«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان تو تنها نیستی: مایکل، از نگاه یک برادر | هانین مترجم انجمن یک رمان

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #31
این قدرت صدا و بیان آن است؛ داستانی که می‌تواند بگوید و خاطراتی که می‌تواند برانگیزد. اما عدد «هفت» در شخصیت او نقش اساسی داشت. او ژاکت‌هایی که روی بازویش «هفت» دوخته شده بود، می‌پوشید. وقتی روی کاغذ پر از عدد «هفت» بود، همه را خط‌خطی کرد و چیزی که دنیا هرگز ندید، طرح‌های او برای طراحی مبلمان بود که برای زندگی بعدی در سر داشت. او صندلی‌های روکش‌دار-تخت‌مانند، با عدد «هفت» حک‌شده در وسط قاب بلوطی‌رنگ زیر صندلی، با طرحی پیچیده و گل‌دار طراحی کرد.
من به تمام نام‌هایی که سال‌ها در سر داشتیم، فکر می‌کنم: نام ترانه‌ها، نام آلبوم‌ها و نامی برای فرزندان‌مان، همه در جستجوی نامی بودیم که خوب باشد. این یکی از دلایلی است که زندگی‌نامه‌نویسان باید بدانند که «ریپِلس و وِیز»¹⁰¹ نامی نبود که ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #32
بین سال‌های ۱۹۶۲ و تابستان ۱۹۶۵، جوزف به آموزش ادامه داد تا اینکه احساس کرد ما آماده شده‌ایم. او یک جدول زمانی تمرین برای ما گذاشت: دوشنبه، چهارشنبه و جمعه عصر، از ساعت ۱۶:۳۰ بعد از مدرسه شروع می‌شد، و بدون استراحت، تا ساعت هفت یا گاهی نه شب هم طول می‌کشید.
در اوایل دهۀ شصت، خواسته‌ها شکست خورده بودند تا به الگوهای جدید ما تبدیل شوند. از نظر جوزف، آواز آرام اما خشن دِیو رافین¹⁰⁹، با حضور صحنه‌ای او، نقطه‌ای را برای آنچه که می‌خواست به آن دست یابد اما ما به‌دست آوریم، تعیین می‌کرد. اما جوزف انتظار نداشت که ما با دیو، برابر باشیم، بلکه انتظار داشت از او بهتر باشیم. وسوسه‌های بزرگ او، معیارهای واقعی‌اش را نشان می‌دادند. جوزف گفت که گروه‌هایی در سرتاسر آمریکا وجود داشتند که سعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #33
مایکل، احساسات انسانی دیگران را، به‌همان روش ذره‌بینی که آواز و رقص را بررسی کرد، مورد بررسی قرار داد. پس از او بپرس که چه‌کار می‌کرد، حرف‌ها را طوطی‌وارد بعد از پدرمان تکرار می‌کرد: «من فقط متن ترانه می‌فروشم…» تمرین او، باعث تمرکز بیشتر روی نمایش‌های اجباری و ضروری شد، بنابراین او رکوردهای جیمز براون را زد، و این‌بار موسیقی را به مراحل و حرکات رقص تبدیل کرد. یا یکی از فیلم‌های فِرِد آستِر¹¹⁰ را در حالی که روی فرش اتاق نشیمن جلوی تلویزیون دراز کشیده و چانه‌اش روی دستانش بود، تماشا می‌کرد. او چیزی یادداشت نکرد: فقط با حیرت نگاه کرد و نتوانست از آن چشم بردارد. اگر در رختخواب بودیم و جوزف سر کار بود، و جیمز براون یا فرد آستر به تلویزیون می‌آمدند، مادر به اتاق خواب‌مان می‌آمد. و یواش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SparK

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #34
در حالی که نوازندگی من و تیتو به پایان رسید، و جکی به عنوان بلندترین فرد گروه وسط ایستاد، با تقارن پنج‌تایی، روی یک اکولایزر¹¹³ ایستادیم.

* * *
اما، ما تنها گروهی نبودیم که در گری تشکیل می‌شد: به‌دلیل رونق فیلم «بازار روح»¹¹⁴ در نزدیکی شیکاگو، گروه دریمز¹¹⁵ در خانه‌ای دیگر تمرین می‌کردند. چندین گروه چهارنفره¹¹⁶ در حال سقوط بودند، و این سبک، تماماً با رقص طراحی شده بود. اما همیشه احساس می‌کردیم که منحصر به‌فرد هستیم، نه فقط در ذهن جوزف، بلکه در واقعیت هم همین‌طور بود. برادری ما، هماهنگی و نزدیکی زیادی داشت که گروه‌های دیگر نداشتند. این اتحاد امتیاز ما بود و من شک دارم، کسی در سراسر آمریکا معلمی به‌شدت پرشور مانند جوزف داشته باشد. مردم در مورد فشار و باری که ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #35
اگر جوزف در مورد تأثیر خود بر حرفۀ مایکل شک داشت، پس از آن که مایکل در سال ۱۹۸۱، نامش را بر روی در هیوِن‌هِرست¹¹⁷ گذاشت، این تردید از بین رفت. روی دیوار بیرونی استودیوی قدیمی‌اش، تابلویی با پس‌زمینۀ آبی کم‌رنگ و کلماتی با حروف بزرگ زده شده: «کسانی که همت و هدف بالایی دارند، می‌توانند ستاره‌ها را لمس کنند.»

* * *

اگر نمی‌توانستیم صبر کنیم تا مادر از سر کار به خانه برگردد، نمی‌توانستیم منتظر باشیم تا جوزف برود: وقتی او در خانه نبود، می‌توانستیم بدویم، مثل احمق‌ها رفتار کنیم، برویم بیرون و بازی کنیم. به‌خصوص، ربی، نمی‌توانست صبر کند تا او شیفت شب باشد، چون فقط در این‌صورت می‌توانست در یک تخت با مادر بخوابد، نه روی مبل تخت‌دار. به‌نظر، تصور زیاد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #36
دور مادر، که روی مبل نشسته بود، جمع شدیم تا تلویزیون ببینیم. خاطرۀ ماندگار من از آن صحنۀ شاد، مادر وسط نشسته و مایکل روی پاهایش دراز کشیده و رو به تلویزیون بود، من در سمت دیگرش نشسته بودم، لا تویا روی زمین، روی پاهایش، روی مبل تکیه داده بود، مارلون در آن‌طرف‌تر (پیش جنت نشسته بود). تیتو و رندی روی زمین دراز کشیده بودند، در حالی که ربی و جکی روی صندلی راحتی یا صندلی آشپزخانه نشسته بودند. بالای پنجره _که در غروب‌های گرم تابستان بازش می‌کردیم_ یکی از آن پنکه‌های مربعی‌شکل، که هوای سرد را به داخل اتاق می‌فرستاد، گذاشتیم. مایکل سرش را با بالاترین سرعت جلوی فن می‌برد و یواش‌یواش حرف می‌زد؛ عاشق این بود که باد، صدایش را بازپخش کند.
در زمستان، هوای سردی که از هر تَرَک خانه‌مان به‌دلیل ساخت ضعیفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #37
مثل کریسمسی بود که هرگز اجازۀ گرفتنش را نداشتیم. مادر از عصبانیت نفسش بند آمده بود. او گفت:
- جوزف!
و با عجله بیرون آمد و ابزارهای جدیدمان را از ون پایین آورد. ما خیلی هیجان‌زده بودیم که بدانیم اول با کدام «اسباب بازی» بازی کنیم.
- چه‌کار کردی؟ این‌ها چیست؟
وقتی جوزف بین اتاق هال و ون می‌رفت و می‌آمد، مادر دنبالش رفت. مادر گفت:
- باور نمی‌کنم! ما نمی‌توانیم لباس‌های نو برای بچه‌هایمان تهیه کنیم و جکی نوک کفش‌هایش سوراخ است، اینجا دارد نابود می‌شود، و تو رفتی این وسایل را خریدی؟
مانند هرچیزی در خانوادۀ ما، این تصمیم نهایی جوزف بود. او گفت که «اگر بخواهیم از پسران‌مان حمایت کنیم» این کار ضروری است.
من قبلاً هرگز ندیده بودم که پدر و مادرمان دعوا کنند، چون مادر معمولاً ادامه نمی‌داد، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #38
صدای سوت را شنیدیم. جمعیت سر و صدا کردند. ما رقیب او، کاسیوس کِلِی، مردی از لویی‌ویل، کنتاکی¹³⁴ را تصور کردیم که از محدودۀ خود بیرون آمده تا بر این قهرمان، سانی لیستون پیروز شود.
- و آن‌ها مسابقه را شروع می‌کنند!
حتی قبل از اینکه کاسیوس کلی ۲۲ ساله با نام محمد علی، «بزرگ‌ترین بوکسور» شناخته شود، ما مسابقات او را دنبال می‌کردیم، چون جوزف عاشق مسابقات بوکسش بود و می‌گفت که ما باید مردی را تشویق کنیم که آتش بهترین‌ها را شعله‌ور کند. جوزف در نوجوانی در اوکلند، مسابقۀ بوکس داده بود و همیشه من، تیتو و جکی، در حیاط جلویی با دستکش‌های قرمز می‌ایستادیم و او به ما می‌گفت که هرگز از هیچ‌کس نترسیم. جوزف برای بچه‌های دیگر خیابان داوری می‌کرد و مایکل روی پلۀ جلویی می‌نشست و فریاد می‌زد:
- بزنش! بزنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا