حرف بزن ابر مرا باز کنحاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست
یا خوبتر از دیدن رویات کاریست
اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
هم پرتؤ توست، هر کجا دلداریست...
حذر از عشق؟ ندانمحرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
حلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلیحذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفتحلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلی
ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
پرده دام است خاک نرم این وحشت سرا
بیشتر ما بر حذر از مردم آهسته ایم
حلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلیحرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
حالیا مصلحت وقت در آن میبینمحلقه بر در کوفتن ما را ندارد حاصلی
ما در منزل به روی خود ز بیرون بسته ایم
پرده دام است خاک نرم این وحشت سرا
بیشتر ما بر حذر از مردم آهسته ایم
حالیا عکس دل ماست در آیینه جامحالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
حجاب چهره جان میشود غبار تنمحالیا عکس دل ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی