متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
متهم ردیف چهارم
نام نویسنده:
فاطمه علی‌آبادی
ژانر رمان:
#جنایی #درام
کد رمان:5457
ناظر: Ellery Ellery
سطح: برگزیده

به نام خدا
97B4404F-ADB6-4A7B-A8E2-EBF2D1E199F5.jpeg
خلاصه: آرزو پر از رویا به زیر خاک رفت و شادی چشم باز کرد. صدای قرآن را شنید؛ نوایی که در آن لحظه تنها برایش نوای مرگ بود. چند لحظه بعد، دو زن چادری با لباس سبز نظامی، دست‌بند به دستش زدند و دنیای شیرینش را در یک لحظه به ویرانه‌ای مبدل کردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
607
پسندها
8,965
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
سن
23
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg


«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
نحوه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
سلام دوستای خوبم. قراره یه قصه‌ی جدید رو با هم شروع کنیم. این یکی با اون دوتای قبلی متفاوته تقریباً. امیدوارم دوسش داشته باشید. نحوه‌ی پارتگذاری هر هفته جمعه‌هاست. همراهی شما برام افتخاره.

مقدمه

چاقوهای تیز دیگر سر نمی‌برند
وَ گلوله‌ها مدت‌هاست، از هیچ اسلحه‌ای شلیک نمی‌شوند.
این‌جا...
کلمات قاتل‌اند.

بخش اول " گناه بی‌گناهان"
راوی: شادی


فصل اول


- مگه افلیجی؟
- افلیج ننته سلیطه.
زن قد کوتاه و تپل که حصابی عصبانی به نظر می‌رسید، مثل گاومیشی زخمی، تورِ پاره پوره‌ی وسط زمین را دور زد و به زن لاغر مردنی‌ای که به مادرش توهین کرده بود، حمله کرد.
زانوانم را بغل گرفتم و سرم را رویشان گذاشتم. صدای فریادشان آزارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
سلام بچه‌ها. چون فردا تو راهم؛ به جاش، امشب براتون پارت گذاشتم.

سرفه‌ی کوتاهی کردم؛ از این‌که کسی این‌طور خیره‌خیره نگاهم کند بیزار بودم. بالاخره به خودش آمد. نگاهش را به گوشه‌ای دیگر کشید و هول‌کرده گلویش را صاف کرد. دستانش را روی میز در هم گره زد و به پشتی اسفنجی و شکلاتی صندلی تکیه کرد. دیگر نگاهش روی من نبود ولی دروغ چرا؛ نگاهِ آرامش‌بخشی داشت. نفسِ عمیقی کشید و لب باز کرد:
- من سرگرد سعیدِ امراللهی هستم. می‌خوام در مورد پرونده‌تون باهاتون صحبت کنم.
تمام مدتی که حرف می‌زد، چشمانش همه‌جا را دید می‌زد، الا من. ابروان تتو کرده‌ام در هم گره خوردند. کدام پرونده؟
نیم‌خیز شدم.
- پرونده‌ی من خیلی وقته که مخدومه شده جناب! همین روزها هم حکمم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
الآن وسط جاده‌ام، دارم به این فکر می‌کنم که شام چی بخورم :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: فردا هم کله‌ی صبح باید برم سر کار، خلاصه اصلاً اعصاب ندارم. گفتم بیام برای شما پارت بذارم. نظر بدین بلکه جای شام شبم و خواب فردا صبحم رو بگیره:984:

- خب!؟
بلند شد و کنارِ یکی از پنجره‌ها ایستاد. نگهبانِ کنارِ در هم انگار کنجکاو شده‌ بود. چادرش را زیر بغلش زده‌ بود و بادقت به حرف‌های او گوش می‌داد.
چشم از نگهبان گرفتم و به او دوختم. گوشه‌ی کت کتان و زیتونی‌رنگش را بالا زده‌بود و دستش را در جیبش فرو برده بود.
- قتل آرزو یه جورایی شبیه این قتلاست. به نظر منم شما بی‌گناهید، درست مثل تمام آدمایی که بی‌گناه متهم به قتل اون هفتا دختر شدن.
صندلی‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
دوباره یکی از عکس‌ها رو مقابلم گذاشت. عکسِ همان دخترِ موطلاییِ نازنین نام بود.
- من‌ پرونده‌ی همه‌شون رو به دقت مطالعه کردم. تو پرونده‌ی نازنین، برادرش متهم شد.
با صدایِ تقریباً بلندی گفتم:
- برادرش؟!
سرش را آهسته تکان داد. احساس می‌کردم سرگیجه گرفته‌ام:
- آخه چه طور ممکنه؟ برای چی یه برادر باید همچین کاری کنه؟
نفس عمیقی کشید:
- به همون دلیلی که شما آرزو رو کشتید.
ابروانم بالا پریدند:
- متوجه منظورتون نمی‌شم.
صندلی‌اش را جلو‌تر کشید.
- ببینید! درواقع توی تمامِ پرونده‌های قاتلِ طلایی، متهمِ ردیفِ اول کسی بوده که هیچ انگیزه‌ای برای انجامِ قتل نداشته ولی به طرز عجیبی تمام مدارک علیهش بوده.
دستی بر ریش‌های کم‌پشتش کشید، تنها چیزی بود که باعث می‌شد باور کنم واقعاً مرد است.
- برای همین هم بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
پرده را رها کرد و روی پاشنه‌ی پا به سمتم چرخید.
- به نظرتون چرا باید تو مملکتی که سلاح سرد و گرم به سختی گیر میاد، این همه خطر کنه و هر بار با یه چیز متفاوت قربانیش رو به قتل برسونه؟
با تعجب به او خیره شده‌بودم.
لبخندی زد و چند‌قدمی به سمتم آمد. دستان بزرگ و بی‌مویش را روی میز، تکیه‌گاه تنش کرد و به سمتم خم شد؛ به دستانش خیره شدم، کشیده بود و صاف. در سرم فقط یک چیز چرخ می‌خورد، این دیگر چه پلیسی‌ست؟ یک لاک کم داشت فقط. با شنیدن صدایش، افکار مضخرفم را کنار زدم:
- پزشکی قانونی از روی عمقِ زخم، پی به مرد و زن بودنِ قاتل می‌بره. در واقع زن‌ها قدرتِ کمتری دارن و زخمی که ایجاد می‌کنن هم عمق کمتری داره.
صاف شد، نفس عمیقی کشید و دوباره روی صندلی نشست.
- وقت‌هایی که می‌خواسته زخم کم‌عمق ایجاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
ادامه داد:
- قاتل گیره‌ی موی مقتول‌ها رو برمی‌داشته. شما در مورد این موضوع چیزی نمی‌دونین؟
کمی فکر کردم، مغز لعنتی‌ام کار نمی‌کرد:
- نمی‌دونم. گفتم که من چیزی یادم نیست اصلاً. کسی در مورد گیره‌ی مو و اینا، چیزی به من نگفت.
متفکرانه سری تکان داد.
- گیره‌ی موی اون هفت قربانیِ دیگه هم باز شده‌بوده و دیگه هیچ‌وقت پیدا نشده. شاید از قید این‌یکی نتونسته بگذره و خودش برش داشته.
اعتراف می‌کنم که آن لحظه واقعاً ترسیده‌بودم.
- آخه گیره‌ی موی اونا به چه دردش می‌خورده؟
شانه‌ای بالا انداخت.
- این الآن مهم نیست. از بین خانواده‌ی محبی، کسی هست که هنوز باهاش در ارتباط باشید؟
به غیرِ پدر و مادرم، همه ازم رو برگردانده بودند. حتی شایان هم شایانِ قبل نبود و انگار به ضرب و زور پدرم به ملاقاتم می‌آمد. شیدا هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
سلام بچه‌ها. امیدوارم حال دلتون خوب باشه. شهادت امام حسن (ع) و پیامبر اکرم رو بهتون تسلیت می‌گم.
یه دنیا ممنون که نگاه قشنگ‌تون رو بهم قرض می‌دید. هر نقدی اگه به قلم یا داستان داشتید، بهم بگید، حتماً درستش می‌کنم.


قهقه زدم، غلتی زدم و بلند شدم. از پشت بغلش کردم و محکم گونه‌اش را بوسیدم.
- الهی قربونت برم که یه حرف درست و حسابی هم نمی‌تونی بزنی نازک نارنجی من.
تقلا می‌کرد که از بغلم بیرون بیاید.
- ولم کن. تو هم مثل اون نریمانِ خری. لیاقت ندارین...
دستم را دورش محکم‌تر کردم و دوباره بوسیدمش.
- قهر نکن دیگه مه لقا. اصلاً غلط کردم. خوبه؟ به خدا ذهنم درگیره.
به سمتم برگشت.
- چرا؟ مگه کی بود؟ چی گفت؟ مامان و بابات نبودن مگه؟ به خشکی شانس. نکنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
روی تخت مه‌لقا نشسته و کیسه یخی را کنار بینی‌ام گرفته بودم؛ خواهرها زحمت کشیده بودند و داده بودند. می‌ایستادند خودمان را نفله کنیم، بعد از راه می‌رسیدند، تعهدی می‌گرفتند و می‌رفتند. همین تکه یخ هم زیاده‌روی بود؛ انگار ارث پدر مردک را خورده بودم. یکی نبود بگوید غلط کردی دکتر زندان شدی. تو که علاقه‌ای به درمان‌شان نداشتی، گور مرگت دکتر خیریه می‌شدی که به اخلاق لطیفت هم بیاید.
کیسه‌ی یخ را بیشتر به کنار بینی‌ام فشردم که ناله‌ام در آمد. مه‌لقا روی تخت من نشسته بود، پایین پرید و مقابلم نشست. چهره‌اش را در هم کشید.
- خوبی؟
مرجان کنارم نشسته بود و همچنان گریه می‌کرد. به سمتش براق شدم:
- بسه دیگه بابا. انقدر زر زر نکن درِ گوش من.
هق هق‌اش قطع شد و ناگهان سیلابی به راه انداخت.
کلافه شده بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا