دلنوشته مجموعه دلنوشته‌‌های مَّن | smelika_r کاربرانجمن یک رمان

[S_MELIKA_R]

به نام خداوندی که قلم را برای نوشتن آفرید

نام دلنوشته: مَّن
نویسنده: s_melika_r (خانوم نویسنده)

خلاصه:
و هرکسی یک مَن درون دارد؛ ولی بیشتر از یک مَن است
گاهی اوقات انگار هزار مَن درونم است
و هرکدام یک سازی می زنن​

 

[آینهـ]

•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[S_MELIKA_R]

می دانی گاهی اوقات؛ یعنی شاید یک یا دوبار پیش آمده که همه هزار مَن درون
یک جا دورهم جمع شویم و درآرامش باشیم
حتی موقع هایی که روح جایی دیگری سیرمی کند ومَن هفتاد پادشاه را خواب می بینم هم،
بازهم باهم سرجنگ دارند این هزار مَن درون.



مَن گاهی یاد اوری می کند
ونمی دانی این یاداوری خوب است یانه؟!
گاهی اوقات این یاد اوری باعث می شود که شاد شوی
وگاهی اوقات هم باعث بهم ریختن ذهن می شود.
وبین این دو تفاوت است
تفاوتی مثل زمین وآسمان
​

 

[S_MELIKA_R]

و ازیک جایی به بعد باید انتخاب کنی بین این هزار مَن درون
که کدام را میخواهی وکدام رونمی خواهی وامان از روزی که بعضی ازاین
مَن های درون برایت پر رنگ شوند وتو میمانی متحیر که این دیگر کجابود؟!​

 

[S_MELIKA_R]

و امان ازدست این مَن؛ گاهی اوقات درست در وسط آرامش ذهنی وقلبی
درست درجایی که مطمئن هستی آروم و درست داری پیش می روی
یک مَن از یک گوشه ای سرو کله اش پیدا می شود و می گوید:"نکند اشتباه بروی؟نکند درست نباشد؟می خواهی کمی دست نگه داری؟"
و یک مرتبه می میبنی ساعت هاست که داری به همین یک جمله فکرمیکنی ؛ گاهی اوقات همین یک جمله کار دستت می دهد و همه چیز را رها می کنی
و بعد می بینی که درست نبوده وگاهی اوقات هم می بینی که درست گفته این مَن درون
ولی اینکه بخواهی تفاوت این دو را پیداکنی....فقط خدا باید کمکت کند​

 

[S_MELIKA_R]

ومَن؛ مَن های درون را دوست دارم
آخر باهم زندگی می کنیم داخل یک کالبد
واگر نباشند راستش حوصله ام سر می رود
وگاهی این مَن ها خوب خاطره می سازند، خاطره ای یا شاید می خواهند که همچین اتفاقی در آینده بیفتد
واین اتفاقاتی که ساخته می شود، گاهی شیرین است؛ جوری که هرموقع به یاد می آیند لبخند شیرینی روی لب جاخوش می کند
​

 

[S_MELIKA_R]

وگاهی این مَن های درون احساس می کنند که نیاز است به کمی تغییر!
واین کمی گاهی کار دستت می دهد، وقتی نگاه می کنی که ببینی چه چیزی را باید تغییربدهی
می بینی اندازه یک عالم است این کمی هایی که باید تغییرکنند
وفقط خود خدا باید کمکت کند تا این تغییر اتفاق بی افتد.
وگاهی هم می بینی این تغییر ها اتفاق افتاده است واین مَن درون تازه متوجه ماجرا شده است
وفهمیدن فرق بین این دو خود داستانی دارد :)
​

 

[S_MELIKA_R]

و امان ازدست این مَن های درون؛به راستی که هزار مَن درون هر آدمی است و
گاهی اوقات احساس می کنم بیش از هزار مَن است؛ گاهی احساس می کنم شاید
ده هزارمَن هستند وگاهی احساس می کنم هیج مَن درکار نیست.
واین گیج کننده است.

واین مَن های درون گاهی میخواهند احساسات ومنطق و... کل درون و بیرون را به دست بگیرند
وگاهی هم به کل به حال خود رها می کنند همه چیز را، جوری که انگار وجود ندارند.​

 

[S_MELIKA_R]

ولی موقع هایی هم هست که این مَن ها چیزهایی رو یاد اوری می کنند که عجیب شیرین است
جوری که عمیق ترین جای دل می نشیند و دوست نداری هیچ موقع این شیرینی تمام شود و
هرموقع که یاد این شیرینی می افتی ، بازهم احساسش می کنی :)​

 

[S_MELIKA_R]

و این مَن ها گاهی اوقات می خواهند که ادامه ندهند
دل شان می خواهد که نصفه ونیمه رها کنند؛ واین بین هستن چند مَن از جنس اراده وکم نیاوردن
واین اغازی ایست برای یک کش مکش, کش مَکشی بین مَن های درونی
وبازهم انگاری که از هفتاد مَن بیشتر هستند این مَن های درونی :)
​