• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
***
« مسکو، روسیه »
پنجمین روز فوریه برای ساکنان پایتخت، مانند همیشه و با روال عادی خود آغاز شده بود. مردم، در زیر نگاه تیزبین مجسمه‌ی پتر کبیر¹، عجله داشتند تا خود را به ادارات مختلف برسانند. بسیاری از آن‌ها در مناطق تجاری شهر به عنوان کارگزاران بورس و مدیران اجرایی در ساختمان‌های مربوط به امور سهام کار می‌کردند. عده‌ای هم وکیل و بانکدار بودند؛ مشاغلی که در صدر لیست توصیه‌های والدین به فرزندانشان برای ورود به دانشگاه، قرار داشتند.
کرکره‌ی مغازه‌های شیک خیابان مالایا بالا رفته و کسب و کار به راه بود. در همان ساعت‌های ابتدایی صبح، دلال‌های بنگاه‌های معاملات املاک، خریداران بالقوه را با خود همراه می‌کردند تا ملک‌های در دسترس را به آن‌ها نشان دهند و توضیح می‌دادند که حتی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MINERVA

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
حال و هوای خانه در آن روز ابری، مثل قبرستان بی‌روح و دلگیر بود؛ قبرستانی که بیش از صد سال قدمت داشت. دومینیکا، پالتوی فلانل¹ طوسی رنگش را روی آرنجش انداخت و در حالی که از آشپزخانه خارج میشد، به گچ‌کاری‌های مورب سقف اتاق نشیمن، چشم دوخت.
- صاحب‌خونه می‌گفت که این‌جا رو توی سال ۱۸۹۱ ساختن؛ یه‌جورایی مثل میراث خانوادگی می‌مونه!
اولگا، دستش را به کمرش تکیه داد و نگاهش را از صفحه‌‌ی بلوری تلویزیون، گرفت.
- این‌قدر برات جالب بوده که اجاره‌ش بکنی؟!
- با چیزهای قدیمی مشکلی ندارم.
هرچقدر که او از زندگی با سبک سنتی ل*ذت می‌برد، جان اولگا برای دنیای مدرنش، در‌می‌رفت و ترجیح می‌داد در فیلم‌های علمی_تخیلی زندگی کند!
- می‌تونم تو رو با دامن پف‌دار تجسم کنم!
دومینیکا، پالتو را روی کاناپه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
***
آخرین کام را گرفت، دود را در سینه‌اش حبس کرد و ته‌مانده‌ی سیگارش را روی زمین انداخت. در حالی که به فرو رفتن فیلتر نیمه روشن سیگار در برف‌های تازه‌‌ی کنار پایش، چشم دوخته بود، صدای اولگا را از پشت سرش، شنید.
- دو ساعته که دارم دنبالت می‌گردم.
نوک چکمه‌اش را روی ته‌مانده‌‌ی سیگار گذاشت و سرش را بالا آورد.
- همین‌جا بودم.
- همه‌چی روبه‌راهه؟
در حالی که تمام مردم شهر انتظار بهار و جوانه‌های مخملی درختان را می‌کشیدند، افت ناگهانی دما در اولین روز هفته، همه را غافلگیر کرده بود؛ اگرچه بیشترین تصویری که مردم جنوب سیبری با آن آشنایی داشتند، خیابان‌ها و شیروانی‌های مملو از برف زمستانه بود. دستی به یقه‌ی یونیفرم سبز رنگش کشید و چشم از بخار نفس‌های داغ اولگا، برداشت.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
پانزده دقیقه‌‌ی بعد، به واسطه‌ی احضار شدنش، روبه‌روی میز ژنرال ایستاده بود و به صورت خندان و شش تیغش، نگاه می‌کرد. برخلاف او، میگل روی کاناپه‌ی مربعی شکل و سورمه‌ای کنار میز نشسته بود و آثار به جا مانده از گپ‌وگفت دونفره‌اش با مدودف، در مقابلش قرار داشتند. دومینیکا، چشم از فنجان قهوه‌ی خالی گرفت و نفسش را به آرامی از میان لب‌هایش ترک خورده‌اش، به بیرون فرستاد.
- حتما باید پای یه احضاریه‌ی نظامی درمیون باشه تا به یاد مافوق قدیمیت بیفتی پسر؟!
میگل، لبخند کجی کنج لبانش نشاند و چاپلوسانه، جواب داد:
- به ندرت پیش میاد که توی مسکو بمونم؛ امروز هم به محض این که امضای شما رو پای برگه دیدم، خودم رو به این‌جا رسوندم.
ژنرال خندید و سرش را به طرفین تکان داد. پرونده‌ی روی میزش را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
دومینیکا، دندان‌هایش را به هم فشرد و با نفرت، به نیم‌رخ او، خیره شد. باید از همان اول می‌دانست که با چه موجود نفرت‌انگیزی، رو‌به‌رو شده است و کلکش را می‌کند!
- مسلما اگه سر و کله‌ی تو پیدا نمی‌شد، بوردیوژا این مأموریت رو با موفقیت پشت سر می‌گذاشت. اون هم درست مثل تو، از بچگی تحت آموزش سازمان بوده؛ قابل اعتماده.
مدودف خندید و در حالی که به میگل اشاره می‌کرد تا از جایش بلند شود، ادامه داد:
- اوه خدای من! شما برای بازجویی به این‌جا اومدید و حالا، من دارم از یکی در برابر دیگری دفاع می‌کنم. مردک عوضی!
میگل، لبخند رضایت‌بخشی بر روی لب‌های کبودش نشاند و از جا برخاست.
- البته که من شکی در وفاداری ایشون ندارم. مطمئن باشید اگر متوجه‌ی خطای غیرقابل توجیهی می‌شدم، قبل از نوشتن گزارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
***
دانه‌های ریز برف معلق در هوا، با شتاب به صورتش برخورد می‌کردند و موج موهای پریشانش، در باد می‌رقصید. سرعت موتور آن‌قدر زیاد بود که از چراغ‌های اطرافشان، چیزی جز هاله‌‌ای محو از نور نمی‌دید. جریان خون در رگ‌هایش می‌جوشید و تپش کوبنده‌ی قلبش را به راحتی از زیر کت چرم مشکی رنگش، می‌شنید. با ورود به تونل بزرگراه، سایه‌ی بوران کم‌جان برف از سرشان کم شد و او، حلقه‌ی دستانش را از دور کمر میگل، باز کرد. کمی فاصله گرفت و هم‌زمان با کش و قوسی که به کمرش می‌داد، دست‌هایش را از هم گشود.
- یوهو!
میگل، سرش را چرخاند و با خنده گفت:
- میفتی دیوونه!
دومینیکا، دستانش را روی شانه‌های او گذاشت و با صدای بلندی فریاد زد:
- صحبت حماقت که باشه، ده تا دیوونه رو حریفم!
چشمانش را بست و هوای سرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
قبل از فرود آمدن مشت پرقدرت رینز بر سینه‌ی حریفی که چهره‌اش از شدت خون جاری شده از سرش، قابل تشخیص نبود، یکی از همان بطری‌های نوشیدنی گازدار در مقابل دومینیکا قرار گرفت. سرش را چرخاند و به نیم‌رخ خونسرد میگل که در حال سرکشیدن نوشیدنی‌اش بود، نگاهی انداخت. با آن کاپشن برزنتی قرمز رنگ، شبیه به رانندگان مسابقات رالی شده بود.
- چه نمایشی راه انداخته!
جرعه‌ای از نوشیدنی‌ تلخ درون دستش را نوشید و سرش را تکان داد.
- می‌خواد هیجان بازی رو بیشتر کنه.
میگل، سرش را به او نزدیک کرد و با صدایی که در بین هیاهوی جمعیت گم شده بود، گفت:
- نه، اون فقط داره پول بیشتری در میاره!
و با ابرویش، به مسئول میز شرط‌بندی که در ضلع غربی زمین مسابقه ایستاده بود و اسکناس‌های درون دستش را می‌شمرد، اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
با صدای میگل که او را مورد خطاب قرار داده بود، از فکر بیرون آمد و سرش را بالا گرفت. بالاخره بعد از خوش‌وبش‌ با دوستانش، به یاد او افتاده بود. میگل، پشت سرش ایستاد و طبق عادت همیشگی‌اش، دست‌هایش را روی شانه‌هایش گذاشت.
- هی بچه‌ها! دومینیک... .
مکس، نگاهی به سرتاپای او انداخت و با خنده گفت:
- این بار با یه موطلایی اومدی!
کولجا به پیروی از حرف مکس، مشت کم‌جانی روانه‌ی پهلوی الکسی کرد و گفت:
- نگفتم بهت؟ هیچ وقت با دخترهای تکراری دیده نمی‌شه!
میگل، چشم غره‌ای به دخترک مو آبی رفت و نفسش را با صدا به بیرون فرستاد.
- خفه شو کول! اون همکارمه.
دومینیکا تک ابرویی بالا انداخت، سرش را چرخاند و به نیم‌رخ جدی پسر، نگاه کرد. گردنش را عقب کشید و زیر گوشش لب زد:
- تا به حال بهت گفته بودم که چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
با صدای مکس، نگاهش را چرخاند و به صورت بشاش و چرک‌آلودش خیره شد.
- همیشه ما رو از کار و کاسبی میندازی بچه!
میگل، لبخند دندان‌نمایی زد و می‌خواست چیزی بگوید که سالویک، دستش را لای موهای مجعد جوگندمی‌اش فرو برد و گفت:
- شب شلوغیه. میگل، برای برنامه‌ی آخر شب هستی؟
میگل، نیم نگاهی به دومینیکا کرد و لب زد:
- باید در موردش فکر کنم.
- تولکین هم هست؛ گفتم شاید بخوای بدونی.
اخم غلیظی روی پیشانی‌اش نشاند و سوییچ موتور را از جیب کاپشنش بیرون کشید. آن را به طرف الکسی پرتاب کرد و گفت:
- یه نگاه بهش بنداز.
الکسی، سوییچ را روی هوا گرفت و لبخند مرموزی روی لب‌های نازکش نشاند. سرش را تکان داد و بدون حرف، به طرف درب آهنی پارکینگ رفت. او نسبت به هرکدام از اعضای تیمشان، مرموزتر بود و به ندرت حرف می‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
583
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
22
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
***
بی‌اعتنا به صدای کشیده شدن کف پوتین ساق بلندش بر روی زمین، نگاه خسته‌اش را بالا آورد و به سکوی افسر ارشد چشم دوخت. احساس می‌کرد که حتی یونیفرم نظامی بر روی تنش سنگینی می‌کند و فرق سرش از شدت درد، شکافته شده است. قابل پیش‌بینی بود که افراط در نوشیدن و بی‌خوابی طولانی مدت، چنین عواقبی دارد اما دیشب، به قدری برایش به‌یادماندنی بود که دیگر به این چیزها اهمیت نمی‌داد.
صبح امروز، به همراه چندین افسر دیگر برای دریافت مأموریت جدید به سالن اجتماعات مرکزی سازمان احضار شده بود؛ در مسکو برخلاف یکاترینبورگ، شرح عملیات را در پاکت تحویل افسران برگزیده نمی‌دادند. همگی، در صف‌های منظم ایستاده بودند و به جز آوای قطرات باران که بر روی هشت پنجره‌‌ی سالن فرود می‌آمدند، صدایی شنیده نمی‌شد. پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا