قدر مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بسقدر اهل درد، صاحب درد میداند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد میداند که چیست!
قطره اشکیم اما در درون دل نهانقدر مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟قاصدک شعر مرا از بر کن
برو آن گوشه ی باغ،سمت آن نرگس م**س.ت
و بخوان در گوشش و بگو باور کن
یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد
قاصدکهای پریشان را که با خود باد بردقاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادشقصهٔ امواج دریا را ز دریادیده پرس
هر دلی آگه ز طوفانِ دلِ من نیست نیست
قربان آن غارتگرم کان دل نه تنها می بردقاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند