- تاریخ ثبتنام
- 20/4/23
- ارسالیها
- 522
- پسندها
- 3,176
- امتیازها
- 17,273
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #131
باز با صدایی بغضی و پر از سرزنش گفت:
- تا کی میخوای تا مغزت نکشید فرار کنی! تا کی میخوای از خودت و سرنوشتت فرار کنی! خواستی معلم بشی و نتونستی؟ خب میشدی! معلم میشدی خواهر من؛ ما که بهت التماس کردیم نکن؛ ما که میدونستیم تو بعد گذشتن از این موضوع روانی میشی! خستهمون کردی پروانه؛ اصلاً کسی رو جز خودت میبینی تو! مامان رو میبینی؟
حالا من بودم که بغض کرده بودم. بریدهبریده گفتم:
- به خاطر اون... دست... کشیدم.
صدای پوزخندش تو گوشم پیچید.
- به خاطر اون دست کشیدی. نه به خاطر اینکه ضعیف بودی!
و اون هم انگار به استخونش رسیده بود که پر غیظ ادامه داد:
- تو خودت ضعیف بودی؛ جربزه نداشتی بری دانشگاه و یهبار یکی بد نگات کنه! تحمل نداشتی بشنوی ازت بپرسن کمک لازم داری یا نه! ارزه نداشتی عصا بگیری...
- تا کی میخوای تا مغزت نکشید فرار کنی! تا کی میخوای از خودت و سرنوشتت فرار کنی! خواستی معلم بشی و نتونستی؟ خب میشدی! معلم میشدی خواهر من؛ ما که بهت التماس کردیم نکن؛ ما که میدونستیم تو بعد گذشتن از این موضوع روانی میشی! خستهمون کردی پروانه؛ اصلاً کسی رو جز خودت میبینی تو! مامان رو میبینی؟
حالا من بودم که بغض کرده بودم. بریدهبریده گفتم:
- به خاطر اون... دست... کشیدم.
صدای پوزخندش تو گوشم پیچید.
- به خاطر اون دست کشیدی. نه به خاطر اینکه ضعیف بودی!
و اون هم انگار به استخونش رسیده بود که پر غیظ ادامه داد:
- تو خودت ضعیف بودی؛ جربزه نداشتی بری دانشگاه و یهبار یکی بد نگات کنه! تحمل نداشتی بشنوی ازت بپرسن کمک لازم داری یا نه! ارزه نداشتی عصا بگیری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.