- ارسالیها
- 426
- پسندها
- 1,135
- امتیازها
- 7,283
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #31
برهان از جای برمیخاستد و در چشمان پرهان زل میزند و میگوید:
- باز هم خوبه که یه خبری ازش شده، پس زندهست!
ابروان پرهان در هم گره میخورد و به سوی برهان گام برمیدارد و به او حمله میکند و یقهاش را میگیرد و دندان قروچهای میکند و لب میزند:
- ببین بچه، یه بار دیگه اسم پروای من رو آوردی. نگاه نمیکنم پسر عموشی ها! میزنم دندههات رو خورد میکنم و یه جوری... .
اسی از روی کاناپه بلند میشود و بازوان پرهان را میگیرد و عقب میکشد و در حرفش میپرد و میگوید:
- پرهان داداشی، کافیه!
در حالی که چپچپ نگاه برهان میکند انگشت اشارهاش را روبه او میگیرد و ادامه میدهد:
- فقط بهخاطر گل روی داشم ولت کردم، وگرنه همینجا دمار از روزگارت در میآوردم.
مادیارخانوم در حالی که کفشهایش را میپوشد لب...
- باز هم خوبه که یه خبری ازش شده، پس زندهست!
ابروان پرهان در هم گره میخورد و به سوی برهان گام برمیدارد و به او حمله میکند و یقهاش را میگیرد و دندان قروچهای میکند و لب میزند:
- ببین بچه، یه بار دیگه اسم پروای من رو آوردی. نگاه نمیکنم پسر عموشی ها! میزنم دندههات رو خورد میکنم و یه جوری... .
اسی از روی کاناپه بلند میشود و بازوان پرهان را میگیرد و عقب میکشد و در حرفش میپرد و میگوید:
- پرهان داداشی، کافیه!
در حالی که چپچپ نگاه برهان میکند انگشت اشارهاش را روبه او میگیرد و ادامه میدهد:
- فقط بهخاطر گل روی داشم ولت کردم، وگرنه همینجا دمار از روزگارت در میآوردم.
مادیارخانوم در حالی که کفشهایش را میپوشد لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.