متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه گوربه | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام یگانه عاشق
کد داستان: 502
ناظر: Seta~ ستایش؛



نام داستان کوتاه: گوربه
نویسنده: دیاناس(ماهی قرمز)
ژانر: #اجتماعی #درام #فانتزی
گوربه.jpg
خلاصه:
یک روز از همه فاصله می‌گیرم و به کورسوری درونم سفر می‌کنم. خود را فراموش می‌کنم اما محیط را به خاطر می‌سپارم.
آن روز، مطمئنم به جای شما گربه‌ای وفادار به سویم دست دراز می‌کند. قدم می‌زنیم و صحبت می‌کنیم تا شاید کمی از پیچیدگی‌های ذهنی‌مان خلاص شویم!


توجه:
شاید درك مطالب این داستان برای افراد درون‌گرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,320
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
814296_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
به خود اندیشیدن، زاده‌ی رنج زیاد است وَرنَه آدمی را چه به فکر و فعل درباره‌ی خودش. نهایتا بتواند آب بینی بالا کشد و دهان باز کند برای بلعیدن و چشم ببندد برای خوابیدن.
رنج، خسته می‌کند و چشم باز، تنها می‌کند و غم را راز، تهی می‌کند و زندگی را... نمی‌دانم! این‌بار که در کوچه پس کوچه‌های ذهنم شناور شدم، به قافیه‌ی آخر جمله‌ام فکر می‌کنم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ذهن همیشه پر و خلاقم، خالی از سکنه و جن و روح است. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم، خیره به سقف اتاق، گذشته‌ام را ورق می‌زنم و با صفحات سفید‌رنگ و دست‌نخورده‌ روبه‌رو می‌شوم. بوی کتاب‌های نو را می‌دهد. شب‌ها هم در پس تاریکی و ظلمات چیره بر اتاق، به دنبال جواب سؤالاتم می‌گردم؛ اما چیزی جز تکه‌پاره‌ای از تاریکی نمیابم.
اشکال دنیای تاریکی جالب‌اند. گاه گل‌بوته‌ای می‌شوند در طلب نوازش و گاه هیولایی می‌شوند در طلب دیدن ترس. گاه هم بی‌هیچ شکل خاصی در طلب توجه‌اند.
تازگی‌ها در پیچ و خم ماکارانی‌های خوش‌رنگ و لعاب مامان، سختی و پیچیدگی‌های حیات را میابم. حتی رد خون به جای مانده از سرعت زیادم را روی ماکارانی‌هایش نظاره می‌کنم. جاهایی که تند رفته‌ام و کند، جاهایی که به اشتباه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
پرده از چشم‌هایم می‌گشایم و نیزه‌های تیز و طلای خورشید به چشمانم اصابت می‌کنند. خیره‌ی سقف سفیدرنگ می‌شوم. همچون این چند وقت مملو از هیچ!
کمر صاف می‌کنم و سر جایم می‌نشینم. کش و قوسی به اندام خشکیده از سکونم می‌دهم و بلافاصله پاهای نیمه‌عریانی که پوشیده از موهای کم‌پشت است را از تخت آویزان می‌کنم.
صدای همهمه از بیرون می‌آید. کنجکاو نیستم که بدانم چه چیزی در مغزهای کوچک و آلوده به زهرشان می‌گذرد. ذهن آشفته و حیرانم خسته‌تر از پیش می‌شود.
چشم‌هایم به پایین سوق داده می‌شوند و خیره به روتختی آبی رنگ و مچاله شده می‌شوم. در سلول به سلول تنم یه دنبال ذره علاقه‌ای برای رفتن به سرویس بهداشتی می‌گردم تا کسلی و خستگی خفته بر تنم را بزدایم؛ اما ارتباط با این آدم‌های وراج و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
«ک»دار بودنش را فاکتور که بگیرم، آن‌قدر هم بد نیست. می‌شود برای ادامه‌ی زندگی تحملش کرد. به شرطی که جوراب را خانه‌اش برگزیند!
کف زمین، روی گلیم خشک و سخت کرم‌رنگ می‌نشینم و پاهایم را باز می‌کنم. توپ تنیس به دست می‌گیرم، به دیوار می‌کوبمش و به سویم باز‌می‌گردد. در آن بین، وسایل اتاقم را به شنیدن سمفونی ناب و زیبای شکمم دعوت می‌کنم و عجب ریتمی! الحق که استاد است برای نواختن نقطه‌ی اوج یک آهنگ.
صدای تعارفات همیشگی ایرانیان که می‌آید، می‌شود فهمید که میهمان ناخوانده قصد رفتن دارد و این به این معنی‌ست که گرسنگی رو به پایان است.
نمی‌فهمم میهمانی گرفتن چه ضرورتی دارد و چرا عقل میهمان‌ها اکثر با کاه پر شده است. کافی‌ست تا کمی به عقل خود رجوع کرده بفهمند طرف مقابلشان کیست و سپس به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
نگاهش می‌کنم. ته تیله‌های شفافِ میشی‌اش غضب را به زیبایی رخ‌نمایی می‌کند. خیره‌ی نگاهم را که به خود می‌بیند، نگرانی جایگزین خشم چشم‌هایش می‌شود. جلو می‌آید، خم می‌شود، دستی به شانه‌ام می‌کشد و نگرانی به تُن صدایش هم سرایت می‌کند:
- یزدان؟ مامان خوبی؟
قهوه‌ای کوتاه و تیره‌ی موهایش، روی پوست روشنش به زیبایی نشسته است و گردی صورتش را بیش از پیش در چشم‌هایم سیخ می‌کند! لباس ساحلی‌ای که در تن تقریباً لاغرش نشسته، زیباست. طرحی از جنگل را با خود یدک می‌کشد.
شاید باید کمی بخندم تا نگران و پاپیچ نشود. سعی می‌کنم لبخند بزنم و فکر می‌کنم چندان موفق نمی‌شوم که مامان این‌گونه می‌گوید:
- قرصات رو بیارم؟ چرا دهنت کج شده؟
نفس خسته‌ای می‌کشم. چندان حوصله‌ای برای صحبت کردن ندارم. امروز از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
سر بالا و پایین می‌کنم. نگاهم را به جاکفشی تقریبا زهوار در رفته‌ می‌دوزم. به سمتش که قدم برمی‌دارم، باز هم صدای مامان در گوشم طنین می‌اندازد:
- کجا میری؟
در دل، بی‌انصافی نصیب خود می‌کنم که این‌گونه آتش نگرانی‌اش را بیش از قبل می‌کنم. زبانم را به لب‌های خشکم می‌کشم و می‌گویم:
- یه کم قدم بزنم.
- بیام باهات؟
نگاهش که می‌کنم، کمی عقب‌نشینی می‌کند و با گفتن، «صبر کن.» به سمت اتاق خودش و بابا می‌دود. من اما به این فکر می‌کنم که شیرینی این همه شباهت غیرقابل انکار است. من نسخه‌ی کپی شده‌ی مامان؛ اما در قالب مردانه هستم.
چند لحظه بعد، درحالی‌که کارت عابربانکی در دست دارد، نزدیکم می‌شود و کارت را به سمتم می‌گیرد.
- یه چیزی بگیر بخور. ضعف نکنی.
بی‌حرف، کارت طلایی‌رنگ را می‌گیرم و خم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
قدم‌هایم رنگ ناموزونی می‌گیرند. بامزه است! سوز هوا که به کله‌ی داغ از فکرم می‌خورد، کلاه سوییشرتم را روی سر می‌اندازم و دست در جیب‌های جلویی‌اش می‌کنم.
این اواخر عقیده داشت من بیش از حد ساکت و خسته نشان می‌دهم. نشان نمی‌دهم، واقعاً خستگی روحش را در من دمیده است.
مسئله‌ی مهم اما این است که حقی برای خستگی ندارم. خسته‌ام؛ اما حقی برای نشان دادنش ندارم. انگار که برای قدرت و قوی بودن آفریده شده‌ام. اهمیتی ندارد. برای یک‌بار هم که شده، دوست دارم این خستگی در چهره‌ام رخ نشان دهد. مگر چه می‌شود؟!
انگار فراموش کرده بودم من هم اسم یک انسان را یدک می‌کشم و محکوم شده‌ام به ربات بودن. به خودم حق می‌دهم؛ باید حق دهم. من هم خسته می‌شوم، مثل تمامی انسان‌های دیگر و به درک که انتظارات دیگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,383
پسندها
40,256
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
قدم‌هایم را روی موزاییک‌های گوشه و کنار خیابان می‌کشم و سعی می‌کنم پایم روی خط‌هایشان نرود؛ گرچه با آن سایز پا تلاش و دقت بسیار می‌خواهد.
فرق سرم به یمن وجود خورشید، داغ و سوزان است و تنم به لطف باد سردی که می‌وزید، یخ‌مانند.
کلاه سوییشرت را روی سرم جا‌به‌جا می‌کنم و به گردنم تکانی می‌دهم. حس گرما می‌کنم. گرمای آزاردهنده‌ایست.
پارکی که روبه‌رویم را به زیبایی آراسته، میلم را به قدم زدن زیر درختانش زیاد می‌کند. انبوه درختانش کم از جنگل ندارد. در انواع و اقسام رنگ سبز. صدای کفشم که از ایستادن بی‌تاب شده را می‌شنوم و اطمینان می‌دهم که به زودی به حرکت در می‌آیم.
تق، تق، تق، تق!
چه جاده‌ی شلوغی!
صبر می‌کنم تا ماشین‌های عصبی و غران، رد شوند. خیابان تنگ و باریکی‌ست و همین امر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا