«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه گوربه | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام یگانه عاشق
کد داستان: 502
ناظر: Seta~ ستایش؛



نام داستان کوتاه: گوربه
نویسنده: دیاناس(ماهی قرمز)
ژانر: #اجتماعی #درام #فانتزی
گوربه.jpg
خلاصه:
یک روز از همه فاصله می‌گیرم و به کورسوری درونم سفر می‌کنم. خود را فراموش می‌کنم اما محیط را به خاطر می‌سپارم.
آن روز، مطمئنم به جای شما گربه‌ای وفادار به سویم دست دراز می‌کند. قدم می‌زنیم و صحبت می‌کنیم تا شاید کمی از پیچیدگی‌های ذهنی‌مان خلاص شویم!


توجه:
شاید درك مطالب این داستان برای افراد درون‌گرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
34,368
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
814296_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg

"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
به خود اندیشیدن، زاده‌ی رنج زیاد است وَرنَه آدمی را چه به فکر و فعل درباره‌ی خودش. نهایتا بتواند آب بینی بالا کشد و دهان باز کند برای بلعیدن و چشم ببندد برای خوابیدن.
رنج، خسته می‌کند و چشم باز، تنها می‌کند و غم را راز، تهی می‌کند و زندگی را... نمی‌دانم! این‌بار که در کوچه پس کوچه‌های ذهنم شناور شدم، به قافیه‌ی آخر جمله‌ام فکر می‌کنم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ذهن همیشه پر و خلاقم، خالی از سکنه و جن و روح است. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم، خیره به سقف اتاق، گذشته‌ام را ورق می‌زنم و با صفحات سفید‌رنگ و دست‌نخورده‌ روبه‌رو می‌شوم. بوی کتاب‌های نو را می‌دهد. شب‌ها هم در پس تاریکی و ظلمات چیره بر اتاق، به دنبال جواب سؤالاتم می‌گردم؛ اما چیزی جز تکه‌پاره‌ای از تاریکی نمیابم.
اشکال دنیای تاریکی جالب‌اند. گاه گل‌بوته‌ای می‌شوند در طلب نوازش و گاه هیولایی می‌شوند در طلب دیدن ترس. گاه هم بی‌هیچ شکل خاصی در طلب توجه‌اند.
تازگی‌ها در پیچ و خم ماکارانی‌های خوش‌رنگ و لعاب مامان، سختی و پیچیدگی‌های حیات را میابم. حتی رد خون به جای مانده از سرعت زیادم را روی ماکارانی‌هایش نظاره می‌کنم. جاهایی که تند رفته‌ام و کند، جاهایی که به اشتباه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
صدای همهمه از بیرون می‌آید. کنجکاو نیستم که بدانم چه چیزی در مغزهای کوچک و آلوده به زهرشان می‌گذرد. ذهن آشفته و حیرانم خسته‌تر از پیش می‌شود.
چشم‌هایم به پایین سوق داده می‌شوند و خیره به روتختی آبی رنگ و مچاله شده می‌شوم. در سلول به سلول تنم یه دنبال ذره علاقه‌ای برای رفتن به سرویس بهداشتی می‌گردم تا کسلی و خستگی خفته بر تنم را بزدایم؛ اما ارتباط با این آدم‌های وراج و پر‌حرف، کاری‌ست که این اواخر برایم دشوار‌تر از دشوار شده؛ پس صبر پیشه می‌کنم تا وجود مبارکشان از خانه پاک شود.
سر به سمت راست می‌چرخانم و از درون آیینه‌ی نشسته بر دیوار، توجه خرج موهایم می‌کنم. دست به کمان سرم می‌کشم. قهوه‌های موهایم رشد کرده‌اند و آماده‌ی برداشت. باید به سینا بگویم دستی به کله‌ی آلود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
نمی‌فهمم میهمانی گرفتن چه ضرورتی دارد و چرا عقل میهمان‌ها اکثر با کاه پر شده است. کافی‌ست تا کمی به عقل خود رجوع کرده بفهمند طرف مقابلشان کیست و سپس به میهمانی روند؛ اما متأسفانه نمی‌فهمند که در این خانه یک شخص بخت‌برگشته‌ی درون‌گرا وجود دارد که متنفر از صحبت‌هایشان درباره زمین و آسمان و ازجمله خودش است.
از رفتنشان که مطمئن می‌شوم، با پایی که کمی لنگ می‌زند، دل از خیرگی به لپ‌تاپ خاموشم و وسوسه‌ی بازی کردن می‌کنم و از اتاق بیرون می‌روم و سپس راهم را به سمت آشپزخانه کج می‌کنم. سفره‌ی گل‌گلی صورتی چشمم را می‌زند. گل‌های سفیدش هم ایضاً. سر سفره می‌نشینم و بدون شستن دست و رویم، مشغول خوردن صبحانه می‌شوم.
- یزدان صورتتو شستی؟
و من فکر می‌کنم مامان چه تن صدای تیز و برنده‌ای دارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
و من فکر می‌کنم که مامان چقدر شخصیت منعطفی دارد که می‌تواند در کم‌تر از پنج دقیقه‌، سه حس متفاوت را احساس و اجرا کند. دلم برای لحن درمانده و نادمش می‌سوزد. مادرها موجودات عجیبی‌اند!
دستم را پشت گردنش می‌گذارم و به سمتش خم می‌شوم. روی موهایش را می‌بوسم و آرام به حرف می‌آیم:
- نگران نباش مامان. خوبم!
و برای اطمینان دادن به نگاه نگرانش، خیره به چشم‌هایش می‌پرسم:
- باشه؟
گونه‌ام را می‌بوسد و دستی به بازویم می‌کشد.
- باشه عزیزم. بشین صبحونه بخور؛ ضعف می‌کنی.
لبخند کم‌رنگی می‌زنم و لقمه‌ی تقریباً بزرگی برای خودم از نان و پنیر درست می‌کنم. و بی‌هیچ صحبت دیگری از آشپزخانه بیرون می‌روم.
سر از اتاقم در می‌آورم. نیاز به بیرون رفتن را در سرم احساس می‌کنم. لقمه را که می‌خورم، به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
نگاهش که می‌کنم، کمی عقب‌نشینی می‌کند و با گفتن، «صبر کن.» به سمت اتاق خودش و بابا می‌دود. من اما به این فکر می‌کنم که شیرینی این همه شباهت غیرقابل انکار است. من نسخه‌ی کپی شده‌ی مامان؛ اما در قالب مردانه هستم.
چند لحظه بعد، درحالی‌که کارت عابربانکی در دست دارد، نزدیکم می‌شود و کارت را به سمتم می‌گیرد.
- یه چیزی بگیر بخور. ضعف نکنی.
بی‌حرف، کارت طلایی‌رنگ را می‌گیرم و خم می‌شوم تا کفش‌هایم را پا کنم. بند مشکیِ کفشم را که می‌بندم، قامت راست می‌کنم و از در بیرون می‌روم.
آسانسور را می‌بینم که به سمت طبقه‌ی چهارم می‌رود. صبر نمی‌کنم و پله را انتخاب مناسب‌تری می‌بینم. همان‌طور که از پله‌های اپارتمان پایین می‌روم، به این فکر می‌کنم که چه می‌شود اگر پله‌ها سقوط کنند و زیر پایم خالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
حال، مامان نگران است و گاهاً هم شاکی؛ برای این خستگیِ عاقلانه! و وقتی که در مقابل‌اش سکوت می‌کنم، نگرانی در چشمانش فوج‌فوج نمایان می‌شود. من اما آن‌قدر خسته و فرسوده شده‌ام که توانی برای بازگو کردن احساسات و عواطفم به کسی را ندارم!
قدم‌هایم را روی موزاییک‌های گوشه و کنار خیابان می‌کشم و سعی می‌کنم پایم روی خط‌هایشان نرود؛ گرچه با آن سایز پا تلاش و دقت بسیار می‌خواهد.
فرق سرم به یمن وجود خورشید، داغ و سوزان است و تنم به لطف باد سردی که می‌وزید، یخ‌مانند.
کلاه سوییشرت را روی سرم جا‌به‌جا می‌کنم و به گردنم تکانی می‌دهم. حس گرما می‌کنم. گرمای آزاردهنده‌ایست.
پارکی که روبه‌رویم را به زیبایی آراسته، میلم را به قدم زدن زیر درختانش زیاد می‌کند. انبوه درختانش کم از جنگل ندارد. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,499
پسندها
40,672
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
گردیِ تکه سنگی به دل ساکت و سردم می‌نشیند. با نوک کفش، همان‌طور که قدم برمی‌دارم، به بازی‌اش می‌گیرم. بازی کردن مقوله‌ی پیچیده‌ایست؛ ذهنی خلاق می‌طلبد و قلبی کم‌مهر! کلمه‌ی ساده‌ایست؛ اما به آن وابسته است که برای جفا به کار گرفته شود یا بقا!
انسان‌ها عجیب‌اند! گاه و بی‌گاه بازی‌هایی راه می‌اندازند که قلب خودشان نیز پاره‌پاره می‌شود؛ اما پا پس نمی‌کشند برای این بازی.
با حس برخورد جسمی سخت به سرم، از افکارم بیرون کشیده می‌شوم. نقطه‌نقطه‌ی سرم درد را فریاد می‌زند و زنگ‌های هشدار به صدا در می‌آیند.
بوق، بوق، بوق!
دستم بی‌اختیار به سمت نقطه‌ای که بیش از هر جایی درد را منعکس می‌کند می‌شتابد و حس سرگیجه همچون ویروسی سرطانی، سراسر بدنم را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. خود را به سمت درخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا