متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #21
حوالی چهار عصر، بعد از صرف یک بشقاب خوراک صدف چینی که طعم آن در نظرش از گوشت خوک هم فاجعه‌بار‌تر بود، همراه با شِی به آپارتمان مشترکشان برگشته و روی کاناپه‌ی نه چندان راحتی که روبه‌روی تلویزیون قرار داشت، صفحات روزنامه‌ی صبح را ورق می‌زد.
تصویر شووالوف در یکی از صفحات اصلی روزنامه نقش بسته بود و خبرنگاران، ماجرای اتفاق شب گذشته را با آب و تاب فیلم‌های جیمز باند، مکتوب کرده و به چاپ رسانده بودند. یکاترینبورگ به قدر کفایت شاهد وقایع این‌چنینی نبود چراکه اغلب سوژه‌های سرشناس و مورد علاقه‌ی سازمان، مستقیما به مسکو می‌رفتند. از همین رو، اتفاقات مشابه دیشب در نگاه روزنامه‌های محلی، یک فرصت ایده‌آل برای فروش و محبوبیت بیشتر در بین مردم بود.
شِی همراه با فنجان‌های قهوه، وارد اتاق نشیمن شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #22
دومینیکا، گوشی را در آغوش شِی انداخت و دو مرتبه، مشغول تعویض لباس‌هایش شد.
- باهاش قرار می‌ذاری؟
- معلومه که نه!
شِی لبخند مرموزی زد و از جایش بلند شد. با چشم‌های ریز شده، نزدیک‌تر آمد. به آرامی انگشتانش را روی پهلوی برهنه‌ و زخمی دومینیکا کشید و طعنه زد:
- گربه‌ی خونگیت ناخن‌های تیزی داره.
دومینیکا، دست شِی را پس زد و از او فاصله گرفت. بعد از پوشیدن پیراهن جدیدش، چمدانش را باز کرد و در حین مرتب کردن لباس‌ها، گفت:
- هم‌چنان از گربه‌ها متنفرم، دوست من.
شِی، دستش را به کمر زد و نگاهی به ناخن‌های لاک‌زده‌اش انداخت.
- آره خب، تو از سگ‌های نژاد لاورنتی خوشت میاد!
چمدان را با ضرب دست محکمی بست و با غیظ، لب زد:
- میشه این‌قدر اسم اون عوضی رو نیاری؟
- نچ نچ. دلم نمی‌خواد باور کنم هنوز هم برات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #23
« میدان لوبیانکا، مسکو، روسیه »
ساعت هفت‌ و سی‌وهشت دقیقه‌ی صبح دوشنبه. تنها دو ساعت از نشستن پرواز از قبل تعیین شده‌‌ی دومینیکا در فرودگاه مسکو می‌گذشت و حالا، او روبه‌روی ساختمان مکعبی شکل سرویس امنیت فدرال، ایستاده بود. این برج نسبتاً مرتفع با صدها پنجره‌ی کوچک که رو به یکی از معروف‌ترین میدان‌های مسکو باز می‌شدند، آخرین حد از رویاهای قدیمی‌اش بود، لیکن هر آدمیزادی پس از رسیدن به رویای کهنه‌ی خود، در پی دیگری می‌افتد؛ او هم از این قاعده مستثنی نبود. هرچه بیشتر به نمای ساختمان و شلوغی خیابان‌ها نگاه می‌کرد، بیشتر دلش برای اتاق زیر شیروانی و دنجش در یکاترینبورگ تنگ میشد؛ همان اتاق نامرتبی که یک مرغ، جوجه‌هایش را در آن پیدا نمی‌کند!
حتی شمار کارهایی را برخلاف میل باطنی‌اش انجام داده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #24
به طرف آسانسور شیشه‌ای که در مرکز سالن قرار داشت و محصور در گلدان‌های بلورین نخل اریکا بود، قدم برداشت.
در انتظار برای باز شدن درب آسانسور، نگاهی به اطرافش انداخت. بعضی از افسران، با عجله به مقاصد نامعلومی رفته و آشفتگی از چهره‌هایشان می‌بارید. برخی دیگر به صورت گروه‌های دو تا سه نفره در اتاقک‌های هشتی اطراف سالن نشسته بودند و تعداد زیادی از اوراق را دسته‌بندی می‌کردند. همه به قدری سرگرم کار خود بودند که برخلاف پایگاه یکاترینبورگ، کسی فرصت صحبت کردن با دیگری را نداشت. لااقل می‌توانست امیدوار باشد که برای مدتی، دیگر جوک‌های بی‌مزه‌ی آلفرد به گوشش نمی‌خورد یا بوی قهوه‌ی بیش‌ از حد دم‌کشیده‌ی آناستازیا، مشامش را آزار نمی‌دهد!
- تو، بیشتر از این‌جا تغییر کردی.
با صدای نازکی که از پشت سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #25
نیم نگاهی به او انداخت و سر تا پایش را از نظر گذراند. لبان زمخت و کبودش را با زبان تر، و شروع به خواندن پرونده کرد.
- جاسوسی تحت عنوان منشی سفارت انگلستان در کُلکَته و ارائه‌ی پنج پرونده از اسناد محرمانه‌ی انگلیسی به نفع دولت. از عاملان خنثی‌سازی حمله‌ی تروریستی در کلکته و نجات پانزده نفر از اعضای هیئت سفارت کشور.
ژنرال، ابروهای پرپشتش را بالا انداخت و با مکث کوتاهی، ادامه داد:
- ترور شش نفر از اهداف سازمان و البته شناسایی و ترور ایگوور شووالوف، جاسوس مافیای سیسیل در شب یکشنبه، بیست و یکم ژانویه، یکاترینبورگ.
بدون مطالعه‌ی مابقی صفحات، پرونده را روی میز رها کرد و انگشتانش را به هم گره زد. خیره شدن به چهره‌‌ی آرام و جدی دختر، لبخند محوی روی لب‌هایش نشاند. همیشه از سر و کله زدن با افسران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #26
لبخندزنان، برگه را تا زد و دوباره داخل جیبش قرار داد. نگاهی به راهروی نیمه خالی طبقه پنجم انداخت و سپس، به طرف آسانسور رفت. انگشتش را برای زدن دکمه‌ی طبقه‌ی همکف، بالا برد اما قبل از آن که موفق به لمس دکمه شود، با شنیدن صدای آشنایی از پشت سر، دستش در هوا خشک شد.
- نیکا؟
بیشتر از هر چیزی با این صدا و نحوه‌ی تلفظ اسمش به این شکل، آشنا بود. دستش را پایین انداخت و چشمانش را بست. آیا امروز نمی‌توانست بدون هیچ بدشانسی‌ای بگذرد؟ البته که نه. از همان لحظه‌ای که پروازش به زمین نشست، می‌دانست که برنامه‌ی امروزش چه خواهد بود!
نفس عمیقی کشید و لب‌های‌ به هم فشرده‌اش را به داخل دهانش فرو برد. با حس لمس شانه‌اش، چشمانش را باز کرد، خود را عقب کشید و به طرف لاورنتی برگشت.
پسر جوان، در یونیفرم نظامی‌اش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
« ساختمان قدیمی کنگره، کلکته هند، ۲۰۱۸ »
- کس دیگه‌‌ای هم مونده؟
دومینیکا، دستانش را روی زانو گذاشت و سرفه‌ی دردناکی از گلویش رها شد. غبار و توده‌های دود آتش، تا عمق استخوانش رسوخ و نفس کشیدن را سخت کرده بودند. با این حال، از پشت حلقه‌ی اشک جمع شده در چشمانش، به چهره‌‌ی سیاه شده از خاکستر لاورنتی خیره شد و گفت:
- نمی‌دونم، طبقات بالا کاملاً از بین رفتن.
لاورنتی، زیر بغل مردی که از اعضای سفارت بود را گرفت و جواب داد:
- باید سریع‌تر از اینجا بریم.
- اسناد... اسناد جا مونده.
چشمان لاورنتی با شنیدن این حرف، درشت شد و هم‌زمان با صدای انفجاری که از طبقات بالای ساختمان به گوش رسید، فریاد زد:
- از چی حرف می‌زنی؟ کدوم اسناد؟
عضو سفارت که کراوات پاره‌ شده‌اش را جلوی دهانش گرفته بود، گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #28
قبل از آن که بتواند خودش را عقب بکشد، دستش را سپر سرش کرد و زیر تکه‌های آجر و گچ ساختمان، به دام افتاد.
- نیکا!
درد شدید پایش، قدرت تکلم را برای چند ثانیه از او سلب کرد. به سختی خودش را از زیر آوار تکان داد و به محض این که متوجه شد نمی‌تواند پایش را تکان بدهد، صدا زد:
- پام گیر کرده، بیا کمکم کن.
لاورنتی در چهارچوب درب قرار گرفت و با اضطراب، به دیوارهای نامتعادل ساختمان نگاه کرد.
- لاورنتی! با توام.
پسر، نگاهی به آوار فرو ریخته روی جسم او انداخت و سپس، به پوشه‌ی درون دستش خیره شد.
- هی ایوانوف، پلیس‌ها رسیدن! باید بریم.
این صدای یکی از آخرین بازمانده‌های پرسنل حفاظت از سفارت بود که به گوشش رسید.
به زودی تمام ساختمان فرو می‌ریخت و اگر هر دو زیر آوار به دام می‌افتادند، تمام عملیات با شکست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #29
هر دو کنار پاترول سفید رنگی که مجاور خیابان پارک شده بود، از حرکت ایستادند و اولگا، سوییچ ماشین را از کیفش بیرون آورد.
- برمی‌گردی پایگاه؟
قبل از آن که دومینیکا بتواند زبانش را بچرخاند و جوابی بدهد، سایه‌‌ی ناشناسی در کنارش ایستاد و به جای او گفت:
- نه، دومینیکا با من میاد.
سرش را چرخاند و با دیدن لاورنتی، ابروهایش را بالا انداخت. پسر جوان بدون توجه به چهره‌ی متعجب و خشمگین او، دستش را دور شانه‌اش حلقه کرد و ادامه داد:
- یه کار نیمه تموم با هم داریم، مگه نه؟
اولگا با دیدن لاورنتی، ناخودآگاه سرش را به نشانه‌‌ی احترام پایین آورد و گفت:
- قربان.
سپس با تردید به دومینیکا که در آغوش لاورنتی فرو رفته و با چشمان سرخ شده‌اش به او خیره شده بود، نگاه کرد.
- خب، پس بعدا می‌بینمت نیک.
دومینیکا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #30
با چشم‌های بسته هم می‌توانست توقف ماشین را تشخیص دهد. به آرامی پلک‌هایش را از هم باز کرد و به تصویر روبه‌رویش خیره شد؛ یک خیابان خلوت و عاری از شلوغی‌های مرکز شهر.
- نیکا.
بدون چشم برداشتن از مقابلش، پرسید:
- بعد این همه وقت چرا پیگیری؟
- من رو نگاه کن.
بی آن که توجهی به خواسته‌‌ی لاورنتی کند، نگاهش را پایین کشید و انگشتانش را به بازی گرفت.
- اون روزها داغ بودم، نفهمیدم چی شد.
تلخ خندید و شانه‌هایش را بالا انداخت.
- همش منتظر بودم بیای. توی بیمارستان بعد از حادثه، توی فرودگاه برای استقبالم، توی اولین روزی که ترفیع گرفتم؛ فکر کنم به حدی احمق بودم که اگر بهانه‌های امروز صبحت رو اون‌موقع می‌شنیدم، باورشون می‌کردم.
لاورنتی دستش را برای گرفتن دست او جلو آورد اما قبل از آن که لمسش کند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا