- ارسالیها
- 728
- پسندها
- 3,928
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #21
همخوابگاهیهای پنهان شدهاش حق داشتند که قصد جان زاویر را بکنند. زاویر در اتاقی بزرگ به سبک سلطنتی ایستاده بود. در بلند سیاه و طلایی را پشت سر خودش بست. بوی عود صندل و عطر رزهای سیاه در اتاق پیچیده بود. پسرک با شنیدن دوبارهی آن بو خاطرات دور و دراز کودکیاش را به یاد آورد. در کودکی نیز اتاقش حتی بزرگتر از اتاق فعلی بود. اما گذر زمان کاری با او کرده بود که به یک اصطبل با یک سقف برای حفظ از آفتاب و باران برایش کافی به نظر میرسید. زاویر چند بار پلک زد تا تخت را خوب ببیند. تختی بزرگ در میان دو پنجرهی بلند قرار داشت. پردههای حریر سیاه فضایی محرمانه و دلپسند برای هر کس که آن را میدید، ایجاد میکرد.
روشنایی اتاق به وسیلهی لوستری بزرگ که شمعهای کلفت سفید جادویی روی آن قرار داشتند،...
روشنایی اتاق به وسیلهی لوستری بزرگ که شمعهای کلفت سفید جادویی روی آن قرار داشتند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش