- ارسالیها
- 1,578
- پسندها
- 10,940
- امتیازها
- 31,873
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #21
***
آنها حرف میزنند و من اما انگار در دنیای دیگری پنهان هستم. آنها نصیحت میکنند و من اما، سوگوار دخترک احساسم هستم که از دستش دادم. از دست دادن او، یعنی فرمان بردن مطلق از تحسر و ذهن پریشانم! نفهمیدم چه شد که دیدم ناگهان نیست. دیگر "احساس" نبود و... .
یادم میآید. دقایقی پیش را که گریان، سر بر مزار دخترک درونم گذاشته و از ته جان میگریستم. من در دنیای سیاه ذهنم میگریستم و در جهان واقعی اما به شکل دیوانهای بودم که آینه را شکسته بود.
صدای آهنگ، صدای حافظا گفتن و صدای شکستن!
من دیوانه شدم؟ یا فقط حسرتهایم زیاد شده بود؟!
نه... آری، شاید و نمیدانم!
دخترک درونم رفت و رشک آمد. ذهنم اما... در پس پرده کشیدن خاطرات تلخ...
آنها حرف میزنند و من اما انگار در دنیای دیگری پنهان هستم. آنها نصیحت میکنند و من اما، سوگوار دخترک احساسم هستم که از دستش دادم. از دست دادن او، یعنی فرمان بردن مطلق از تحسر و ذهن پریشانم! نفهمیدم چه شد که دیدم ناگهان نیست. دیگر "احساس" نبود و... .
یادم میآید. دقایقی پیش را که گریان، سر بر مزار دخترک درونم گذاشته و از ته جان میگریستم. من در دنیای سیاه ذهنم میگریستم و در جهان واقعی اما به شکل دیوانهای بودم که آینه را شکسته بود.
صدای آهنگ، صدای حافظا گفتن و صدای شکستن!
من دیوانه شدم؟ یا فقط حسرتهایم زیاد شده بود؟!
نه... آری، شاید و نمیدانم!
دخترک درونم رفت و رشک آمد. ذهنم اما... در پس پرده کشیدن خاطرات تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش