متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن ومپایر خون آبی | آیناز فرزند ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aynazmoonchild
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 3,514
  • برچسب‌ها
    bts
  • کاربران تگ شده هیچ

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: ومپایر خون آبی
نویسنده: آیناز، فرزند ماه
ژانر: #ترسناک #درام #فانتزى #طنزسیاه #عاشقانه

399909FC-0D14-45FF-939B-519AD66A176D.jpeg (1).jpg
کد فن فیکشن: 56
ناظر: Raha~ Raha~r

خلاصه: درمورد "جی هوپ" پسری که تو زندگیش سختی‌های زیادی کشیده. اون راز‌هایی داره که حتی باعث ترس خودشم هست.
بعد از آشنایی با دوستان جدیدش خصوصاٌ دختری که جی هوپ احساس خاصی به اون داره دفتر زندگیش ورق تازه‌ای میخوره و...

اقتباسی از گروه بی تی اس

...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aynazmoonchild

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,043
پسندها
3,089
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
IMG_20230712_230426_544.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
دستم رو به سمت آسمون بردم و با دو دستم سعی کردم کادری درست کنم که ماه رو درونش ببینم،
دستام رو پایین آوردم آهی کشیدم و دستام رو در جیبم فرو بردم؛ یعنی فردایی هم برای من وجود داره؟
هیچ‌وقت تا حالا نتونسته بودم درمورد احساسات خودم با کسی حرف بزنم، من دانشجوی سال اول دانشگاه میونجو هستم با این‌که قبلاً اینجا اومدم؛ ولی
به عنوان دانشجو واردش شدن حس دیگه‌ای داشت.
داشتم از پله‌ها پایین میومدم که تنم به یک نفر خورد انگاری افتاد زمین... .
[این داستان صرفا فقط عاشقانه نیست و جنبه دوستانه هم دارد و فرند شیپ است، داستان دوستی فردی تنها با آدم‌هایی است که خانواده او می‌شوند و شاید هم باعث شکستنش بشن. دختری که موهایی به زیبایی سرو دارد... امیدوارم از خواندن این فیک سالم لذت ببرید]
من جانگ هوسوک ملقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
یونگی آبنبات رو توی دهنش گذاشت و پروانه رو برداشت گذاشت جیبش و رفت...هوبی بهش خیره شده بود.
هوبی:
- یعنی میشه؟ منم میتونم دوست پیدا کنم؟
راستش من هیچ‌وقت دوستی نداشتم شاید بچه پولدار باشم ولی همیشه تنها بودم، هروقت خواستم با کسی اوخت بگیرم نشد پس این دفعه می‌خوام سعی کنم از پولم استفاده کنم. من که این پولا رو نمی‌خوام پس برای خوشحالی خودم و اطرافیانم خرجش می‌کنم، با وجود این‌که میدونم تنبیه بزرگی در انتظارمه مثل همین پروانه‌ای که از دستش نجات پیدا کردم. من یه برادر دیگه هم دارم اون از خودم بزرگ‌تره، ولی احساس می‌کنم من همیشه دربرابر اون پوچم و من همیشه همه تلاشم رو کردم..‌‌‌. پس چرا نمی‌شه؟
برگشتم و نگاهی رو به سونبه‌های پشت سرم انداختم، لبخندی زدم و گفتم:
- یااااا دوست دارید بریم یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
خودکارش رو زمین گذاشت و نگاهش کرد
جین: الان با منو کوک بودی؟
دخترک:
- اوپا بیخیال واقعیت تلخه و اما دسته سوم پسرای سرد و ترسناک دانشکده.
جین: یکم بیشتر راجبشون براش بگو حداقل بفهمه نباید سمت اونا بره.
دخترک :
- اَرَسو... اوپا هوبی گوش بده، اونا دونفر هستن پارک جیمین معروف به زیبایی محض همه میمیرن براش و مین یونگی به زیبای سرد این دوتا از بس رفتارهای سرد و ترسناکی دارن بین همه به القاب معروف شدن.
هوبی:
- ولی من توی یونگی ترسناکی ندیدم.
کوک: هه، آقا رو... .
جین:
- وقتی سر از تنت جدا کرد میفهمی.
نگاهی کردم، دیدم دخترک رفت. نگاهی به چشم‌های جین یهو برقا رفت چشم‌های جین و کوک به رنگ افتضاح قرمز سرخ دراومد. ترسیدم و پریدم روی میز از کلاس فرار کردم. اینا که خودشون ترسناک‌تر بودن. این‌جا چخبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
جیمین: چی‌شده نامی؟
نامجون: بوی خون یه شاهزاده میاد حالمو بد می‌کنه.
جیمین:
- شاهزاده؟ از کجا؟ هومم بوش رو حس می‌کنم،
میگن خونش خوشمزه‌ترین خون دنیاست. مگه نه جانگ هوسوک... صبر کن ببینم جانگ هوسوک سال اولی امروز سر کلاس بودی نه؟ این‌جا چیکار می‌کنی؟
نامی نکنه می‌خواستی خونش رو بخوری؟
نامی:
- کاش می‌تونستم ولی حکم اعدام رو داره، سوار شو بریم جیمینا زود باش!
جیمین: اوه... اومدم.
جیمین و نامجون اینا بودن؟ فکر هوبی مشغول شده بود اونا چی می‌گفتن؟ شاهزاده؟ اونا هیچی درباره من نمی‌دونن مگه چی از من‌ حس کردن ؟ اونا ومپایرن؟
مگه اصلاً ومپایر وجود داره؟ دارم کم کم از اینجا می‌ترسم. صحنه دندون‌ها و چشم‌ها از جلوی چشماش پاک نمی‌شد. هوبی نگاهی به خودش کرد دید دیگه توان رفتن رو نداره. روی دوتا زانوهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
جین: تو اونو فقط با یه نگاه و برخورد قضاوت می‌کنی؟
نامجون: اه! هیونگ سخت نگیر.
جین: بردوانده... امکان نداره بتمرگ سرجات.
کوک: اوه هیونگ یونگی... .
یونگی: چی‌شده؟ من از خوابم زدم اومدم به چه جلسه مسخره‌ای؟
جین: تهیونگ به سویون زنگ بزن بگو بیارش خوابگاه و بهش اتاق بده.
تهیونگ: تو خوابگاه خودمون؟
جین: بله، حرف نباشه، هفته بعد اینجا می‌بینیم همو؛ هیچ بد رفتاری‌ای باهاش نمی‌کنید و سعی کنید باهاش دوست بشید همین .
نامجون: از من اینو نخواه.
یونگی: منم نمی‌تونم باهاش اوکی بشم
جین: محض رضای خدا
نامجون: آخه یه ومپایر کشیش به چه درد میخوره؟ تو که به چیزی جز نمره‌هات توجه نمیکنی!
جین: چی؟‌
نامجون: فقط بزار هرکی دوست داره باهات همکاری کنه.
نامجون اینو گفت و رفت.
جین: کله شق... زیر نظر بگیریدش و مطمئن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
هوبی: اوه چینجاااا! یعنی تو این یخچال کوفتی چیزی پیدا نمی‌شه که یه انسان بتونه کوفت کنه؟ یاااا با شمام... .
داد و فریاد هوبی روی هیچ‌کس تاثیر نداشت همه داشتن خودشونو آماده می‌کردن برای شب بیداری، از اون‌جایی که مجبور بودن عین آدما رفتار کنن صبح‌ها بیدار میشدن و کل روز رو نمی‌خوابیدن و این برای یک خون‌آشام نرمال نبود میفهمی چی میگم؟!
اما این‌جا همه کلاساش شبانه بود و از ساعت ۱۲ شب شروع می‌شد تا ۷ صبح و بقیه روز وقت آزاد و کلاس‌های هنر و تفریحی بود.
رفتم بیرون شاید بتونم خرید کنم و یه چیزی کوفت کنم... سویشرتم رو پوشیدم و گوشی و کلیدم رو برداشتم و رفتم بیرون، تاریک بود چرا ان‌قدر حیاط دانشکده حس عجیبی داشت؟
با ترس چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم، به فروشگاه دانشکده رسیدم.
- آه آجوشی شبتون بخیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
جین: خدایی حضور یک نفر رو که کمه حس نمی‌کنید؟
نامجون پشت سرش رو خاروند.
کوک: هوبی هیونگ؟
جین: اره.
تهیونگ: مگه اصلاً خونه بود؟ همون خل وضع اسکله رو می‌گید دیگه نه؟
یونگی: یاااا بهت یاد ندادن کسی رو مسخره نکنی؟
تهیونگ: بو؟ هه با من بودی هیونگ؟
نامجون: کِمانه... تهیونگ شی الان وقت این کارا نیست پیکرو... .
نامجون رفت لباساشو عوض کرد و از خونه خارج شد، زیر لب چیزی گفت:
نامجون: همیشه خودم باید گیرش بیارم.
جین: زنگ بزن بهش.
سویون: اوه اوکی.... جواب نمیده.
جیمین: نباید بذاریم کسی بفهمه شاهزادس.
جین: همین الان گرگینه‌ها، آلفاها همه متوجه شدن.
تهیونگ: اوه شت.
جین: باید پیداش کنیم راه بیوفتید... سرنوشت و آینده خون‌آشام‌ها به این شاهزاده بستگی داره.
درحال خوردن بودم که صدای چیزی رو توی رودخونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

Aynazmoonchild

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
660
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
سویون: دیگه چی؟ تو اگه فقط یکم آیکیو داشتی و می‌دونستی واقعًا کی هستی همچین حرفایی نمی‌زدی.
هوبی بلند شد اشکاش رو پاک کرد و تنهایی به سمت خوابگاه رفت. سویون زنگ زد به جین و گفت به پسرا بگه دنبالش نگردن جیهوپ سالمه و حالش هم خیلی خوبه. خودش هم با نامی برمی‌گرده.
سویون سوار موتور نامجون شد و دست از دور کمر نامجون گرفت و از جلو با سرعت تمام رفتن، هوبی با حس عجیبی نگاهشون کرد.
هوبی: توت فرنگی؟ هه، مدهوشم خیلی مدهوشم . نباید این کارو می‌کردم حالا تا ساعت ۱۲ چه گوهی بخورم.
داشت زیر لب غر میزد که تهیونگ از دور داشت میومد دیدش.
تهیونگ: اوه هیونگ... [دویدم سمتش] یااا هیونگ الو... .
تهیونگ کنارش وایساد و سعی کرد صداش بزنه. ولی کوچیک‌ترین محلی بهش نمیداد و به راهش ادامه می‌داد. انگار اصلاً صداشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aynazmoonchild

موضوعات مشابه

عقب
بالا