متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #31
امثال لاورنتی و یا حتی خود او، در پشت همین شعارهای تراژدیک، پا روی هر آن‌چه که مانده و نمانده بود، می‌گذاشتند. همان داستان آشنای جاسوس‌های چند سازمان اطلاعاتی مختلف که هرکدامشان، انگیزه‌ و وفاداری‌های مبهمی دارند، چپ و راست به هم رو‌دست می‌زنند و چیزی که در ظاهر به نظر می‌رسند، نیستند.
حق با لاورنتی بود؛ شاید اگر خودش هم در مسند تصمیم‌گیری قرار می‌گرفت، توفیری در نتیجه حاصل نمی‌شد اما دیگر اعتمادی در میانشان وجود نداشت.
فی‌الواقع مقامات دولتی، پازل جذابی ساخته‌اند که آدم از سر و کله زدن با آن، سرگرم می‌شود اما در این بین، یک‌جور داستان‌گویی پیچیده هم وجود دارد که در اصل پیچیده نیست، بلکه فقط ادای پیچیده‌ بودن را در می‌آورد تا بقیه را گول بزند؛ اما او که بازیچه‌ نیست، او یک سرباز است،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #32
- تنها کسی که توی این دنیا دوست دارم، خودم هستم.
اولگا، تک ابرویی بالا انداخت و با طعنه گفت:
- وقتی در خونه رو باز کردم، اول چشم‌های قرمزت رو دیدم.
دومینیکا نفس عمیقی کشید و جوابی نداد. همکارش بیش از اندازه به جزئیات توجه می‌کرد و در یک کلام، احمق نبود!
- می‌دونم که دلت نمی‌خواد درموردش حرف... .
- پس چرا می‌پرسی؟
اولگا به طرف او برگشت و دستش را ستون سرش کرد.
- نمی‌دونم، شاید... کنجکاوی؟ آره، شاید.
دومینیکا، نگاهش را از سقف گرفت و به چشمان ریز شده‌ی اولگا خیره شد.
- داستان جالبی برای شنیدن نیست.
اولگا سرش را تکان داد و تکه‌ای از موهایش را به دور انگشتش پیچید.
- خب، داستان وقتی جالب میشد که من زودتر می‌فهمیدم افسر آموزشی جوخه با یکی از دوست‌های نسبتا صمیمی اما ع*و*ضی خودم، توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
«فرودگاه فرنک لیست، بوداپست، مجارستان»
- پرواز شماره‌ی ۹۲۱ مسکو_بوداپست هم‌اکنون بر روی زمین نشست. تمام مسافران این پرواز می‌توانند چمدان‌های خود را از غلتک‌ بار شماره‌ی هشت بردارند. همه‌ی پلتفرم‌ها برای ورود و خروج مسیرها، علامت‌گذاری شده‌اند.
دومینیکا پس از عبور از ایستگاه گمرک و تحویل گرفتن چمدانش، همراه با جمعیت مسافرانی که قصد خروج از فرودگاه را داشتند، وارد سالن انتظار شد.
بوداپست، چشم‌اندازی اصیل از تاریخ و فرهنگ اروپایی در عصر رنسانس بود که در تمام طول سال، علی‌الخصوص حوالی کریسمس، مملو از توریست میشد. اگر حق انتخاب را به خودش می‌دادند، تعطیلات زمستانی‌اش را در شهری خلوت‌تر می‌گذراند و به جای پا گذاشتن در کتاب تاریخ، وقتش را در سواحل گرم اقیانوسی و باشگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #34
از نامی که این‌بار برایش انتخاب شده بود، خوشش می‌آمد. لااقل دیگر نیازی نبود تا در مورد تشابه اسمش با یک جزیره‌‌ی پرچم‌دار، با کسی بحث کند؛ از نظر اولگا، سفر به دومینیکا¹ خنده‌دارتر از جوک‌های تسکالو² است!
پس از امضا کردن فرم اقامت و تحویل گرفتن کلید، چمدانش را به باربر هتل سپرد و به طرف آسانسورهای طبقه‌ی همکف، حرکت کرد‌. تمامی آن‌ها پیش از آمدن او به طبقات بالاتر رفته بودند و تنها یکی از آسانسورها باقی مانده بود که اتفاقا همان پسر جلوی پیشخوان، سوارش شد.
دومینیکا به قدم‌هایش سرعت بخشید، دستش را بلند کرد و رو به پسر گفت:
- خواهش می‌کنم، آقا. صبر کنید.
اما قبل از آن که به او برسد، درب‌ آسانسور بسته شد و دومینیکا پشتش ماند. دندان‌هایش را روی هم سایید، مشت آرامی به درب کوبید و به زبان روسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
شب کم‌نظیری بود، از آن شب‌ها که فقط در رویا ممکن است. آسمان به‌ قدری پر ستاره و روشن بود که این سوال پیش می‌آمد که آیا ممکن است چنین آسمانی، این همه آدم‌ بدخلق و بوالهوس، زیر چادر خود داشته باشد؟! نت‌های موسیقی والس، چنان به هوا برخاسته بودند که گویا هر یک، در حال اجرای یک رقص نفس‌گیر هستند و در این میان، عطر شاردونی¹ بود که مشام مهمانان را قلقلک می‌داد.
دومینیکا، دستی به پیراهن ماکسی مشکی‌ رنگش کشید و از پله‌های مارپیچ پایین آمد. از پشت نقاب طلایی‌اش که آن را جلوی صورتش گرفته بود، نگاهی به جمعیت کم تعداد میانه‌ی سالن انداخت و با دیدن دی ژلدرود که در حصار بادیگارد‌هایش ایستاده بود، نیشخندی زد. خرامان به سوی صندلی‌های انتهای سالن رفت و روی یکی از آن‌‌ها، نشست. تمام افرادی که در این‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #36
مهمانان به همان سرعتی که گرد هم آمده بودند، از اطراف محل مناقصه متفرق شدند. موسیقی از نو نواخته شد و پیست رقص، به لحظات اوج خود بازگشت. تنها دی ژلدرود و بادیگارد‌هایش بودند که در جای خود باقی مانده و آن مرد جوان را نظاره می‌کردند.
دومینیکا به طرف میزهای پذیرایی بالای سالن رفت و از آن‌جا، هدف مأموریتش را زیر نظر گرفت. مرد جوان، از جا بلند شد و به طرف دی ژلدرود رفت. نقابش را برداشت و دومینیکا با دیدن او، جا خورد؛ همان چشم‌های آبی، بینی تراش‌ خورده، ابروهای خمیده و چهره‌‌ی حق به جانبی که امروز صبح در هتل دیده بود! قبل از آن که بخواهد بداند که او در این‌جا چه می‌خواهد، بیشتر مشتاق آن بود که بداند چطور می‌شود آن همه پول، متعلق به جوانی آسمان‌جل باشد؟!
حیرت و تعجبش، باعث شد تا از قوت عضلات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #37
دومینیکا، با تندی سرش را چرخاند و به نیم‌رخ او زل زد. لب‌هایش را به زیر دندان کشید و گفت:
- همه‌ی ایتالیایی‌ها، صبح از صورت‌حساب هتل شکایت می‌کنن و شب، عتیقه‌‌ی صد میلیون یورویی می‌خرن؟
میگل، گوشه چشمی به او انداخت و همراه با همان لبخند مرموز روی لبش، به طرفش برگشت.
- تاجر تازه به دوران رسیده‌ای مثل من، باید حواسش به دخل و خرجش باشه. درضمن اسپانیایی، نه ایتالیایی!
دومینیکا تک‌خنده‌ای کرد و از او روی برگرداند. برخلاف تصورات چند دقیقه‌ی پیشش، سر و کله زدن با این پسر بسیار سرگرم‌کننده بود. او از آن دسته افرادی بود که خودشان را تا سر حد مرگ، زرنگ و دنیا دیده می‌پنداشتند و در کنار این توهم واهی، به عنوان کلاه‌بردارهایی با زبان چرب و نرم، شناخته می‌شدند.
- تاجر؟ هه! باشه.
- شرط می‌بندم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #38
دستش را روی زخمش گذاشت و به خونی که از لای انگشتانش فواره می‌زد، خیره شد. گلوله، تا مغز استخوانش را شکافته و درد زیادی را بر او تحمیل کرده بود. خودش را روی زمین کشید و نفس‌زنان، به ستون پشت سرش تکیه داد.
این کار باید به هر نحوی که ممکن بود، تمام میشد. هیچ چیز نمی‌توانست مانع مرگ دی ژلدرود شود، مگر آن که دومینیکا، زودتر از او با فرشته‌‌ی مرگ خودش ملاقات کند!
بی‌توجه به درد و لرزش نامحسوس دستش، بار دیگر خودش را بالا کشید و دی ژلدرود را هدف گرفت. هیکل زمخت پیرمرد، در پشت مجسمه پنهان شده بود و بدون ابهتی که ساعتی پیش به همراه داشت، به خود می‌لرزید. گوش‌های دومینیکا، از صدای شلیک گلوله‌ها زنگ می‌زد و جاری شدن خون از ساق پایش، حالش را دگرگون کرده بود. اسلحه را با هر دو دست، مقابل صورتش گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
« آلیکانته، اسپانیا، ۱۹۹۴ »
- وای پسر! جدی جدی فکر می‌کردم داریم می‌بازیم.
- زده به سرت؟! ما یه ستاره‌ توی تیم خودمون داریم؛ اون مثل رائول¹ بازی می‌کنه.
صدای همهمه‌ی دانش آموزان در انتهای اتوبوس، اوقات راننده را تلخ کرده بود. همیشه بعد از مسابقات فوتبال مدرسه، مسیر برگشت به خانه برای او که بیشتر اعضای تیم در سرویسش حضور داشتند، طاقت‌فرسا بود و چاره‌ای جز تحمل‌ این شرایط، نداشت. مدرسه‌ی « دی گابریل » برای اولین بار در مسابقات بین مدارس، مقام اول را کسب کرده بود و از شانس پیرمرد بخت‌برگشته، قهرمانِ پایان بازی که گل پیروزی را به ثمر رسانده بود، با همین سرویس به خانه می‌رفت؛ میگل، دانش‌آموز کلاس ششم مدرسه. او در بین حلقه‌ی پر سر و صدای دوستانش نشسته بود و به برونو، صمیمی‌ترین دوست دوران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rover

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
673
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #40
لیدکا، یک توله‌ی باکسر¹ ماده بود که پدرش، به عنوان هدیه‌ی جشن تولد هفت سالگی‌‌اش، او را به خانه آورده بود. این روزها، لیدکا به تنها سرگرمی و دلخوشی میگل تبدیل شده بود؛ حداقل بعد از آن‌ که مادرش، خانه را برای همیشه ترک کند.
بعد از رفتن اتوبوس، به طرف ورودی خانه قدم برداشت و کلیدش را از جیب یونیفرم آبی رنگش، بیرون کشید.
پدرش مدت‌ها بود که به سرکار نمی‌رفت. بعد از رفتن مادر، به ندرت از اتاقش بیرون می‌آمد یا چند کلامی با او حرف می‌زد. به همین خاطر، چند هفته‌ای بود که میگل به‌ طوری زندگی‌ می‌کرد که گویا در خانه، فقط او و لیدکا وجود دارند.
کلید را در قفل درب چرخاند و وارد خانه شد. راهروی ورودی غرق در سکوت و تاریکی بود. مابقی اتاق‌ها هم اوضاع بهتری نداشتند؛ گویا ارواح به جای قبرستان، در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا