقط بخاطر توافقی که کردیم این حرفهارو نمیزنه.
با دوستای دیاکو آشنا شدم، جّو صمیمی که بین شون حاکم بود باعث میشد احساس غریبگی نکنم.
- ماهورا جون دیاکو که نمیگه چطور آشنا شدید تو میگی؟
- اولین بار که هم دیگه رو دیدیم محل کارم بود و با هم دعوا کردیم!
- دعوایی که به عشق منجر شد!
-یه جورایی!
اون روز یادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش