فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
شکار زاویر
نام نویسنده:
کورویامی و قاصدک
ژانر رمان:
#فانتزی #اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5547
ناظر
: Łacrîmosã AMARGURA
سطح: ویژه

1000070554.jpg
خلاصه:
در دنیایی که جادو با فناوری در هم آمیخته است، زاویر، یک خون آشام انتقام جو، به دنبال نابودی بشریت با استفاده از قدرت‌های ممنوع است. او با ثبت‌نام در یک آکادمی معتبر، به دنبال ابزاری برای احضار یک شیطان قدرتمند است. الایجه، دانش آموزی باهوش، نقشه تاریک زاویر را از طریق درگیری‌های فکری شدید آنها آشکار می‌کند. با مشخص شدن نیت بد زاویر، الایجه باید با او مقابله کند تا از آخرالزمان قریب الوقوع جلوگیری کند. با در خطر بودن سرنوشت قاره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
34,786
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
- جامعه‌ای که فاسده باید ریشه‌کن بشه، چون نه مردمش به درد می‌خورن نه دولت‌مرداش. فساد تو رگ و ریشه‌ی همشون فرو رفته؛ درست عین رگبرگ‌های ریز یه گیاه. این جامعه نه ارزش اصلاح داره و نه فداکاری. صرفاً باید از ریشه بسوزونیش تا بقیه گیاه‌ها رو هم فاسد نکنه. مگه نه الایجه گیفورد؟!

×فصل اول×

هوا گرفته بود و بوی دود و سوختگی جنگل کاج را به خود می‌آغشت. دود سیاهی از عمارت سوخته و نیمه ویران در میان درختان بلند و برف‌گرفته‌ی کاج بر می‌خاست. اجساد سوخته در همه‌جا پخش شده بودند. در سینه تک‌تک اجساد یک میخ چوبی با نوک نقره‌ای فرو رفته بود. تکه‌ای از سنگ‌های عمارت فرو ریخت و ابری از خاکستر و دود را برانگیخت.
مهاجمان به عمارت خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
تارهای سرکش بلوندش به هیچ راهی تن نمی‌دادند. عاقبت آنها را رها نمود تا در پیشانی بلندش بیفتند. شنل قهوه‌ای قدیمی‌اش را پوشید. یقه‌ی شنل کمی بالا آمده بود. می‌شد آثار فرسودگی را در یقه دید. عینک نیم‌قاب فریم نقره را از روی میز چوبی گرد و کوچک برداشت. رنگ نقره‌ای به صورت سفید مرمر گونه‌اش می‌آمد.
کوله‌ی پارچه‌ایش را برداشت و روی چمدان چرمی قدیمی‌اش گذاشت. آثار خوردگی و فرسودگی در جای‌جای چمدان قهوه‌ای به چشم می‌خورد. دسته‌ی بلند و چوبی چمدان را همراه دسته‌ی کیف گرفت و به دنبال خودش کشید. به چهارچوب درب چوبی که رسید، بازنگشت. دلش برای این مکان تنگ نمی‌شد. او متعلق به جایی نبود. شانه‌هایش را بالا انداخت و درب را گشود. همین که سرش را بالا آورد چشمان سبزش با پیرزن صاحب خانه گره خورد:
- صبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدایش بخاطر سال‌ها فریاد زدن خراشیده و نکره بود. زاویر کمی سرش را بلند کرد اما هنوز چشمان سبزش زیر سایه‌ی کلاه بزرگ شنل قهوه‌ای مخفی بود. لب‌های سرخش را تکان داد:
- می‌خوام به آکادمی هیون‌ارث برم.
مرد میانسال زاویر را برانداز کرد. پسرک لاغراندام‌تر و ضعیف‌تر از نوجوانان پانزده ساله به نظر می‌رسید. به هر حال گوشت دم توپ محسوب می‌شد. درست بود که آکادمی هیون‌ارث بر خلاف سایر آکادمی‌های امپراطوری مقدس از هر قشری دانشجو می‌پذیرفت اما شهریه‌ی آن هر کسی را منصرف می‌کرد. مرد آهی کشید:
- برو بچه! اونجا جای تو نیست.
زاویر کل کیسه‌ی پارچه‌ای پولش را برای مرد پرت کرد:
- تو فقط کارت رو بکن.
مرد در وسط راه کیسه‌ی پول را قاپیده بود. به داخل آن نگاهی انداخت. ده سکه‌ی نقره‌ی امپراطوری هیلگان به او چشمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
صدای جیغ و نعره‌های قبل از مرگ خویشاوندانش همانند ناقوس کلیسا در گوش‌های نوک‌تیزش می‌نواختند. پوستش از وحشت کودکی‌، مانند پوست غاز دانه‌دانه شده بود. هر قدم که برمی‌داشت انگار که بیشتر در باتلاقی از تاریکی فرو می‌رفت. به زیر پاهایش نگاهی انداخت. این تاریکی نبود بلکه دست‌هایی از خون بودند که ذره‌ذره او را به دام خود می‌کشیدند.
سطح دریاچه‌ی خونین موج برداشت. چشمان سرخ زاویر با دیدن سطح دریای خونین از دهشت بیرون زد. پدر و مادرش و همینطور تمام نزدیکانش با چشمانی سرزنشگر و ترسیده به او می‌نگریستند. زاویر به نفس‌نفس افتاد. لبان آن چهره‌های خونین تکان می‌خورد و هر کس چیزی می‌گفت.
- درد داره!
- من نمی‌خوام بمیرم!
- چرا بهمون حمله می‌کنن؟
- مگه ما چیکار کردیم؟
- پسرمو نکشید!
- می‌سوزه!
- دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
آهسته خودش را کنار کشید تا اول آن اشراف‌زاده رد شود. امکان داشت که اشراف‌زاده‌ای کینه‌توز و احمق باشد و مانع پیشرفت او در آکادمی گردد. کالسکه ایستاد و خدمتکار جوان که کنار کالسکه‌چی نشسته بود، پایین پرید. در را با احترام برای اربابش گشود. پسری قد بلند و هیکلی از داخل کالسکه پایین پرید. زاویر کمی چشمان سبزش را تنگ کرد. احتمالا آن پسر جوان هفده یا هجده سال داشت.
لباس‌های سفیدش با نوارهای نقره‌ای تزئین و گلدوزی شده بود؛ حتی چکمه‌های ساق بلندش نیز از این امر مصون نبودند. پسر مو بلوند دست بالای پیشانی‌اش نهاد تا بارقه‌های نور آفتاب او را نیازارند:
- پس این آکادمی هیون‌ارثه؟!
خدمتکار با پاچه‌خواری سرش را جلوی پسر نوجوان خم کرد:
- بله ارباب الایجه.
الایجه دست به کمرش برد و با غرور و امیدواری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
مانع شفاف مانند آب موج برداشت و الایجه را به داخل راه داد. پا تند کرد تا به هم‌دوره‌ای جدیدش برسد. پسرک لاغراندام و قدکوتاه سرش را پایین انداخته بود و عبوس و جدی می‌رفت. الایجه گام‌های قوی‌اش را با پسرک لاغراندام همسان کرد:
- اسم من الایجه گیفورده. تو کی هستی؟
زاویر آهی عمیق کشید. از آن حادثه‌ی کشتار خانواده‌اش بیش از شش سال می‌گذشت و او نیز در این مدت از خود ردی بر جای نگذاشته بود. به نظرش این پسر پررو از آن دسته اشخاص سریش و نچسب بود. لب‌های سرخش را بی‌میل از هم گشود:
- زاویر... فوستر.
الایجه با انگشت اشاره سرش را خاراند:
- فوستر؟! فامیلی نایابی داری.
زاویر از پله‌های قدیمی و برگ گرفته بالا رفت:
- من یه الف دورگه‌ام. اهل امپراطوری مقدس نیستم.
البته قسمت اول حرف‌هایش دروغ محض بود؛ ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
الایجه با گونه‌هایی برافروخته رویش را برگرداند و گلویش را صاف کرد:
- تو مطمئنی که دختر نیستی؟
زاویر تا بناگوش سرخ شده بود. سرش را از شرم پایین انداخت. خودش را از روی زمین جمع و جور کرد و برخاست. کلاه شنل را روی سرش کشید تا آفتاب بیش از آن آزارش ندهد. لبان سرخش را بی‌میل از هم گشود:
- منم یه مردم، فقط بدنم هنوز رشد نکرده.
الایجه ابروان طلایی کلفتش را به طاق چسباند و ناشیانه سعی کرد که پسرک لاغر اندام را دلداری بدهد:
- که اینطور؛ البته خیلیا هستن که دیر به بلوغ می‌رسن. نیازی نیست بابت این مسئله خودتو سرزنش کنی. باور داشته باش.
زاویر مانند خرسی شده بود که سردرد داشت. دندان‌هایش را بی‌صدا برهم فشرد و دسته‌ی چمدانش را میان انگشتان باریک و بلندش گرفت. الایجه لبخندی خجالتی زد. ظاهراً یکی دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
لبان سرخ و کمانی زاویر با کمی فاصله باز ماند. در برابر یک باغ راه بزرگ قرار داشتند. نگاهی به باروهای بلند آکادمی انداخت. اغراق نبود که بگوییم آکادمی هیون‌ارث حداقل نصف پایتخت وسعت داشت. مجسمه‌های فارغ‌التحصیلان آکادمی دو به دو در برابر هم تا دروازه‌های عظیم آکادمی صف بسته بودند. گل‌های رنگارنگ پیونی زیر پای مجسمه‌ها را می‌پوشاندند.
شمشادهای اصلاح شده مرز راه را همراه سنگ‌های مکعب مستطیل گرانیتی نشان می‌دادند. آثار فرسودگی و گذر زمان روی مجسمه‌ها و سنگ‌ها مشخص بود. زاویر و الایجه بی‌حرف در کنار هم سمت دروازه‌های غول‌آسای آکادمی راه افتادند. زاویر نگاهی به یک مجسمه انداخت. نام مجسمه‌ی هر فارغ‌التحصیل نامدار روی یک پلاک طلایی، در پایین آن مجسمه حکاکی شده بود. عشقه‌ها عاشقانه مجسمه‌ها را تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا