متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به خاطر پاییز | عسل حمیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع 'Payiz'
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 3,505
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون درباره روند رمان تا اینجا چطوره؟! یا اصلا شمارو جذب به خواندن ادامه‌اش می‌کنه؟!

  • ضعیف و کلیشه‌ای، جذاب نیست

  • متوسط و معمولی، فقط برای گذراندن وقت

  • قوی و جذاب، واقعا مجذوب کننده هست

  • روند رمان جذاب؛ ولی موضوع رمان کلیشه‌ای


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

'Payiz'

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
994
امتیازها
5,003
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #71
در سکوت خیره‌اش شدم که نگاهی به آسمون انداخت و گفت:
- الاناست که بارون شروع شه... نظرت در مورد یه مسابقه تا ویلا چیه؟!
لبخند کوچکی زدم و گفتم:
- پایه‌ام!
متقابلاً لبخندی زد و افسار اسبش رو کشید و کنار من ایستاد و بعد چند لحظه به آرومی شروع به شمارش کرد:
- سه دو یک!
و شروع به تاخت کردیم که همون لحظه رعد و برقی در آسمون زده شد که باعث شد لبخند هیجان زده‌ای روی لبم بشینه. راشا کمی ازم جلو افتاد که باعث شد سرعتم رو زیاد کنم. فکر نمی‌کردم که اِنقدر از ویلا دور شده باشیم؛ ولی هنوز هم ویلا مشخص نبود.
بادی که بین موهام به رقص در اومده بود و نم‌نمِ بارونی که به صورتم برخورد می‌کرد، همه و همه باعث شد تا از خوشی خنده‌ای سر بدم که راشا هم از خنده‌ی من، خنده‌ی کوتاهی کرد.
به راشا که رسیدم، بی‌توجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : 'Payiz'

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا