• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان خون کور: بال‌های سقوط | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون راجع به رمان؟

  • عالی

    رای 5 55.6%
  • خوب

    رای 1 11.1%
  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 1 11.1%
  • ریجس

    رای 2 22.2%
  • سیریوس

    رای 0 0.0%
  • میکایلا

    رای 1 11.1%
  • مارکوس

    رای 0 0.0%
  • هکتور

    رای 0 0.0%
  • هریس

    رای 0 0.0%
  • گاجوتل

    رای 0 0.0%
  • آکامه

    رای 0 0.0%
  • کیتو

    رای 0 0.0%
  • رانمارو

    رای 0 0.0%
  • هانا

    رای 0 0.0%
  • دیدارا

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    9

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
مشک چرمی خونینش را بالا آورد. بوی زنگ‌زده‌ی خون خشک، هنوز در دهانش می‌چرخید. چند قطره‌ی آخر را نوشید، و چشمان سرخش را با لذت و درد همزمان بست. مزه‌ی زندگی... یا چیزی که از آن باقی مانده بود.
لباس‌هایش کهنه و فرسوده بودند. مدت‌ها پیش صندل‌هایش زیر فشار راه‌های سنگلاخ از هم پاشیده بودند، و حالا پاهایش در بند تکه‌پارچه‌هایی بی‌جان پیچیده شده بودند، زخمی، تاول‌زده، و با هر گام فریاد می‌زدند. آهی کشید. بدنش از خستگی جیغ می‌کشید. آن گونه که جادوگران او را بی‌وقفه تعقیب می‌کردند، شک نداشت که بالاخره روزی به او خواهند رسید. اما تا آن روز... باید وقت خرید. باید زمین را با مرگ و درد برایشان ناامن می‌کرد.
چشمانش باریک شدند و برق خطرناکی در عمق سرخ آن‌ها شعله کشید. نقشه‌ای در ذهنش شکل گرفت. چند تله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
تق!
صدای زوزه‌ای بلند هوا را درید. یکی از گرگینه‌ها ناگهان در هوا بلند شد، طناب‌پیچ‌شده به بالا کشیده شد و چنگال‌هایش بی‌ثمر در هوا تقلا کردند. شکارچیان با فریادی از هم جدا شدند و به اطراف پراکنده گشتند.
ثانیه‌ای بعد، تله‌ی دوم عمل کرد. نیزه‌هایی که زیر خاک و برگ پنهان شده بودند، با فشار مکانیکی از زمین بیرون جَستند و در ران یکی از شکارچیان فرو رفتند. فریاد او فضای جنگل را پر کرد. بوی خون، گرم و تازه جادوگر، به مشام ریجس رسید و لبخندش عمیق‌تر شد.
اما همان لحظه، همه‌چیز برگشت. یکی از جادوگران، با دستانی آغشته به شعله‌های آبی، وردی سنگین زیر لب زمزمه کرد. حلقه‌ای از نور بر روی زمین شکفت، و رد جادوی ریجس که در جای‌جای جنگل پنهان شده بود، مانند رگه‌هایی از دود بنفش در فضا پدیدار گشت. ریجس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #233
در سکوت، شال پاره‌اش از دوشش سر خورد. باد آن را ربود و به هوا برد؛ در همان بادهای آزاد و وحشی والاکیا، همچون پرچم افتخار کسی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. ریجس به آن چشم دوخت، و برای لحظه‌ای، حس کرد انگار خودش را می‌بیند: پاره، تنها، در حال سقوط.
قدم دیگری برداشت. لب پرتگاه. پوست دستش از سرما و خون خشک‌شده کشیده شده بود. لب‌هایش بی‌حرکت، و چشمانش خشک. آهسته، از روی عادت، بال‌های چرمی و زخم‌خورده‌اش را گشود. خفاش‌وار، اما بی‌رمق.
جادویی برای پرواز نمانده بود. اما دست‌کم... با بال‌هایش سقوط می‌کرد.
اما پیش از آن‌که رها شود، پیش از آن‌که بگذارد تنش به آغوش تاریک دره سقوط کند، برگشت. آرام، با چشم‌هایی که از سرما، خشم و درد می‌سوختند.
آن‌ها را دید.
جادوگران شکارچی از دل مه پدیدار شدند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #234
اما ناگهان آسمان شکافت.
غرشی عمیق و سنگین، همچون خروش کهنه‌کوه‌های شمال، تاریکی را درید. سایه‌ای عظیم از میان ابرها شیرجه زد؛ بال‌هایی چون طومار شب، با پولک‌هایی از یخ و نور مهتاب، در آسمان پیچیدند.
اژدهای یخ، چون تجسمی از زمستان و مرگ، با نعره‌ای خفه کننده بر بالای صخره فرود آمد. نفسش همچون نفس طوفان، مه را از هم درید و زمین را لرزاند. شکارچی تنها فرصت کرد که سر برگرداند.
و بعد، پنجه‌های عظیم و سرد اژدها، همچون تله‌ای آسمانی، ریجس را از لبه‌ی پرتگاه قاپیدند. صدای شکستن سنگ‌ها و کشیده شدن شلاق بر زمین فریاد زد. شکارچی که هنوز شلاق در دستش گره بود، به دنبال ریجس از زمین کنده شد، پاهایش بی‌قرار در هوا چرخیدند و فریادی از وحشت از گلویش برخاست.
اژدها بال گشود و به آسمان اوج گرفت. بادهای سرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #235
ریجس به آرامی از تاریکی بیرون آمد. چشمانش را باز کرد و دنیا به‌طور محو و مبهم در مقابلش ظاهر شد. دمای سرد در فضا پیچید و بدنی که هنوز از زخم‌ها و سرما می‌لرزید، جرقه‌ای از درد را در دلش شعله‌ور ساخت. با هر نفس، بر شدت سردی افزوده می‌شد.
او به آرامی سرش را چرخاند و به اطراف نگاه کرد. اطرافش، غاری عظیم از یخ و برف بود. دیوارهای غار با جواهرات یخی و بلورهای مانا را به بازی می‌گرفتند، پوشیده شده بودند. سنگ‌های یخ‌زده به شکل تیز و نافذ در تمام فضای غار گسترش یافته بودند، و در گوشه‌ای، در کنار یک استخر آب یخ‌زده، لانه‌ای پر از یخ، فلس و پوسته‌های ریز تخمی به رنگ آبی روشن موجودی عظیم دیده می‌شد.
لحظاتی بعد، متوجه شد که روی تختی از پوست‌های نرم و حرارت‌دیده خوابیده است. با ناله‌ای بی‌جان نشست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #236
اژدهای مادر همان‌گونه که بال‌های عظیم و مرمرگونش را به دور تنش جمع کرده بود، چشم از فرزندش برنداشت. چشمان سرد و هوشیارش لحظه‌ای از ریجس غافل نبودند، انگار در هر دم و بازدمش قضاوتی خاموش نهفته بود. نفس‌های سنگین اما لطیف او، مانند نسیمی برآمده از اعماق کهکشان‌های یخ‌زده، بر پوست صورت ریجس می‌نشستند و حس سرما را با آرامشی عجیب درمی‌آمیختند.
سپس، در حرکتی شکوهمند و بی‌صدا، سر اژدهای مادر بالا آمد. نور سنگ‌های مانا بازتابی خیره‌کننده از فلس‌های او ساخت؛ گویی آسمان پرستاره‌ی زمستانی بر پیکرش افتاده بود. ریجس هنوز توان حرکت نداشت. فقط تماشایش می‌کرد. حتی نگاه برداشتن از آن موجود باستانی، توهینی به شأن خالص او به نظر می‌رسید.
در برابر چشمان ریجس، پیکر عظیم اژدها شروع به محو شدن کرد. بلورهای یخ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #237
چشمان سرکش و موذی ریجس، با تیزهوشی خاصی که در وجودش ریشه دوانده بود، به سرعت منظور سایفا را درک کرد. ابروهایش کمی در هم رفت، صدایش به سختی از گلو بیرون آمد:
- تو منو بخاطر چیزی زنده گذاشتی. مگه نه؟
لبه‌ی چشمان یخی و نافذ سایفا مثل موجی سرد بر سطح دریاچه‌ای آرام چین افتاد:
- من از موجودات کوچولوی باهوش خوشم میاد.
چانه‌ی ریجس را رها کرد و چند قدم از او دور شد. ناگهان از زمین سرد، سریری از یخ و نور پدیدار شد. بلورهایی به شکل تیغه‌های براق از زمین بیرون جهیدند و تختی پادشاهانه را پدید آوردند. سایفا با حرکتی شاهانه و غروری یخ‌زده روی آن نشست. اندامش در آن تاج یخی، همچون ملکه‌ای باستانی در دل کوهستانی نفرین‌شده، مجسم شد. نگاهی نافذ به ریجس انداخت و لب گشود:
- کالایرا، از قلب لونه‌ی من دزدیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #238
توجهش را روی خون‌آشام جوان جمع کرد تا نظر او را ببیند. ریجس در سکوت، ذهنش را جمع و جور می‌کرد. چیزی در درونش می‌جوشید. نه از جنس ترس... بلکه چیزی داغ‌تر، خالص‌تر. خشم. احساسی که در تمام این سال‌ها جسم و جانش را با خود سوزانده بود. او تمام این مدتبرای زنده ماندن جنگیده بود. برای یک زندگی آرام، برای غرورش. اما حالا، مسئله از غرور او فراتر رفته بود. صدايش، آرام اما تيز از میان لب‌هایش بیرون لغزید:
- من اون کسی رو که این بلاها رو سرم آورده، پیدا می‌کنم. قسم می‌خورم که نمی‌ذارم راحت بمونه.
سایفا کمی سرش را کج کرد. نگاهش همچنان روی او قفل بود. در چشمان سرخ خون‌آشام چیزی جز ظلمت آتش خشم و جاه‌طلبی ویرانگر چیزی نمی‌دید. لبخندش بیشتر به چیزی شبیه یک غرش بی‌صدا تبدیل شده بود:
- چه جاه‌طلب!
ریجس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا