متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #111
ملایم‌تر از دفعه‌ی قبل گفتم:
- اوکی تابان جان؛ بگو چی‌کارم داشتی؟
بی‌مقدمه‌چینی؛ با بیشعوری تموم گفت:
- برگرد خونه!
دست روی دهن فشردم و حرصی دندون سابیدم. تهش هم طاقت نیاوردم و با حرص غریدم:
- چیه! شنیدی شهاب غیب شده اجازه‌ی برگشتن صادر کردی!
عصبی و پرخاشگر گفت:
- از کی شنیدی!
طلبکار و حرصی نفس‌نفس زدم.
- از شیرین شنیدم مریض!
اون هم با بیشعوری تموم لحنش رو طلبکار کرد:
- حالا که می‌دونی برگرد! مریض هم خودتی! نشنوم دیگه!
خدایا صبر بده! صبر بده! صبر بده!
من دیگه داشتم از خشم منفجر می‌شدم! در نهایت هم خونم به جوش اومد و با یه (برو بمیر!) حرصی گوشی رو روش قطع کردم. بز فکر کرده کیه! عجوزه! بیشعورِ بی‌شخصیت!
چند دقیقه‌ای هی حرص خوردم؛ هی حرص خوردم؛ هی فحشش دادم... . تا این‌که دیدم نمی‌شه! آروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #112
نصف شب بود و تازه تصمیم به خوابیدن گرفته بودم که گوشیم به صدا در‌اومد؛ شهاب بود و این باعث شد که نصفه نیمه لبخند بزنم. وقتی تونسته بود زنگ بزنه یعنی که حال‌شون خوب بود! حداقل امیدوار بودم این‌طور باشه!
روی پاسخ دو ضربه زدم و تا خواستم زری بزنم؛ صدای تابال که طلبکار و دستوری بود رو شنفتم:
- پروانه جون! میایم دنبالت. آماده شو!
با بهت دهن باز کردم و آروم اما عصبی غریدم:
- عزیزم! نصف شبه ها! مامان آسمان و مهم‌تر از اون؛ بابا سالار عصبی میشنا! نمی‌تونم بیام الآن که!
اون هم که قاتی‌تر از من بود.
- همین که گفتم! وگرنه ان‌قدر جیغ می‌زنم و گریه می‌کنم که شهاب روانی شه بمیره راحت شیم از دستش!
عجبا! یه بچه همه‌مون رو داشت روانی می‌کرد! چه وضعش بود! مرده شور افسون رو نبرن که هر‌چی می‌کشیم از اونه!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
484
پسندها
3,065
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #113
بعد هم با غیظ بیش‌تری ادامه دادم:
- بعدشم عمه‌تم بهم دستور بده من اون رو به کتفم می‌گیرم! نصف شب هوای مهمونی زده بود به سرش آقا!
ایش غلیظی گفت و حالم به هم خورد. من ان‌قدر حال به هم زن ایش نگفتم تا حالا! منی که دخترم!
- تو خیلی بیشعوری پروانه جون؛ همه‌تون خیلی بزین!
کوبیدم تو مخش و عصبی بلند شده گفتم:
- برو بابا!
خلاصه رفتم تا صورتم رو بشورم؛ سلامی یواش هم به سمت شهاب که تو سالن نشسته بود پروندم.
صدای تابال رو می‌شنیدم که بهم می‌گفت بزم و خرم و فلان؛ از دستشویی خارج شدم و مظلوم یه گوشه‌ای نشستم. مامان آسمان ساندویچی از پنیر و گردو رو به زور تو دستم گذاشت و مجبورم کرد بخورم. تا حد مرگ خوابم می‌اومد و سرم تیر می‌کشید؛ لعنتی ساعت هنوز ده بود و من ساعت سه خوابیده بودم!
تابال ناگهانی از اتاقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا