• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
چاقو‌ را درون دستش چرخاند و تکه‌ گوشت روی تخته را به قطعات کوچک‌تری تقسیم کرد. نیم نگاهی به حباب‌های آب داخل قابلمه انداخت و به سوت زدن، ادامه داد. عطر نعنا و رازیانه، مشامش را پر کرده بود و تاثیر مثبتی بر خلق و خوی عصرگاهی‌اش، می‌گذاشت. همیشه از استشمام این رایحه، لذت می‌برد و از آن سیر نمی‌شد. با شنیدن صدای جیرجیر تخت، لبخند محوی روی لب‌هایش نشاند و سرعت دستش را پایین‌ آورد.
دومینیکا با انعکاس نور خورشید که مسیرش را از پنجره‌ی کوچک کنار تخت پیدا کرده و تا پشت پلک‌های او راه یافته بود، اخم‌‌هایش را درهم فرو برد و به بدنش تکانی داد. بلافاصله، درد شدیدی در استخوان پای زخمی‌اش پیچید و او را بر خلاف میلش، وادار به گشودن چشم‌هایش کرد. همه چیز را از پشت هاله‌ی اشک ناخواسته‌ای که در چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MINERVA

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
میگل، تکیه‌ی دستانش را از روی صندلی برداشت و کمان ابروهایش را درهم کشید. زمانی که دیگر لبخند نمی‌زد، خستگی چشم‌هایش مشهودتر بود. چشمانی آبی و بزرگ؛ آن‌قدر که میشد همه چیز را از نگاهش خواند. آن‌ها زیبا بودند؛ به طوری که پیرزن‌های شهر، آرزو می‌کردند که ای کاش دیرتر به دنیا می‌آمدند!
دومینیکا، سرش را به زیر انداخت و به ناخن‌های لاک‌ خورده‌اش، خیره شد. انگار که آن پسر، تمام افکارش را مو به مو می‌شنید؛ حتی فرض این مسئله هم مو به تنش سیخ می‌کرد. یک جفت چشم ناقابل است دیگر؛ این‌قدرها هم تعریف و تمجید ندارد!
با صدای جدی و رسای میگل، زنجیره‌‌ی افکارش را درهم پیچید و به تاریک‌ترین نقطه‌ی مغزش، انتقال داد.
- بیشتر از این که درمورد هویتت کنجکاو باشم، دلم می‌خواد بدونم که چرا برای مرگ دی ژلدرود، با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
او تا به حال با چیزی زنده بود که دیگران، از آن می‌مردند؛ تنهایی! گاهی در همین تنهایی مسرت‌بخش، صورتش را به پس پنجره می‌چسباند؛ شوق می‌آمد، دست در گردن احساس می‌انداخت و فکر، بازی می‌کرد اما حالا اثری از آن تنهایی باقی نمانده بود و چنگال تیز افکارش، در شیارهای مغزش فرو می‌رفت. او مانده بود و یک غریبه‌ی مرموز که سر از کارهایش در نمی‌آورد. آیا نشستن یک گلوله بر سینه‌اش منصفانه‌تر نبود؟!
لب برچید و باز هم چشم در چشم پسر دوخت. فقط سکوت بود که در بینشان قدم می‌زد و چشم‌ها، به یکدیگر گره خورده بودند. سرانجام این نگاه‌های افسرده چه بود؟ جز این که مطمئن شود که قرار نیست به این زودی دست از دنیا و وقایع اعتیادآورش بکشد!
- هنوز اسمت رو بهم نگفتی.
- برای چی می‌خوای اسمم رو بدونی؟
میگل با یک نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
این پسر، واقعا آدم عجیبی بود. هر دقیقه‌ای که کنار او می‌گذشت، تشخیص رفتار و اهدافش سخت‌تر میشد؛ گویا مدت زیادی است که ثبات شخصیت را از او ربوده‌اند!
- اصلا برای چی من رو این‌جا آوردی؟
- چطوره سر نوبت خودت سوال بپرسی؟
دومینیکا دست از بشقاب کشید و چنگال را رها کرد.
- باید خیلی احمق باشی که فکر کنی از من، چیزی بهت می‌رسه.
- باید خیلی احمق باشی که فکر کنی می‌تونی برگردی خونه!
- من خودم می‌دونم که چط... .
هنوز جمله‌اش را کامل نکرده بود که میگل، به میان حرفش پرید و با اشاره به کیف دستی‌اش، گفت:
- من که هیچ بلیطی پیدا نکردم.
از جایش بلند شد و ادامه داد:
- شک ندارم که برای یه مأموریت بی‌سر و صدا برنامه ریخته بودی اما حالا چی؟ هفتاد نفر قتل‌عام شدن!
- مرگ اون آدم‌ها به من ربطی نداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
***
دستکش‌های نایلونی را در دست کرد و خیره به تصویری که درون آینه‌ی بخار گرفته‌‌ی حمام نقش بسته بود، تکه‌ای از موهایش را در دست گرفت و مقداری از مواد رنگ مو را با برس، روی آن‌ها مالید.
در سومین روز از زندگی غیر معمولش در کنار یک تکاور سابق اسپتسناز، جنبه‌های متفاوتی از عقاید و رفتار از او دیده بود که هیچ‌گاه از آدم‌های اطرافش، سر نمی‌زد. او می‌خندید، وقتی هیچ مایه‌ی خنده‌ای وجود نداشت و می‌رقصید، وقتی هیچ موسیقی‌ای شنیده نمی‌شد! در میان احوالات سرخوشانه و بیگانه‌ی میگل، جایی برای خشک‌مزاجی‌های خودش نبود؛ اگرچه این موضوع حتی به چشم صاحب‌خانه‌ی اجباری‌اش هم نمی‌آمد. او کار خودش را می‌کرد؛ بدون آن که توضیحی به کسی بدهد.
همه چیز مشخص بود؛ آن‌ها در کمال خوش‌شانسی در کنار هم قرار گرفته بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
چشم از او برداشت و دستی بر موهای نیمه خیسی که روی سینه‌اش ریخته بود، کشید. علاقه‌ای به شنیدن مکالمه‌‌های بی‌سر و ته نداشت. می‌توانست قسم بخورد که هیچ‌گاه از تماس‌های تلفنی دوستانش، تا این حد ذوق‌زده نشده بود اما درمورد میگل، همه‌ چیز فرق می‌کرد. به راحتی میشد برق درون چشمانش را از بالای طبقه‌ی پنجم همین آپارتمان، تشخیص داد. معلوم بود که شخص پشت تلفن، برایش اهمیت بسیاری دارد و رابطه‌شان بسیار نزدیک است. اگر نام آن فرد را در بین مکالماتشان نشنیده بود، حدس می‌زد که پای یک دختر در میان باشد؛ به هر حال که از ادا و اطوار این پسر، مشخص است که رابطه‌ی خوبی هم با زنان دارد!
- به چی فکر می‌کنی؟
با صدای میگل، از فکر بیرون آمد و سرش را بلند کرد. او درست بالای سرش ایستاده بود و با همان نگاه براق،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
***
کیف پول سرقتی را از جیبش درآورد، اسکناس‌های مچاله‌ شده‌ی درون آن را بیرون کشید و شروع به شمردن کرد.
- پنج هزار، ده هزار، ده هزار و بیست فورینت¹.
- به یه بانک خالی دست‌برد زدی.
اولنا، یک اسکناس پنج فورینتی جدا کرد و آن را روی صورت چرک‌مور و آفتاب‌ سوخته‌ی پسر مقابلش، کوبید.
- خفه خون بگیر، کاروی!
کاروی، اسکناس را روی هوا قاپید و با لبخند دندان‌نمایی، زیرپله‌ی نمور و تاریک را ترک کرد. اولنا آهی کشید و روی پله‌ی شکسته‌ی پایین پایش، نشست. بی‌توجه به بوی جلبک‌های رشد کرده در دریچه‌‌ی کانال فاضلاب، ساندویچ نیم‌خورده‌ای را که امروز صبح از یخچال یکی از همان مغازه‌های سر راهش، دزدیده بود، از جیبش بیرون کشید و گ*از بزرگی به آن زد. از طعم ژامبون خوک و پنیر ماسیده‌، عوقش گرفت و بی‌معطلی، ساندویچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
***
نفس‌نفس‌زنان، وارد خیابان شد و شروع به دویدن کرد. با بی‌دقتی، تنه‌ی محکمی به یکی از عابران پیاده‌رو زد و تعادلش را از دست داد.
- بگیریدش!
بی‌توجه به جیغ و فریاد زنی که نایلون میوه‌هایش بر اثر برخورد با او پاره شده بود، از جایش برخاست و سراسیمه، مقصد نامعلومی را در پیش گرفت. به ندرت پیش می‌آمد که مأموران پلیس، موفق به شناسایی‌اش شوند و این‌گونه تعقیبش کنند؛ حتما کار یکی از همان طلبکارانی بود که جنسشان را تحویل نداده است!
با وجود بسته‌های کوکائین درون جیبش، اگر دستشان به او می‌رسید، بی‌شک راهی زندان ایالتی میشد و قاضی، حکم به حبس ابد می‌داد. آن‌ها درست در میان معامله‌ی مواد امروزش، سر رسیده بودند و کارش را خ*را*ب کردند.
با رسیدن به انتهای خیابان، وارد محدوده‌ی تردد ماشین‌ها شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
بریجر، دست‌هایش را بالا برد و قدمی به جلو برداشت. گویا از چاله بیرون آمده و در چاه افتاده بود؛ چاهی که هرچقدر هم که گردن می‌کشید، انتهایش را نمی‌دید. یک گاراژ متروکه، صدای قژقژ پره‌های هواکش آهنی، نور ضعیفی که از لابه‌لای آن‌ها به داخل راه یافته بود و دختری خون‌آلود که سرش، روی گردنش سنگینی می‌کرد؛ این منظره چیزی از دکور اتاق وحشت کم نداشت؛ به راستی که پایش را در وسط یک فیلم سینمایی ترسناک گذاشته بود!
میگل، با بیرون آمدن قامت دومینیکا از سایه‌های انتهای گاراژ، اسلحه‌اش را روی گردن پسر فشار داد و در حالی که به او نزدیک میشد، اشاره‌ای به اولنا کرد و گفت:
- این همه خشونت لازم بود؟
دومینیکا، دستش را روی کمرش گذاشت و بالای سر دخترک نیمه هوشیار که روی یک صندلی فلزی زنجیر شده بود، ایستاد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
میگل، دست از تن بی‌جان اولنا کشید و با انزجار، دست‌هایش را با پیراهن دختر پاک کرد. به ندرت تن به چنین کثیف‌کاری‌هایی می‌داد. چشمان باز جنازه، به سقف گاراژ خیره مانده بود و قطرات خون، از انگشتان آویزانش بر روی زمین می‌چکیدند.
دومینیکا، چشم از جسد روبه‌رویش گرفت و چند قدمی از آن‌جا دور شد. برای تماشای سیرک که نیامده بود؛ به خوبی می‌دانست که آن دختر هیچ گناهی در قبال او مرتکب نشده بود که بخواهد به این شکل، تاوان دهد. سر از کارهای میگل در نمی‌آورد. آیا نمی‌توانست یک مرگ راحت‌تر برایش در نظر بگیرد؟ یا شاید هم این، فقط یک تسویه حساب کوچک بود؟ به هرحال دیگر اهمیتی نداشت.
اطرافش را از نظر گذراند و با دیدن کارتن‌های بسته‌بندی شده‌ی گوشه‌ی سالن، ابروهایش را بالا انداخت. با آن ورود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا