- ارسالیها
- 742
- پسندها
- 3,946
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #81
بیشتر شبیه این بود که لکهای سیاه و سفید در حال مرتب کردن کتابخانه است. کاغذهای پخش و پلا در روی زمین را چنگ زد و در کشوی میز تحریر رو به روی پنجره چپاند. قلمها را برداشت و با آرامش در جاقلمدانی روی میز ماهون نهاد.
با رضایت خاطر برگشت و منتظر ماند اما لباس لیلیان درست وسط کتابخانه و روی زمین ولو شده بود. چشمان سیاهش تا آخرین درجه گشاد شد. تنها چند قدم دیگر تا ورود مهمانها مانده بود. ریسوس شیرجه زد و لباس لیلیان را زیر تشکچهی مبل سلطنتی سفیدرنگ چپاند و خودش روی آن نشست تا برجستگی مبل پیدا نباشد. کتابش را در دست گرفت و وانمود کرد که در حال مطالعه کردن است ولی مضطربتر از آن بود که چیزی از مطالب آن بفهمد. عرق پیشانیاش را با پشت دست زدود و نفس راحتی کشید. در کتابخانه با آرامش باز شد و...
با رضایت خاطر برگشت و منتظر ماند اما لباس لیلیان درست وسط کتابخانه و روی زمین ولو شده بود. چشمان سیاهش تا آخرین درجه گشاد شد. تنها چند قدم دیگر تا ورود مهمانها مانده بود. ریسوس شیرجه زد و لباس لیلیان را زیر تشکچهی مبل سلطنتی سفیدرنگ چپاند و خودش روی آن نشست تا برجستگی مبل پیدا نباشد. کتابش را در دست گرفت و وانمود کرد که در حال مطالعه کردن است ولی مضطربتر از آن بود که چیزی از مطالب آن بفهمد. عرق پیشانیاش را با پشت دست زدود و نفس راحتی کشید. در کتابخانه با آرامش باز شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.