مشاعره مشاعره با حرف ح

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
دامن آیینه امشب برکمر داریم ما

تا سراغ‌گوهر دل در نظر داریم ما
روزوشب گرداب‌وش درخودسفر داریم‌ما

حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

 

[m.sina]

حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

حال ما بی آن مه زیبا، مپرس
آنچ رفت از عشق او برما،مپرس
خون دل می بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سر غوغا،مپرس

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

حال دل پرسیدی و گفتم که خوبم بارها
خوبم اما خوب ویرانم نفهمیدی مرا

 

[m.sina]

حال دل پرسیدی و گفتم که خوبم بارها
خوبم اما خوب ویرانم نفهمیدی مرا

حدیث جان بجز جانان نداند
که جز جانان کسی در جان نداند

مرا با درد خود بگذار و بگذر
که کس درد مرا درمان نداند

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

حدیث جان بجز جانان نداند
که جز جانان کسی در جان نداند

مرا با درد خود بگذار و بگذر
که کس درد مرا درمان نداند

حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی‌باشد
که فانوس چراغ لاله دامان بیابان است

به گلشن می‌توان تحقیق کار این جهان کردن
که گل مجموعه‌ی تعبیر این خواب پریشان است


«سلیم تهرانی»

 

[m.sina]

حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی‌باشد
که فانوس چراغ لاله دامان بیابان است

به گلشن می‌توان تحقیق کار این جهان کردن
که گل مجموعه‌ی تعبیر این خواب پریشان است


«سلیم تهرانی»

حال من با هر غزل گویا که بدتر می‌شود
زخم‌هایم بی‌ردیف و بی‌تناسب می‌شود

پخیری از دنیا ندیدم، غافل از یک هم سخن
با نقاب دوستی‌ها؛ دشمنی کم می‌شود

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

حال من با هر غزل گویا که بدتر می‌شود
زخم‌هایم بی‌ردیف و بی‌تناسب می‌شود

پخیری از دنیا ندیدم، غافل از یک هم سخن
با نقاب دوستی‌ها؛ دشمنی کم می‌شود

حریفان برمدارید از قدح لب تا نفس دارید!
به ما از همدمان رفته این پیغام می‌آید

 

[m.sina]

حریفان برمدارید از قدح لب تا نفس دارید!
به ما از همدمان رفته این پیغام می‌آید

حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کادمیی ندیده‌ام چون تو پری به دلبری

آینه را تو داده‌ای پرتو روی خویشتن
ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری

سعدی

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

 

[m.sina]

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز
برق است حسن شعله گداز و بهانه سوز
تا کی بهانه گیری و آسودگی که هست
نامو س درد پرور و صدها بهانه سوز

عرفی