- ارسالیها
- 132
- پسندها
- 990
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #61
***
(زمان حال)
نفس عمیقی کشیدم و مانع از ریختن اشکم شدم. یعنی میتونم بازم همه چیز رو مثل گذشته کنم؟! کلافه از پیدا نکردن جوابی، دستی لای موهام کشیدم که برکه از جاش بلند شد و به سمت ویلا اومد و وارد شد. سرش رو برای لحظهای بالا آورد که با دیدن من، بلافاصله دستی به صورتش کشید و به سمت ساختمان پا تند کرد. شوکه از دیدن چشمای نمناکش سوالات شروع به رژه رفتن توی سرم کردن، چرا داشت گریه میکرد؟! یعنی اونم به گذشته فکر میکرد؟! به همون خاطرات؟! یعنی در این حد حضورم حتی توی ذهنش هم باعث آزارش میشه؟! آخ راشا لعنت بهت که باعث شکستن این دختر شدی!
کلافه سیگار دیگری روشن کردم و خیره به ماه شروع به کام گرفتن و لعنت فرستادن به خودم و مرور اون خاطرات شیرین کردم!
***
برکه:
با حرص به سمت اتاقم رفتم و واردش...
(زمان حال)
نفس عمیقی کشیدم و مانع از ریختن اشکم شدم. یعنی میتونم بازم همه چیز رو مثل گذشته کنم؟! کلافه از پیدا نکردن جوابی، دستی لای موهام کشیدم که برکه از جاش بلند شد و به سمت ویلا اومد و وارد شد. سرش رو برای لحظهای بالا آورد که با دیدن من، بلافاصله دستی به صورتش کشید و به سمت ساختمان پا تند کرد. شوکه از دیدن چشمای نمناکش سوالات شروع به رژه رفتن توی سرم کردن، چرا داشت گریه میکرد؟! یعنی اونم به گذشته فکر میکرد؟! به همون خاطرات؟! یعنی در این حد حضورم حتی توی ذهنش هم باعث آزارش میشه؟! آخ راشا لعنت بهت که باعث شکستن این دختر شدی!
کلافه سیگار دیگری روشن کردم و خیره به ماه شروع به کام گرفتن و لعنت فرستادن به خودم و مرور اون خاطرات شیرین کردم!
***
برکه:
با حرص به سمت اتاقم رفتم و واردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش