متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 71.4%
  • خوب

    رای 1 14.3%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • ریجس

    رای 2 28.6%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 0 0.0%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #81
بیشتر شبیه این بود که لکه‌ای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلم‌ها را برداشت و با آرامش در جاقلمدانی روی میز ماهون نهاد.
با رضایت خاطر برگشت و منتظر ماند اما لباس لیلیان درست وسط کتابخانه و روی زمین ولو شده بود. چشمان سیاهش تا آخرین درجه گشاد شد. تنها چند قدم دیگر تا ورود مهمان‌ها مانده بود. ریسوس شیرجه زد و لباس لیلیان را زیر تشکچه‌ی مبل سلطنتی سفیدرنگ چپاند و خودش روی آن نشست تا برجستگی مبل پیدا نباشد. کتابش را در دست گرفت و وانمود کرد که در حال مطالعه کردن است ولی مضطرب‌تر از آن بود که چیزی از مطالب آن بفهمد. عرق پیشانی‌اش را با پشت دست زدود و نفس راحتی کشید. در کتابخانه با آرامش باز شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #82
در واقع ریسوس با وجود غرهای مکرر لیلیان، بازهم روی مطالعاتش تمرکز داشت. سروصدا چیزی نبود که بتواند ریسوس را از مطالعه جدا کند. فافنیر جلوی ریسوس ایستاد. شنل آبی تیره‌اش در هوا تابی خورد و شق‌ورق ایستاد. با کف دستانش دو طرف صورت ریسوس را گرفت و او را بلند کرد. ابروان باریک شاه‌بلوطی رنگش به بالا تا خوردند:
- ببین چقدر داداش کوچولوم آب رفته! می‌دونستم که باید جلوی اون پادشاه ظالم وایسم و نذارم که بری. ببین صورتشو! آب رفته!
فافنیر صورت ریسوس را سمت گاجوتل برگرداند:
- نیگاش کن!
لپ‌های نداشته‌ی ریسوس به جلو جمع شده بود و لب‌های سرخش را همانند ماهی کرده بود. ریسوس با قیافه‌ای پوکر به گاجوتل نگاه می‌کرد. گاجوتل آهی کشید. دستش را از لای شنل سیاهش بیرون کشید و با وقار روی سینه‌ی ستبرش نهاد. کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #83
ریسوس دست جلوی دهانش گرفت و آرام خندید. فافنیر خیلی خوب ادای پادشاه را در می‌آورد و ریسوس را همیشه می‌خنداند. گاجوتل آهی عمیق کشید و در کتابخانه را بست:
- مشاور؟ فکر کنم که تنبیه بار آخر رو فراموش کردید!
فافنیر بی‌اجازه خودش را روی مبلی تک نفره انداخت. گستاخانه پاهایش را روی هم انداخت و دستانش را آزادانه در هوا چرخاند:
- آره بابا! اون پیری پوستمو کند!
ریسوس محتاطانه روی جای خودش روی مبل سه نفره نشست و پا روی پا انداخت. امیدوار بود که برادر ناتنی بزرگش چیزی نفهمیده باشد. به مبل تک‌نفره‌ی دیگر اشاره کرد:
- لطفاً راحت باشید استاد!
گونه‌های گاجوتل برای لحظه‌ای برافروخته شد. شاهزاده‌ی کوچک او هنوز فراموش نکرده بود که زمانی زیر دست او به آموزش شمشیرزنی پرداخته است. گاجوتل مؤدبانه و با وقار روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #84
فافنیر آرنجش را روی دسته‌ی پیچ‌خورده‌ی مبل نهاد و زیر فکش برد:
- پس بگو چرا این همه ضعیف شدی! هی تو!
نگاه یشمی تیز و وحشی فافنیر روی گارای کشیده شد. گارای جا خورد و کمی سرش را سمت فافنیر خم کرد:
- بله قربان؟
فافنیر غیض کرده بود:
-چرا به خورد و خوراکش خوب نمی‌رسی؟ مگه نمی‌دونی که خانواده‌ی سلطنتی باید بهترین‌ها رو داشته باشن؟!
عرق شرم روی پیشانی بلند گارای نشست و من‌من کرد:
- خـ...خیلی... مـ...متأسفم... و ... .
ریسوس وسط حرف گارای پرید:
- خودم ازش اینطوری خواستم. گارای! برو و کمی خون سرد بیار.
گارای مطیعانه سرش را خم کرد و از کتابخانه بیرون رفت. گاجوتل محترمانه به ریسوس گوشزد کرد:
- ولیعهد! شما باید بیشتر به فکر سلامتی خودتون باشید.
ریسوس کتاب در دستش را روی میز نهاد:
- بابت توجهاتتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #85
با شک و تردید هوا را بویید. بویی شبیه به لیلی دوزخ مشامش را سوزاند. این بو را خوب به یاد داشت. ساکیباس‌ها! آنها بوی گل‌های آتشین کوهستان‌های گدازه را می‌دادند. گاجوتل باز با شک و دو دلی هوا را بویید. فافنیر پوفی کشید و ادای خود گاجوتل را درآورد:
- گاجوتل؟! می‌دونی که این رفتارت بی‌ادبیه؟
گاجوتل بی‌میل سر جای خودش آرام نشست و پرسید:
- ولیعهد؟! حس می‌کنم که بوی لیلی دوزخ میاد.
رنگ از رخ ریسوس پرید اما خودش را خونسرد نشان داد:
- لیلی دوزخ؟ اشتباه نمی‌کنی؟
لیلیان از داخل صندوق دست روی دهانش گذاشته بود تا از وحشت صدای هینش در نیاید. فرمانده‌ی گارد سلطنتی در رودربایستی با ولیعهد افتاده بود:
- حتماً من اشتباه کردم.
اما فافنیر با آن چشمان سبز موذی‌اش شاهد دستپاچگی ریسوس بود. نیشخندی گشاد همراه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #86
گاجوتل وفادارانه سرش را بالا گرفت:
- من برای خاندان سلطنتی قسم خوردم که تا آخرین نفس بهشون وفادار باشم.
فافنیر به چشمان موذی‌اش تابی داد:
- ازدواج هیچ ربطی به وفاداری نداره! مگه تو یه کشیش لعنتی هستی؟!
گاجوتل بدون آنکه به فافنیر نگاهی بیندازد، جواب داد:
- همسر و فرزند صرفاً باعث می‌شه که من دقیق و کامل به وظایفم نرسم.
ریسوس آهی کشید و میان چشمانش را مالید. آن دو اصیل هیچ‌گاه با یکدیگر کنار نمی‌آمدند اما بهترین همکاری را با هم داشتند. در کتابخانه باز شد و گارای همراه یک بطری خون سرد و چند جام شیشه‌ای وارد کتابخانه شد.
ریسوس روی گاجوتل مکث کرد و جام پر از خونش را برداشت:
- داشتی در مورد جشن ماه سرخ میگفتی.
گاجوتل با چاقو تکه‌ای از تارت سیب را برش داد:
- پادشاه، شما رو مسئول برگزاری این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #87
فافنیر پاهایش را گشود و آرنج‌هایش را روی زانوانش نهاد:
- تو تنها کسی هستی که از اون دیوونه‌ی احساساتی دفاع می‌کنه.
چشمان سیاه ریسوس پر از اندوه شد:
- آرتیمیس وقتی که من زخمی بودم با دل و جون ازم مراقبت کرد و به جای من جنگید. مطمئنم که اون فقط می‌خواست انتقام مادرم رو بگیره.
جواهرات یشمی فافنیر پر از اندوه و جدیت شد:
- اون احمق با کودتا می‌خواست که همه‌مون رو به کشتن بده. شانس آوردیم که پادشاه با اون وضع وخیم جراحت‌هاش جلوی حرکت احمقانه‌ی آرتیمیس رو گرفت وگرنه همه‌مون منقرض شده بودیم.
گاجوتل سرش را پایین انداخت. نگاه خاکستری‌اش میان سایه‌های عمیق مدفون شده بود:
- با اینکه خوشم نمیاد اما حق با مشاور هست. شاهزاده آرتیمیس هیچ‌وقت برای پادشاهی مناسب نبوده. تنها نامزد واقعی شما هستید.
ریسوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #88
لکه‌ای ابر از روی ماه درخشان گذشت. فافنیر روی دسته‌ی مبل با نوک انگشتان نوک‌تیزش ضرب گرفت:
- خب؟! نتایج تحقیقات تا الای به کجا رسیده؟
شانه‌های پهن و استخوانی ریسوس کمی پایین افتاد. نگاهش را به زمین دوخت:
- تا حالا که هیچی. از هر جا که تحقیق رو شروع می‌کنم به بن‌بست می‌خورم.
گاجوتل نگاه خاکستری‌اش را به ولیعهد دوخت. صدای بم جدی و سربازگونه‌اش ریسوس را وادار کرد تا سرش را بلند کند:
- عالیجناب! من باور دارم که شما می‌تونید این طلسم رو بشکونید. چون اراده‌اش رو دارید. فقط ناامید نشید چون امید ما همه به شماست.
حرف گاجوتل باعث شد که شانه‌های ریسوس بیش از پیش سنگین‌تر شود.ریسوس می‌دانست که در آینده باید بار سنگین سلطنت و هدایت مردمش را بردارد. باری که شانه‌های پدرش را خم کرده بود اما پدرش همچنان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #89
فافنیر می‌دانست که ریسوس ریگی در آستین خود دارد. او باید کاری می‌کرد که گربه‌ی ریسوس از کیسه بیرون بپرد. نیشخندی شرورانه و کمرنگ روی لب‌های باریکش بازی کرد. ترجیح داد که با قوانین ریسوس بازی کند و به موقع ریسوس را در یک حرکت کیش و مات کند.
ریسوس با بسته شدن در نفس عمیقی از راحتی کشید. از جایش برخاست و بی‌صدا سمت صندوق بزرگ معرق کاری شده رفت. در صندوق را باز کرد. لیلیان با ولع نشست و نفسی پر عرق کشید. روی پوست آلاباستری‌اش دانه‌های درشت عرق به چشم می‌خورد. پیراهن حریر به تن ظریف و زیبایش چسبیده بود.
لیلیان سمت ریسوس بازگشت. صورت لیلیان برافروخته شده بود. لبان سرخ و درشتش از هم گشوده شده بودند. ریسوس آب دهانش را قورت داد. برای لحظاتی ریسوس میهمان‌هایش را به فراموشی سپرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
693
پسندها
3,748
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #90
لیلیان با شوک وحشت از بند خوشی رها شده بود. گردنش را آهسته چرخاند. یک جفت چشم گربه‌ای یشمش با جدیت به او خیره مانده بود. مردمک‌های سیاه باریک روی او قفل شده بود. لب‌های ساکیباس ناامیدانه همدیگر را لمس کردند:
- مـ...مـ...من... فقط... .
فافنیر کمی سرش را کج کرد اما همچنان چشمان تیزش روی ساکیباس قفل بود. صدای سردش چنگی بر دل ترسان ساکیباس کشید:
- تو فقط چی؟ هومم؟!
لیلیان لال شده بود. اگر ریسوس همانند شیری ساکت و درنده بود، فافنیر درست شبیه یک گربه‌ی موذی و باهوش بود که به همه چیز به دید سرگرمی نگاه می‌کرد. لب‌های فافنیر به نیشخندی شرور و گشاد کشیده شد:
- به نظرت اگه چیزی می‌گیری نباید در ازاش چیزی پس بدی؟
لیلیان گنگ مانده بود. اما قبل از اینکه بفهمد گردنش به سوزش افتاد. نگاه زمردینش به ناخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا