- ارسالیها
- 678
- پسندها
- 22,581
- امتیازها
- 39,373
- مدالها
- 17
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #21
سلام بچهها. خوبید؟
عادت به دیر به دیر پارت گذاشتن ندارم چون میدونم که سیر داستان یادتون میره، مخصوصاً این داستان که حالت معمایی داره. این روزا خیلی به هم ریخته وشلوغ بودم. مادرم حالش خوب نبود و ذهنم جمع نمیشد. بازم ببخشید بابت پارتگذاریهای نامنظم. یه دنیا ممنون که دنبالم میکنید.
خوشحال میشم که نظرتون در مورد داستان و حدسایی که دارید رو هم برام بنویسید.
از بوی تریاک تنش معلوم بود مهلقاست. اینکه چگونه مواد به دستش میرسید، هنوز هم برای معمایی بود دست نیافتنی. خودم را بیشتر بهش فشار دادم و حالا بوی تنش بیشتر از هر زمان دیگری به مشامم میرسید. گریه میکردم و بریده بریده حرف میزدم. اصلاً نمیدانستم با آن صدای تو دماغی که از لای بلوز...
عادت به دیر به دیر پارت گذاشتن ندارم چون میدونم که سیر داستان یادتون میره، مخصوصاً این داستان که حالت معمایی داره. این روزا خیلی به هم ریخته وشلوغ بودم. مادرم حالش خوب نبود و ذهنم جمع نمیشد. بازم ببخشید بابت پارتگذاریهای نامنظم. یه دنیا ممنون که دنبالم میکنید.
خوشحال میشم که نظرتون در مورد داستان و حدسایی که دارید رو هم برام بنویسید.
از بوی تریاک تنش معلوم بود مهلقاست. اینکه چگونه مواد به دستش میرسید، هنوز هم برای معمایی بود دست نیافتنی. خودم را بیشتر بهش فشار دادم و حالا بوی تنش بیشتر از هر زمان دیگری به مشامم میرسید. گریه میکردم و بریده بریده حرف میزدم. اصلاً نمیدانستم با آن صدای تو دماغی که از لای بلوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش