فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #21
هم‌خوابگاهی‌های پنهان شده‌اش حق داشتند که قصد جان زاویر را بکنند. زاویر در اتاقی بزرگ به سبک سلطنتی ایستاده بود. در بلند سیاه و طلایی را پشت سر خودش بست. بوی عود صندل و عطر رز‌های سیاه در اتاق پیچیده بود. پسرک با شنیدن دوباره‌ی آن بو خاطرات دور و دراز کودکی‌اش را به یاد آورد. در کودکی نیز اتاقش حتی بزرگ‌تر از اتاق فعلی بود. اما گذر زمان کاری با او کرده بود که به یک اصطبل با یک سقف برای حفظ از آفتاب و باران برایش کافی به نظر می‌رسید. زاویر چند بار پلک زد تا تخت را خوب ببیند. تختی بزرگ در میان دو پنجره‌ی بلند قرار داشت. پرده‌های حریر سیاه فضایی محرمانه و دل‌پسند برای هر کس که آن را می‌دید، ایجاد می‌کرد.
روشنایی اتاق به وسیله‌ی لوستری بزرگ که شمع‌های کلفت سفید جادویی روی آن قرار داشتند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #22
زاویر سمت پنجره رفت و از پشت پنجره نگاهی به بیرون کرد. حیاط برج دارک اسکال پر از چمن‌های زرد و افسرده بود. به معنای واقعی کلمه برج در حال انهدام بود. چشمش به برجی سفید و طلایی در لابه‌لای جنگل درختان افتاد. انگار آن برج را تازه ساخته بودند. زاویر اخمی کرد و پرده‌های مخمل سیاه را کشید تا جلوی نور خورشید را بگیرد. دفترچه راهنما را روی میز انداخت و به سراغ وسایلش رفت.
کتاب‌های چمدانش را در کتابخانه جا داد. هنوز خیلی مانده بود که آن کتابخانه‌ی کوچک را پر کند. به سراغ لباس‌های شخصی‌اش رفت و ترجیح داد همه‌ی آن لباس‌های فقیرانه و قدیمی را دور بریزد. کیسه‌ی لباس‌هایش را در آتش شومینه انداخت و حتی برای یک لحظه هم برنگشت که زندگی سابق حقیرانه‌اش را ببیند. او از ابتدا اشرافزاده بود و با خانواده‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #23
زاویر به سراغ بقیه قوانین رفت:
- طبقه‌های بالای هر برج متعلق به سال بعد است. ورود به قلمرو سال‌های بعد و ارتباط با ارشدان هر برج ممنوع است. در صورت یافته شدن در هنگام قانون شکنی هر دو طرف به حبس و شکنجه محکوم خواهند شد.
زاویر با لبخند جلو می‌رفت. گویی آن قوانین را برای زیرپا گذاشته شدن ساخته بودند. شکستن قوانین مانند چالشی در برابر آستارث لا گورنیو بود. زاویر به سراغ بقیه قوانین رفت. به کلی جایی ممنوعه وجود نداشت اما اماکن خطرناک با علامت قرمز روی آکادمی مشخص شده بودند. به کلی آن لیچ دیوانه هر گونه سر به نیست شدن کارآموزان را از سر خود باز کرده بود. زاویر به بخش بازار آکادمی رسید:
- دسترسی به بازار مخصوص آکادمی تنها از طریق اتاق بیست کارآموز برتر و شاه یا ملکه وجود دارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #24
همین که حس ژله مانند تمام شد زاویر چشمان سبزش را گشود. از دیدن بازار آکادمی ناخودآگاه سوتی آهسته کشید. یک خیابان بلند و پر از مغازه و مشتری درون یک غار تراشیده شده باعث خشنودی‌اش شد. زاویر برگشت و به دروازه‌ی پشت سرش چشم دوخت. یک مستطیل به اندازه‌ی آینه‌ی اتاقش باز مانده بود. روی دروازه‌ی مایع کلماتی حک شد:
- شاه خوابگاه دارک اسکال. سال اول. زاویر فوستر.
گوشه‌ی لب کمانی زاویر به پوزخندی کوچک کشیده شد. هر اتاق شاه یا ملکه منطقه‌ی امن محسوب می‌شد و غیر از افراد تعیین شده کسی حق نداشت وارد اتاق شاه یا ملکه بشود. دروازه‌ها نیز همینگونه بودند. تنها صاحبان اتاق حق عبور داشتند. دیگر نگران آن نبود که شخصی بی‌اجازه وارد اتاقش بشود. چشم گرداند. چند دروازه‌ی دیگر در منطقه‌ی خالی غار بی‌سر و ته باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #25
ابروی باریک و اصلاح شده‌ی مرد با تیکی عصبی بالا پرید. می‌دانست که ساکنان برج دارک اسکال مفلسانی بیش نبودند که تنها بلد بودند سر هر جنسی چانه بزنند تا آن را بز خر کنند. مغازه‌دار ترجیح داد که ساکت بماند تا آن مفلس بعد از یک دور دیدن اجناس گرانقیمتش، با شرم از مغازه فرار کند. زاویر با قدم‌هایی آرام و شمرده شروع به چرخیدن در مغازه کرد. مانکن‌های چوبی زن و مرد به ترتیب داخل ویترین مغازه‌ی روشن و اشرافی ردیف شده بودند.
ردا‌های کامل با زرق و برق زیر نور سنگ‌های درخشان مانا می‌درخشیدند. زاویر با دقت هر ردا را بررسی نمود. خوابگاه هولی لایت از تم رنگی سفید و طلایی استفاده می‌کرد؛ بلود وایلد از تم رنگی قرمز با خطوط مشکی، گرین استون تم رنگی سبز و سفید، پن رود تم رنگی آبی و طلایی و در نهایت دارک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #26
الایجه کمی خم شد و چیزی در گوش دختر شبه زال ورور کرد. مغازه‌دار از دست آن مفلس بدبخت پررو و مغرور، عصبی شده بود. دلش می‌خواست همین الان آن پسرک را که تنها دارایی‌اش یک چهره‌ی زیبا بود را از پس گردن بگیرد و با اردنگی از مغازه‌اش بیرون بیندازد. دختر رو به الایجه سری به علامت نه تکان داد. الایجه قدمی جلو گذاشت و با لبخندی مصلحتی گفت:
- زاویر! این خانمی که همراه منه، ملکه‌ی خوابگاه هولی لایت هست؛ آروینا لیندیس مونْمِدر. گمونم ... .
زاویر که اسم ملکه را شنید با آرامش از جایش برخاست. دست چپش را در جیب شلوار تنگ و سیاهش فرو کرد. چقدر باید بدشانس می‌بود که در روز اول به دشمنش برخورد کند؟! یا شاید خوش شانس! لبخندی سرد روی لبان سرخش نشاند که حتی تا نیمه‌ی صورتش هم نمی‌رسید. الایجه تقریباً مابین دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #27
مغازه‌دار که فهمیده بود زاویر شاه دارک اسکال است، با تحقیری پنهان گفت:
- شاه جوون می‌دونی قیمت اون چقـ... .
حرفش با نگاه تیز و مرگبار زاویر قطع شد. زاویر با آرامشی تهدیدآمیز، آهسته و پیوسته حرفش را تکرار کرد:
- مگه نمی‌شنوی؟ گفتم که اون ردا رو برای من آماده کن!
با غرور و نخوتی که مادرش به او یاد داده بود از کنار آروینا و الایجه‌ی مبهوت گذشت. حلقه‌اش را به حلقه‌ی مرد مغازه‌دار زد. مرد با سیبیل‌هایی فرخورده مبهوت ماند. به زحمت خودش را از بهت و شوک بیرون آورد. ردا را از تن مانکن بیرون کشید. زاویر زدن را از دست او گرفت و در یک حرکت پوشید. پوست سفید و بی‌نقصش هارمونی متضاد زیبایی را با سیاهی ردا‌ی مشکی نقره‌ای پدید آورده بود. مغازه‌دار شوکه تنها توانست جمله‌ای روتین بگوید:
- از خرید شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #28
زاویر هنوز نتوانسته بود کینه‌ی سوزانش را بپوشاند تا به موقع آن را بیرون بریزد. با فکر کردن به آن دخترک فیس و افاده‌ای عصبانی شد. جرقه‌های نقشه‌اش تبدیل به یک آتش‌سوزی هدفمند شده بود. از شدت خباثت آن نقشه با چشمانی خمار خنده‌ای آهسته و ملایم کرد. در جلوی زاویر، پیرمرد فکر کرده بود که زاویر کمی مشکل ذهنی دارد. آب دهانش را به زور قورت داد. هاله‌ای تاریک و شوم دور پسرک سال اولی می‌پیچید و حریصانه زوزه می‌کشید.
تا به‌ حال چنین هاله‌ی قدرتمند و شومی در زندگی‌اش ندیده بود. عرق از پیشانی پر از چروکش تکه‌تکه سر خورد و پایین ریخت. همه‌ی چوبدستی‌ها و عصاهای جادوگری از ترس می‌لرزیدند و هیچ‌کدام به ندای آن پسرک دیوانه پاسخ نمی‌دادند. هاله‌ی پسرک بخاطر جواب ندادن چوبدستی‌ها غلیظ‌تر و سنگین‌تر شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #29
زاویر ابروانش را بالا داد و به چوبدستی درخشان چشم دوخت. به نحو عجیبی احساس می‌کرد که چوبدستی برایش آشناست. زاویر با حلقه‌اش پنجاه اعتبار به دستبند پیرمرد انتقال داد. کمربند را به کمر باریکش در زیر ردای نو بست و چوبدستی را در غلاف بلند چرمی نهاد. پس از جدا شدن دستش، چوبدستی نور خودش را از دست داد و به حالت عادی برگشت. خشم زاویر کمی پایین آمده بود:
- ممنون آقا!
پیرمرد با لبخندی خسته، زاویر را بدرقه کرد. زاویر با خشنودی از مغازه بیرون زد. چند قدمی بیشتر از مغازه دور نشده بود که صدای سوتی بلند و سرش را به درد آورد. روی پاهایش تلوتلو خورد و ناخودآگاه خودش را به سایه‌ی کوچه‌ی کناری کشید. ترس داشت که جادوی لیچ از میان برود. کلاه ردای دارک اسکال را روی سرش کشید و خودش را روی بشکه‌ای چوبی انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #30
زاویر وجود وولتار را برای خودش تهدید نمی‌دید. حس درونی‌اش مانند آن بود که چیزی گم شده را پیدا کرده بود. در آن شش سال هر گاه که چشمش به معابد می‌افتاد و مردم پرستشگر خدایان را می‌دید، سوالی بزرگ در ذهنش پدیدار می‌گشت. هر نژاد مدعی آن بود که خدایگانی آنها را پدید آورده است اما او هیچ نشانی از خدایگان خون‌آشامان نمی‌دید. زاویر سرش را کمی بلند کرد و دردهای پنهان شده در قلبش را بیرون ریخت:
- اگه تو مدعی خدایی هستی… چرا اون موقع که خونواده‌ام تیکه‌تیکه و شکنجه شدن… چرا نبودی؟ چرا تنهامون گذاشتی؟! چرا رهامون کردی؟!
زاویر زخمی از شش سال ناامنی و بی‌خانمانی بود. وولتار در سکوتی طولانی فرو رفت، گویی به دوردست‌ها نگاه می‌کرد و در اعماق ذهنش به دنبال چیزی می‌گشت. سپس، با صدای عمیق و پر از تأسف که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا