• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع حصار آبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 52
  • بازدیدها 2,056
  • کاربران تگ شده هیچ

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,361
پسندها
25,685
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
صداش از میون بازوهام لرزون به گوشم رسید:
- نمی‌فهمم چرا دوستم ندارن!
محکم‌ بین بازوهام فشردمش و عطر سرد و شیرینش رو نفس کشیدم:
- یه روز می‌فهمن. فقط تا اون روز دیگه ازم نخواه برم ببینمشون. اگه دوستم داری باید به حرفم گوش بدی.
هق‌هق آرومش خط عمیقی و پردردی به قلبم می‌کشید و منم هیچکاری نمی‌تونستم واسش بکنم.
***
تازه از سر کار برگشته بودم و هنوز کفشام رو کامل از پام درنیورده بودم که نگار با موهایی بسته روبه بالا و پیش‌بندی گل‌گلی جلوم سبز شد. سرتق پاش رو مثل دختر بچه‌ها کوبید زمین و نق زد:
- آخه یعنی چی؟ صبح تا شب می‌شورم و می‌سابم. این قوطی کبریتم که تمیز بشو نیست. نمی‌دونم عیب از چیه، کمرم دیگه برید. حتی نمی‌رسم غذا بپذم.
لبخند به آرومی با هر کلمه‌ش رو لبم کش می‌اومد. دستامو دور شونه‌هاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,361
پسندها
25,685
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
الان جونم درمیاد تا برسم فصلای اصلی:melting-face:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح یه روز روشن خبر ورشکست شدن بابا رو شنیدم. نوید همه چیز رو بهم گفت. تا فهمیدم بابا زندان افتاده، همه چیز رو ول کردم و به اهواز برگشتم. درموردش با نگار حرف زدم. اونم با جدیت زل زد تو چشام و گفت:
- برو ببین می‌تونی کاری کنی؟
وقتی اومدم فهمیدم اوضاع بدتر از اونیه که نوید گفته بود. نوید به وکالت از بابا همه‌ی اموال رو فروخته بود. می‌گفت مامان و عروسش هم یه خونه گرفتن. من به این حرفش اهمیت ندادم. یه دو روز دیگه که بفهمه چیزی از ثروتمون بهش نمی‌ماسه خودش چمدونش رو می‌بست و می‌رفت.
کلی این‌در و اون‌در زدم و بعد فهمیدم فایده نداره. منم انقدری پس‌انداز نداشتم که بتونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

مدیر تالار ویرایش + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
24/11/21
ارسالی‌ها
10,361
پسندها
25,685
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
لبخندش مهربون شد و حینی که صدای یکی از تارها رو درمی‌اُورد پچ زد:
- فردا سفارش میدم ناهار بخوریم.
- دوست دارم خونگی باشه.
دستش روی بدنه‌ی صاف گیتار لغزید و چشمای درشت جنگلیش به سمت من تو حدقه چرخید و متعجب و کش‌دار صداش کمی بالا رفت:
- این اداها چیه؟! نگی جلو کسی، مگه بیرونی و خونگی داره. هر دوش یکیه دیگه.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

عقب
بالا