متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان متهم ردیف چهارم | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

کدوم یکی از راوی‌های داستان براتون تا حالا جذاب‌تر بوده و بیانش بیشتر به دلتون نشسته؟

  • سعید

  • شادی

  • فرقی نمی‌کردن با هم؛ انگار هر دو قسمت رو یه نفر گفته

  • متفاوت بودن ولی جفتش دلنشین بود

  • بیان سعید رو دوست دارم ولی از خودش بدم میاد

  • شخصیت شادی رو کلاً دوست دارم

  • سوال دوم

  • بچه‌ها! نظرتون در مورد پیچیدگی و پیرنگ داستان تا اینجا چیه؟

  • خیلی پیچیده‌ست، آدم گیج می‌شه

  • خوب و جذابه

  • ساده‌ست و آدم رو برای ادامه دادن مشتاق نمی‌کنه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #21
سلام بچه‌ها. خوبید؟
عادت به دیر به دیر پارت گذاشتن ندارم چون می‌دونم که سیر داستان یادتون می‌ره، مخصوصاً این داستان که حالت معمایی داره. این روزا خیلی به هم ریخته وشلوغ بودم. مادرم حالش خوب نبود و ذهنم جمع نمی‌شد. بازم ببخشید بابت پارتگذاری‌های نامنظم. یه دنیا ممنون که دنبالم می‌کنید.
خوشحال می‌شم که نظرتون در مورد داستان و حدسایی که دارید رو هم برام بنویسید.


از بوی تریاک تنش معلوم بود مه‌لقاست. اینکه چگونه مواد به دستش می‌رسید، هنوز هم برای معمایی بود دست نیافتنی. خودم را بیشتر بهش فشار دادم و حالا بوی تنش بیشتر از هر زمان دیگری به مشامم می‌رسید. گریه می‌کردم و بریده بریده حرف می‌زدم. اصلاً نمی‌دانستم با آن صدای تو دماغی که از لای بلوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #22
شانه‌ای بالا انداختم و نگاهم روی مرجانی که روی تخت در خود مچاله شده بود و آب دهانش روی مُتَکا راه گرفته بود، قفل شد. همان‌طور که به سمتش می‌رفتم، خطاب به مه‌لقا گفتم:
- برای چی باید در مورد یه قاتل بدونم؟
شانه‌ای بالا انداخت و یک قدم عقب رفت.
- نمی‌دونم، همین جوری.
سگرمه‌هایم را در هم کشیدم. هول شد:
- آخه...آخه...خب!...آهان، تو روزنامه در موردش گفته بود دیگه. گفتم شاید تو هم خونده باشی.
قبل از آنکه بتوانم چیزی بگویم، به سمت تختش رفت و دراز کشید.
- بگیر بخواب، بد خوابمون کردی. الآن صدای همه درمیاد.
با صدایی که هنوز هم می‌لرزید، این را گفت و زیر پتو خزید. از مه‌لقا بعید بود این لحن. آنقدر سمن داشتم که یاسمن درش گم بود؛ دیگر حوصله‌ی فکر کردن به رفتارهای ضد و نقیض مه‌لقا را نداشتم. از نرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #23
سلام بچه‌ها، شنیدن نظراتتون حالم رو عالی می‌کنه:intlove:

نمی‌فهمیدم مرگش چیست. دستم را دراز کردم که قرص را بگیرم ولی دستش را عقب‌تر برد. کلافه شده بودم؛ دستم را در موهای مشکی بلندم چنگ کردم و به هم ریختم‌شان. غریدم:
- مه‌لقا مسخره بازی در نیار. بِدِش من.
تنه‌اش سمت من بود و نگاهش سمتی دیگر. راه چشمان سبزش را دنبال کردم و به نسرین درازه که دم سلولش ایستاده بود و اخم‌هایش را در هم کشیده بود، رسیدم. مه‌لقا بی‌توجه به من بلند شد و سمتش رفت. عصبی بلند شدم و دستم را زیر تشک تختش بردم. همان‌طور که زیر تشکش را زیر و رو می‌کردم، غر می‌زدم.
- گور پدر فلان فلان شدت. برای من آدم شده کثافت؛ ادا بالا شهریا رو در میاره.
صورتم را کج و کوله کردم.
- مصرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #24
مسئول بند لیلا بود؛ تنها آدم حسابی جمع. زنی چهل ساله بود با عینک و موهای قهوه‌ای کوتاه. اگر روزی می‌خواستم تعریفش کنم فقط یک کلمه می‌گفتم؛ مهربان. اینکه چه شده بود که گذرش به این جمع افتاده بود را هیچ کس نمی‌دانست. همان اندازه که مهربان بود، تودار هم بود. دوست نداشت کسی زندگی شخصی‌اش را بداند. حتی مهین فضول هم نتوانسته بود چیزی بفهمد. با دیدنش جلوی سلولم، تا ته ماجرا را خواندم. آن چشمان بادامی مشکی و لبخند ملیحش فقط یک معنی داشت. نوبت بند ما بود دستشویی را بشوید. پوفی کردم و با شانه‌های افتاده به سمتش رفتم.
- لیلا! چه حکمتیه این توالت شستن؟ یعنی پول ندارن یکی رو استخدام کنن؟ یه بدبختی هم این وسط یه چی گیرش میاد.
سرش را تکانی داد و دستش را مقابلم گرفت:
- بجمب دختر.
نفسم را پر قدرت بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
این بی‌رحمانه‌ترین کار دنیا بود. تمام تنم هنوز هم می‌لرزید و تِی به دست کف توالت چرک گرفته را می‌سابیدم. زیر چشمی به اطرافم نگاه کردم؛ هنوز هم با دست نشانم می‌دادند و می‌خندیدند.
همین چند دقیقه‌ی پیش مثل دیوانه‌ها لیلا را هول داده بودم و به سمت اینجا دویده بودم؛ بعد با آب و تاب آنچه دیده بودم را تعریف کرده بودم.
چند ثانیه سکوت شده بود و بعد همه پِقی زیر خنده زده بودند. تنها کسی که نخندید مه‌لقا بود. حتی مرجان هم پر روسری‌اش را جلوی دهانش گرفته بود و ریز ریز می‌خندید. دستم را محکم‌تر دور دسته‌ی تی گرفتم و روی زمین کشیدمش. خودم را خوابیده زیر تک تک نخ‌های کلفت سفیدش می‌دیدم. هزاران نسخه‌ی کوچک از خودم که با هر فشارم له می‌شدند و در دم جان می‌دادند.
با دست راستم محکم زیر چشمم کشیدم و آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #26
با شنیدن نوای شمالی شهرزاد، چشم از مه‌لقا گرفتم و به او که جارو دست گرفته بود و می‌رقصید دوختم. کمرش را تکان‌تکان می‌داد و جارو را در دستش می‌چرخاند. صدایش را پس کله‌اش انداخته بود:
- رعنا تی تومان گله کشی رعنا؛ تی بوسه آخر مرا کوشی رعنا!
می نفسی خدا جانی رعنا؛ حنا بنک تی دستانی رعنا
صدای همه بلند شد و یک صدا خواندند:
- آی روسیای رعنا جان برگرد بیا رعنا
رعنای میشی رعنا؛ سیا کیش می‌شی رعنا
مرضیه هم سطل و دستمال در دستش را گوشه‌ای انداخت و به شهرزاد پیوست. با آن قد کوتاه و تپلش خیلی بامزه می‌رقصید. دستانش را مقابلش گرفته بود و دور هم می‌چرخاند. گاهی هم طوری وانمود می‌کرد امگار در حال پاشیدن بذر است. شهرزاد همچنان خودش را تکان می‌داد و بلند می‌خواند:
- آخه پارسال بوشم امسال نمی رعنا؛ تی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
سخت‌ترین چیز در دنیا انتظار بود؛ روزها پشت هم می‌گذشت و منتظر بودم یک شب دستم را بگیرند و به انفرادی ببرند، بعد هم یک روحانی سعی کند گناهانم را بشوید و به آغوش دار آویخته سوقم دهد.
سه روز پیش، مه‌لقا آزاد شده بود و تنهاتر از قبل شده بودم. نریمانِ مُفنگی هم مردتر از امیر از آب در آمده بود. حتی نفهمیدم چه طور قتلش را ماست‌مالی کرده بودند و پشت‌شان به کجه گرم بود؟
نگهبان بی‌حوصله داخل راهروی کثیف و گندگرفته شد.
- وقته نهاره. بجنبید!
دستِ مرجان را گرفتم و همراه با گَله‌ی زندانی‌ها وارد نهارخوری شدیم؛ سالن بزرگی بود، پر از میز و صندلی‌های فلزی. صدای کشیده شدن صندلی‌ها روی مخم رفته بود. گور مرگ‌شان نمی‌توانستند مثل آدم صندلی را بلند کنند و بنشینند.
پشتِ صف ایستادیم. از روزی که حکمم را گفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #28
بی‌توجه بلند شدم و سینی‌ام از روی میز برداشتم. حوصله‌ی کل کل با مهین فضول را نداشتم.
- شادی مهری، دفترِ زندان؛ شادی مهری، دفترِ زندان.
با شنیدنِ صدای بلنگو، سینی را روی میزِ کنارِ سالن گذاشتم و بی‌توجه به مرجان به سمتِ در رفتم. داخلِ دفترِ زندان، جلالی، با آن چادر قجری‌اش، گوشی به دست ایستاده بود. تلفن را به سمتم گرفت:
-با تو کار دارن.
گوشی را از دستش گرفتم.
-الو!
-الو! خانم مهری! متوصلم. خوبید؟
نفسم را کلافه به بیرون فوت کردم. حکم که آمده بود، دیگر چه نیازی به این وکیلِ ببو گلابی داشتم.
با لحنی عصبی گفتم:
- باز چی کار دارید؟ آقا حکم‌ِ من اومده. جایی برای بحث بیشترم نمونده.
صدای نفسش را که پر قدرت بیرون داد، شنیدم.
-یکم حوصله کنید خانم. سه روزِ پیش جنازه‌ی کریمِ ابراهیمی رو تو خونه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #29
- ارمیا کیه؟
- پسر عموشون. آرزو رو می‌خواست، ولی اون سنگِ رو یخش کرد. شاید خواسته این جوری انتقام بگیره. شاید هم غیر عمد کشته باشدش. ممکنه دعواشون شده باشه؛ بعدش برای اینکه کسی بهش شک نکنه، این بازی رو راه انداخته و خیلی ناشیانه از قاتل طلایی تقلید کرده.
- ممکنه. ولی چرا دقیقاً همون ساعت شما رو کشونده اونجا؟ من فکر می‌کنم این فرضیه که قاتل آرزو خود قتل طلایی باشه، به مراتب منطقی‌تره.
کلافه گفتم:
- نمی دونم.
- خیله خب! ته توشو در میارم.‌ نا‌امید نباشید.
خداحافظی کم جانی کردم و گوشی را گذاشتم. جلالی دست به کمر مقابلم ایستاده بود. پوفی کردم.
- وکیلم بود. شاید یه روزنه‌ی امید باقی باشه هنوز.
دستش را روی شانه‌ام گذاشت. به جز مه‌لقا و مرجان، تنها کسی در زندان بود که بی‌گناهی‌ام را باور داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #30
لبخندی به رویش پاشیدم. لبش به خنده کش آمد و چهره‌ی سفیدش را زیباتر از پیش کرد. بر عکس همیشه موهایش را دمِ اسبی بسته بود. از اینکه مردی موهایش را بلند کند، خوشم می‌آمد. همیشه وسوسه می‌شدم دست در خرمن موهای لختش فرو کنم. امیر بر عکس آرش از این جور کارها خوشش نمی‌آمد و همیشه سر این موضوع با آرش جرُّ و بحث داشتند.
صندلی را عقب کشیدم و درحالی که می‌نشستم، زمزمه وار سلام کرد.
متوصل لبخندی به رویم پاشید.
- آقا آرش خیلی اصرار داشتن که شما رو ببینن.
آرش لبخند آرامش بخشی زد و رو به من کرد.
- آبجی بزرگه، روزای سخت دیگه دارن تموم می‌شن. یه دفتر تو اتاق آرزو پیدا کردم. توش از یه پسری حرف زده. گوشیش رو تحویل گرفتیم و ریکاور کردم. یه سری پیامک عاشقانه توش بود؛ فکر کنم از همین پسره‌ست. فقط مونده از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا