فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
ساحره کمی لبه‌ی کلاه جادوگری‌اش را بالا داد:
- از دیدارتون خوشوقتم آقایون. من تابیتا دیویس استاد نجوم و پیشگویی سال اولم؛ البته الآن مسئول ثبت‌نام شما هستم.
رویش را از دو نوجوان بازگرداند و با دست اشاره کرد تا او را دنبال کنند. چهره‌ی خندانش بعد از رو برگرداندن از نوجوانان تازه‌کار یخ زد. از دست آن مدیر خسیس، پول‌پرست و ناخن‌خشک آکادمی حرص می‌خورد. قرار بود که مدیر، یک جادوگر دیگر را برای سنجش و ثبت‌نام استخدام کند که یعد از دودوتا چهارتای مالی به این نتیجه رسید که می‌تواند با نصف همان پول، تاببتا را علاف ثبت‌نام یک دو جین تازه‌کار بی‌مغز کند. چشمان بنفش تابیتا با یادآوری مقدار پول برق زد. الایجه پله‌های باقی‌مانده را کمک زاویر کرد تا گیر نکند و عقب نماند. با هم از میان دو لنگه‌ی دروازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
تابیتا بدون توجه به ورورهای پرتره‌ها وارد یک اتاق بزرگ شد. دورتادور اتاق پر از قفسه‌‌های چوبی طاقدار بود. میزی چوبین در پشت پنجره‌ی قدی جناغی قرار داشت. ارتفاع پنجره تا به سقف می‌رسید و دو طرفش را پرده‌های مخملین مشکی پوشانده بود. نگاه زاویر روی میز چرخید. تنها یک کتاب بزرگ قدیمی روی میز باز بود. قلم پر نیمه سرخ و سیاه به صورت خودکار روی کاغذ می‌نوشت.
یک جمجمه‌ی توخالی در روی میز قرار داشت که رویش سمت صندلی بود. در جلوی کتاب یک سنگ بزرگ شیشه‌ای روی پایه‌ای از سنگ آمیتیست بنفش قرار داشت. تابیتا خرامان پشت صندلی رفت و با ظرافت نشست. الایجه بالاخره پلک زد و از گیجی بیرون آمد. تابیتا قلم را در دست گرفت. به الایجه با دست اشاره نمود:
- دستت رو بذار رو سنگ و مانات رو به سنگ تزریق کن.
الایجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
یک‌دفعه جمجمه روی میز به پرواز درآمد. اخگر‌های آبی درون حدقه‌های خالی، هولناک و اثیری بودند. جمجمه دهانش را باز نمود و تاریکی را به درون خودش کشید. سنگ شفاف حساس به مانا با صدای بلندی ترک برداشت و مانند پودر درخشانی روی میز ریخت. زاویر از شوک و ترس به پشت افتاد. این برای الایجه اولین برخورد با جادوی سیاه بود. پسرک که آرزوی پالادین شدن را داشت، با دیدن یک حریف مناسب برای تمرین نیشخندی گشاد زد و دندان‌های مستطیلی صدفی‌اش را بیرون ریخت. تابیتا از شوک جواب ندادن طلسمش نفس‌نفس می‌زد. جمجمه در هوا چرخید و خیره به زاویر ماند. صدایی عمیق و هولناک از چاله‌های جهنم گوش هر سه نفر را پر کرد:
- زاویر فوستر رو به من بسپار!
اخگر‌های آبی به گونه‌ای بر روی او تمرکز کرده بودند که زاویر حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
جمجمه سمت راه‌پله‌ای در بال جنوب غربی رفت. زیر راه‌پله کاملاً مسطح بود و چیزی به چشم نمی‌خورد؛ درست مانند همه‌ی زیر پله‌های عادی که معمولاً برای انباری استفاده می‌شد. جمجمه ایستاد و به سنگ‌های شطرنجی خیره ماند. سنگ‌های مرمرین با خش‌خش آرامی فرو رفتند و یک راه درون تاریکی ساختند.
زاویر حس بدی داشت؛ اما مجبور بود که به دنبال جمجمه پایین برود. آهسته پا روی پله‌های سنگی باریک نهاد. تنها منبع نور در تاریکی چشمان شعله‌ور جمجمه‌ی نامیرا بود. زاویر در اصل مشکلی با تاریکی نداشت. بیشتر نگران آن بود که جمجمه بو ببرد که او قادر به بینایی در تاریکی مطلق است. بینایی در شب قابل توجیه بود؛ اما در تاریکی مطلق خیر!
زاویر از پشت سرش صدای خش‌خش حرکت سنگ‌ها را شنید. سرش را برگرداند. راه مخفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #15
با نگاهی گشاده متوجه شد که هر کدام از اسکلت‌ها پی کار محول شده‌ی خویشتن است و به او کاری ندارد. پا تند کرد تا به جمجمه‌ی معلق برسد. قلبش به اندازه‌ی قلب انسان‌ها تند می‌تپید. فشاری ناشی از اضطراب به روح و روانش می‌آمد و مانع تفکر دقیقش می‌شد. اما او از مادر مهربانش آموخته بود که در دنیای اشراف و سیاست، نشان دادن ضعف بزرگترین گناه و احتمالاً آخرین آنها است. زاویر با اینکه نوک انگشتان دستانش یخ کرده بود. آهسته چند ضربه‌ی آرام به گونه‌های برجسته‌اش زد و دنبال جمجمه در تالارهای سرد و بی‌روح پیش رفت. بر خلاف تصور عموم مردم از نژاد خون‌آشامان، آنها مرده‌ی دوباره زنده‌شده نبودند بلکه دمای بدنشان از حالت عادی بقیه‌ی جانداران پایین‌تر بود و قلبشان کندتر و قوی‌تر از سایر جانداران می‌تپید. دیوار‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #16
لیچ با همان حدقه‌های توخالی به زاویر نگریست و کمی سرش را کج کرد:
- اوه! بله‌بله! زاویر فوستر. یادمه که یه الف دورگه تاریک-سلطنتی امتحان ورودی آکادمی رو داده بود و بالاترین نمره رو بین همه گرفت. اون روز بخاطر یه آزمایش احمقانه حالم خوب نبود واسه همین ظاهر نشدم.
لیچ سمت زاویر آمد و طومارها را روی میز بزرگ و پایه کوتاه قرار داد. سرش را بالا آورد و صدایش عمیق و هولناک شد:
- اما تو یه خون‌آشامی، نه یه الف!
قلب زاویر مثل بانگ طبل جنگی به صدا درآمد. هاله‌ای سرکوب کننده و شوم از لیچ شیطانی در کتابخانه‌ی تاریک پخش می‌شد. پاهای زاویر از وحشت شل شد و روی زمین سرد سقوط کرد. دستانش بی‌حس و یخ‌زده به زمین سرد کتابخانه برخورد کردند. تمام بدن پر از عرق سردش به رعشه افتاده بود. حتی نمی‌توانست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #17
زاویر با چشمانی گشاده خیره به آن تنگ گرانبها ماند. آن شیشه‌ای کوچک به اندازه‌ی کافی ارزشمند بود که بین انسان‌های طماع و حتی جادوگران جنگ راه بیندازد. چرخ‌دنده‌های ذهن زاویر شروع به حرکت نمودند. نگاهش را از روی تنگ شیشه‌ای باارزش روی لیچ کشاند. صدایش هنوز ضعیف و مردد بود:
- من رو نکشتی چون کاری رو از من می‌خوای. درست نمی‌گم؟
لیچ سرش را بالا برد و قهقهه‌ای از میان دندان‌های سفیدش بیرون ریخت. زاویر حتی نمی‌دانست که لیچ بدون ابزارهای مناسب چگونه سخن می‌گوید و یا می‌بیند. لیچ پس از قهقهه‌ای طولانی‌ سرش را پایین آورد:
- پسر باهوش! برات یه پیشنهاد دارم.
لیچ پایش را پایین انداخت و کمی جلو خم شد. در صدایش بی علاقگی موج می‌زد. گویی انتظار رد شدن پیشنهادش را داشت:
- من از رشدت حمایت می‌کنم و کمکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #18
زاویر لبان سرخش را با زبان تر کرد. اگر پیشنهاد را می‌پذیرفت دشمن کل قاره می‌شد و اگر نمی‌پذیرفت احتمالاً در حالت خوشبینانه سرش را از دست می‌داد. در واقع این تنها یک راه اجتناب‌ناپذیر بود. سرش را بلند کرد. سیاهی زیر چشمانش بعد از نوشیدن خون اژدها از بین رفته بود. خیره به حدقه‌های توخالی لیچ ماند:
- قبوله.
لیچ آرام و با طمأنینه برای زاویر کف زد:
- خوبه بچه! چون پتانسیل پیشرفت رو داری من بهت ده سال وقت می‌دم که اون عوضی آشغال رو بکشی. تو این ده سال منابعم رو منصفانه بهت اختصاص می‌دم.
از درون ردای آبی بلند اشرافی‌اش یک چیز کوچک براق درآورد. زاویر که خوب دقت کرد فهمید یک حلقه‌ی کلفت با حکاکی سر اسکلت است. لیچ ادامه داد:
- ارز رایج آکادمی من "اعتبار" هست. من یه تخفیف کوچیک برات قائل می‌شم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #19
نفس حبس شده‌اش را با پوفی بی‌صدا بیرون داد. حال قلبش می‌توانست آزادانه بتپد. چند عرق دانه درشت از روی پیشانی‌اش سر خورد و روی زمین گرانیتی افتاد. او استاد نقش بازی کردن برای نجات و بقا بود. کم پیش می‌آمد که کنترل خودش را کاملاً از دست بدهد مگر اینکه کسی از خطوط قرمزش رد می‌شد. زاویر عرق پیشانی‌اش را با انگشتانش زدود. بعد از اینکه کنترل احساساتش را بع دیت گرفت، سمت دفتر استاد دیویس رفت.
او با خود شیطان معامله کرده بود اما معامله‌ی بدی به نظر نمی‌رسید. نیشخندی درنده و سرد صورتش را پوشاند. تا ده سال دیگر باید آنقدر قوی می‌شد که امپراطور و حتی آن لیچ دیوانه را در هم بکوبد. آهسته در زد و وارد دفتر شد. تابیتا در پشت میزش مشغول نوشتن بود. با دیدن زاویر ابروان باریک سیاهش را به طاق چسباند و چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,928
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #20
زاویر جلوی برج تاریک و کج ایستاد. انگار که برج با هر وزش باد تهدید به ریختن می‌شد. زاویر با رنگی پریده بارها برج از از پایین به بالا و از بالا به پایین چک کرد:
- این دیگه چه افتضاحیه؟
برج آنقدر در وضعیت وخیمی بود که زاویر ترس جانش را داشت. ممکن بود که با وزش یک باد شدید برج روی سر ساکنانش خراب شود. دور برج محوطه‌ای خالی به شعاع دویست متر وجود داشت. چمن‌های زرد و قهوه‌ای تمام زمین خالی را پوشانده بودند. زاویر آرام و با احتیاط وارد برج شد. بوی خنک و نحسی مانند نیمه‌شب قبرستان در مشام تیزش پیچید. با دیدن داخل چندبار با تعجب پلک زد. فضای داخل و ابعاد بیرون برج با هم جور در نمی‌آمد. برای ساختن خوابگاه دارک‌ اسکال از جادوی اعوجاج و فضا استفاده کرده بودند.
داخل فضای برج بزرگ و غیر منتظره بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا