• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان دراجِ بی‌بال | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
527
پسندها
3,180
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
باز با صدایی بغضی و پر از سرزنش گفت:
- تا کی می‌خوای تا مغزت نکشید فرار کنی! تا کی می‌خوای از خودت و سرنوشتت فرار کنی! خواستی معلم بشی و نتونستی؟ خب می‌شدی! معلم می‌شدی خواهر من؛ ما که بهت التماس کردیم نکن؛ ما که می‌دونستیم تو بعد گذشتن از این موضوع روانی میشی! خسته‌مون کردی پروانه؛ اصلاً کسی رو جز خودت می‌بینی تو! مامان رو می‌بینی؟
حالا من بودم که بغض کرده بودم. بریده‌بریده گفتم:
- به خاطر اون... دست... کشیدم.
صدای پوزخندش تو گوشم پیچید.
- به خاطر اون دست کشیدی. نه به خاطر این‌که ضعیف بودی!
و اون هم انگار به استخونش رسیده بود که پر غیظ ادامه داد:
- تو خودت ضعیف بودی؛ جربزه نداشتی بری دانشگاه و یه‌بار یکی بد نگات کنه! تحمل نداشتی بشنوی ازت بپرسن کمک لازم داری یا نه! ارزه نداشتی عصا بگیری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
527
پسندها
3,180
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
به خاطر حالم بود که گمونم کوتاه اومد. بهتر! اصلاً من می‌خوام همیشه حالم بد باشه همه‌ی این‌ها یه ذره کوتاه بیان! کشتن من رو با خواسته‌ها و ترس‌های خود‌شون! هر کی به فکر خودشه! عجبا!
این اولین غش کردنم تو طول این هیجده سال بود؛ حتی تو مدرسه‌ی عادی هم درس می‌خوندم؛ توی بد‌ترین حالت هم فقط یه‌بار نفسم گرفت. اون هم قبلش با مامان سر رفتن به تهران و مدرسه‌ی خودم بحث کرده بودم؛ تو مدرسه هم صدای اونی که می‌خواست ازم امتحان بگیره رو شنیدم که می‌گفت حالا من از این چطوری امتحان بگیرم! و یهویی همه‌چی بهم فشار اورد و نفسم گرفت؛ البته این‌که اون شخص اون حرف رو زد چیز عجیب و غیر منتظره‌ای نبود؛ هر روز همین رو می‌گفت! من یهویی احساس کردم ضرفیتم پر شده!
مامان آسمان از اتاقم بیرون رفت و من با ضعف دراز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
527
پسندها
3,180
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
صدای پا‌هاشون بهم فهموند که دو نفرن ولی شهابِ همیشه خنده‌رو و شلوغ؛ بر خلاف همیشه هیچ حرفی نزد. مامان آسمان طرف بابا سالار رفت و با صدایی حرصی گفت:
- بهتره ما بیرون باشیم؛ پاشو دیگه!
دلم نمی‌خواست برن؛ یه بغض مظلومانه‌ای داشتم کلا! حسم قابل گفتن نبود! نگران بودم یا مضطرب؟ ناراحت یا معذب و یا خجالتزده؟ آشوبی توی این دل برپا بود!
آروم و با مظلومیت گفتم:
- من خوبم مامان آسمان!
کسی به حرفم توجهی نشون نداد. دوباره تابان رو لعنت کردم که هر‌چی هست تقصیر اونه! شاید هم تقصیر خود ضعیفمه! ضعیف؛ کلمه‌ای که اون بهم نسبت داده بود و خدا خودش می‌دونست که من متنفر بودم از این‌که همچین چیزی بهم بگن! نامردی بود گفتن این حرف به منی که فقط به خاطر اون‌ها از آرزوم دست کشیدم!
بابا سالار با غر‌غر بیرون رفت و من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
527
پسندها
3,180
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
چی داشت می‌گفت؟ اون جداً چی داشت بلغور می‌کرد؟ انگاری که داشت با زبون آدم فضایی‌ها باهام حرف می‌زد؛ و من با این‌که می‌فهمیدم چی میگه گیج گیج بودم.
دستم رو روی صورتم گذاشتم؛ روی صورتم که درد می‌کرد؛ و به حرف‌هاش فکر کردم؛ با مغزی که درد می‌کرد و نمی‌فهمید این‌جا چه خبره!
صدای لرزونم شبیه صدای خودم نبود؛ به خدا که نبود.
- چرند... نگو شهاب! چرند نگو!
پوزخند صدا‌داری زد. نه؛ نباید تمسخرم می‌کرد؛ باید حرفش رو پس می‌گرفت! اما با به حرف اومدنش خفه‌خون گرفتم و مردم و مردم و مردم... .
- شب عروسی مهتاب خانم رو یادته؟ اولین‌بار اون‌جا دیدمت. بین اون همه دخترای رنگارنگ؛ تو اون بزن و بکوبی که راه افتاده بود؛ فقط تو بودی که یه گوشه نشسته بودی و هر دقیقه چهره‌ت یه‌جوری می‌شد؛ گاه به فکر فرو می‌رفتی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

melin f

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
527
پسندها
3,180
امتیازها
17,273
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
بی‌صدا اشک‌هام می‌ریختن و من چه حرفی داشتم به اون بگم؟ اونی که احمق بود؛ اونی که بی‌عقل بود! و من واقعاً بیدار بودم؟ پریشون؛ ناباور؛ داغون؛ و با کلی حس‌های عجیب دیگه؛ فقط بلد بودم گریه کنم...
ادامه داد و ادامه داد و چرا نمی‌فهمید من هم آدمم؟ منِ لعنتی هم آدمم و احساس دارم! مخصوصاً اون‌که شهاب بود؛ کسی که این روز‌ها تو همه‌ی لحظات زندگیم بود! و کاش کاش ادامه نمی‌داد!
- طول کشید تا تونستم مخش و بزنم که راجع به تو بگه؛ تویی که هر چند لحظه یه‌بار نگاهم می‌چرخید سمتت! بالاخره سد مقاومتش شکست! بهم از تو گفت؛ گفت متفاوتی اما درس می‌خونی؛ متفاوتی اما قوی موندی پی آرزو‌هات؛ گفت اولین عشقشی؛ همه‌ی خونواده‌ش یه طرف تو یه طرف؛ گفت می‌تونی؛ گفت خواهر من توانمند‌ترین آدمیه که من می‌شناسم! با این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا