- تاریخ ثبتنام
- 4/4/20
- ارسالیها
- 679
- پسندها
- 3,560
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 12
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #11
- میدونم مامان، نگران نباش. من پیهی هر چیزی رو به تنم مالیدم. قرار نیست به این راحتی کم بیارم.
مادرم لبخندی کمرنگ هدیهام کرد که باعث شد دلم قرص شود. میدانستم چقدر از نبود آقاجان درد میکشد اما محض خاطر دل من راضی به خواستگاری در چنین اوضاعی شده بود.
- تو برعکس من و خالهات خیلی قویی زهرا جان، درست مثل اسمت روحیهات هم دقیقاً مثل مادربزرگته.
قصهی رنجبار مادربزرگم را شنیده بودم؛ زنی که با قدرت در مقابل سختیهای زندگی ایستادگی کرد و سه فرزندش را به چنگ و دندان گرفت تا خطرات از کنارشان بگذرد.
- مامان خیلی سخته بعد یک مدت کوتاه از مرگ آقاجون بخوام چنین تصمیم بزرگی واسه زندگیم بگیرم اما من با شاهین خوشبخت نمیشم وقتی قلبم جای دیگهست.
مادرم اشاره کرد پیش بروم و زمانی که...
مادرم لبخندی کمرنگ هدیهام کرد که باعث شد دلم قرص شود. میدانستم چقدر از نبود آقاجان درد میکشد اما محض خاطر دل من راضی به خواستگاری در چنین اوضاعی شده بود.
- تو برعکس من و خالهات خیلی قویی زهرا جان، درست مثل اسمت روحیهات هم دقیقاً مثل مادربزرگته.
قصهی رنجبار مادربزرگم را شنیده بودم؛ زنی که با قدرت در مقابل سختیهای زندگی ایستادگی کرد و سه فرزندش را به چنگ و دندان گرفت تا خطرات از کنارشان بگذرد.
- مامان خیلی سخته بعد یک مدت کوتاه از مرگ آقاجون بخوام چنین تصمیم بزرگی واسه زندگیم بگیرم اما من با شاهین خوشبخت نمیشم وقتی قلبم جای دیگهست.
مادرم اشاره کرد پیش بروم و زمانی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.