نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%
  • شخصیت مورد علاقه‌تون؟

    رای 0 0.0%
  • یوریا

    رای 0 0.0%
  • گراوول

    رای 0 0.0%
  • وولتار

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #81
آن گلوله‌ی مانای باد از گلوله‌های قبلی هم بهتر بود. گلوله بعد از طی کردن پانصد متر همانند برق‌وباد سرانجام ناپدید شد. همه با ابروانی بالا رفته شاهکار زاویر را نگاه می‌کردند. الایجه اخمی کرد و محاسباتش را دوباره انجام داد.
آن الف دورگه‌ی مغرور حتی بدون خواندن ورد مخصوص، اسپل را اجرا کرد. لعنت! برای مقابله با آن سرعت او حداقل می‌بایست روی عنصر رعد و برق تسلط بیابد. آن پسر یک جادوگر بالفطره بود و واکنش‌های غریزی داشت. الایجه گردنش را مالید. باید چند باری با زاویر مبارزه تمرینی می‌کرد تا بتواند حد خودش و او را بشناسد یا حداقل دوئل‌های زاویر را ببیند.
مایریا برای زاویر آرام کف زد. کنار چشمان نقره‌ای کلاغ‌وارش چین افتاد. زاویر از دیدن آن چشمان زاغ خوشش نیامد. آرام دستش را پایین آورد. مایریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #82
حس ششمش به او اخطار می‌داد و زاویر تصمیم گرفت به حرف غریزه‌ی دقیقش گوش بدهد. او برای آستارث لا گورنیو بیشتر از مایریا ریلن ارزش قائل بود. چون آستارث برای او در چهارچوب خاصی معین و مشخص بود زیرا رابطه‌شان مشخص و دقیق تعریف شده بود. در سیستم طبقه‌بندی زاویر، حتی الایجه نسبت به مایریا ریلن در رتبه بالاتری قرار می‌گرفت. زاویر از آن چشمان کلاغ‌وار و موذی متنفر بود. کمی سرش را برای مایریا با بی‌میلی خم کرد و به آخر صف شتافت.
حس ‌می‌کرد که نگاه مایریا مانند یک سیخ داغ در کمرش فرو می‌رود. به آن اهمیتی نداد. دست درون ردایش برد. در درون ردا جایی برای گذاشتن کتاب در اندازه‌ی معقول گذاشته بودند. زاویر دوباره کتاب را باز کرد و مشغول مطالعه شد.
هر از گاهی زاویر یک قدم در صف جلو می‌رفت. در دست دیگرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #83
الایجه در صف ایستاده بود. با دیدن جادوی جدید زاویر، مشتش را فشرد. آن پسر قد کوتاه با سرعتی فراتر از او شروع به پیشرفت کرده بود. با اینکه اهل حسادت نبود اما حس گزش و سوزش عمیقی را در قلب خود احساس نمود.
دسته‌ی شمشیر چوبینش را فشرد. او صفت سخت‌کوشی و صبر بسیار را داشت. از عموی پالادینش فرا گرفته بود که:
- "شمشیری که زود از کوره بیرون بیاد، اولین زخم اون رو می‌شکنه!"
به نظر الایجه، زاویر هم با برخورد به یک مانع سخت، دچار شکستگی و فروپاشی می‌شد. پسرک نوجوان نفس عمیقی کشید و شمشیر کوتاهش را فشرد. باید مدت تمریناتش را دوبرابر می‌کرد تا پایه‌ی قدرتمندتری برای خود بسازد.
زاویر را نادیده گرفت تا قلبش را آرام کند و بتواند روی فشرده کردن هاله‌اش در شمشیر تمرکز کند. بنا به صلاحدید مایریا، زاویر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #84
کانتاس درست در وسط صف‌ها ایستاد و ابروی راستش را بالا داد:
- از این به بعد قبل از هر تدریس یه دور، دور زمین تمرین می‌دویید! فهمیدید نخاله‌های بی‌خاصیت؟!
تنها الایجه و چند پسر دیگر در میان کارآموزان صاف و سربازوار ایستاده بودند. الایجه و آن پسرها با قدرت جواب کانتاس را دادند:
- بله قربان!
نگاه پر از رضایت کانتاس روی آنان بازگشت:
- خوبه! شروع کنید!
صف کارآموزان شلخته و درهم شروع به دویدن دور آن زمین تمرینی باز و پهناور بود. زاویر با ترس و نفرین حدس زد که محیط آن زمین ملعون حداقل دو کیلومتر است. او به طور حتم قبل از تمام کردن نیمی از آن زمین، جان می‌داد.
هنوز چیزی نشده او عقب افتاده بود. قلبش دیوانه‌وار می‌تپید. موهایش در اهتزاز بود و کم و بیش گوش‌های کوچکش را نشان می‌داد. البته کسی در آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #85
هنوز ده متری مانده بود تا زاویر به جمعیت منتظر برسد. همه نگاه‌هایی پر از تحقیر و شماتت به او می‌انداختند. کانتاس از جایش برخاست و عامدانه به سطل چوبین و بزرگ آب مخصوص نوشیدن کارآموزان لگد زد. صورت تازه اصلاح شده‌اش را خاراند و با تحقیر به زاویر که تازه رسیده بود، نگاه کرد:
- اوپس! پام خورد بهش. شرمنده. تا آخر کلاس از اوردن آب خبری نیست.
نفس‌های خشن و خشک زاویر گلویش را می‌سوزاندند و موهای بلوند ژولیده‌اش، صورت پر از عرقش را پوشانده بودند. دندان‌های تیزش را روی هم فشرد تا از بلند شدن نیش‌هایش از خشم جلوگیری کند. باید غرورش را به هر طریقی حفظ می‌کرد. زانوانش از درد دویدن جیغ می‌زدند اما با این حال زاویر آنها را مجبور کرد تا بار دیگر از زمین خاکی و گلی جدا شوند. زاویر سطل چوبی را با درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #86
الایجه هنوز زاویر را دنبال می‌کرد. از میان کارآموزان در حال گپ زدن می‌دید که زاویر با حیرت جلوی یک شمشیر به اندازه‌قد و قواره و احتمال زیاد هم وزن خودش ایستاده است. الایجه به سرعت دریافت که آن کرم کتاب هیچ درکی از شمشیر و اسلحه ندارد. برای همین پیش‌قدم شد و قبل از آنکه زاویر آن شمشیر را روی خودش بیندازد، شمشیر سنگین را گرفت و به جای خودش بازگرداند. نگاهی سرزنشگر به زاویر انداخت و صدایش را پایین آورد:
- عقل نداری؟ چرا دست گذاشتی رو چیزی که از کل وزن خودت سنگین‌تره؟!
در واقع زاویر دست روی آن شمشیر سنگین گذاشته بود، چون در بچگی دیده بود که پدرش مانند پر کاه شمشیری به آن سنگینی را به پرواز در می‌آورد. او نیز در حسرت آن بود که بتواند مانند پدرش، مردی قدرتمند و قابل اتکا بشود. در واقع برداشتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #87
الایجه ابروانش را بالا داد و وانمود کرد که چیزی نشنیده است. ضربه‌ی کوچکی به شانه‌ی زاویر زد و آن را گرفت:
- پسر اون جادوی آب و باد باحال بود. خودمم با این مربیه حال نمی‌کنم. سطح یه استاد واقعی رو نداره.
زاویر اخمی کرد و پرسید:
- یعنی چی؟
الایجه دست به سینه شد و سر تا پای کانتاس را مطالعه کرد:
- کانتاس نهایتاً یه مزدور بین درجه یک و دو باشه. با یه شوالیه یا پالادین خیلی فرق داره. هم رفتار و هم اخلاق زمین تا آسمون فرق داره.
زاویر سرش را بلند کرد تا ببیند که کانتاس چه می‌گوید. کمی دورتر از آنها ایستاده بود. زاویر به مرد بی‌قید رو به رویش خیره ماند. اخمی ناخواسته بین ابروهای بلوندش نشست. حق با الایجه بود. آن مرد، کارآموزان را مانند یک مشت حشره‌ی غیرقابل تحمل می‌دید.
احتمالاً زاویر برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #88
اکثر کارآموزان سعی داشتند که با هم، هم‌گروه شوند اما هنوز هیچ‌کس سمت او نیامده بود. زاویر نمی‌دانست این را به حساب خوش‌نامی‌اش(!) بگذارد یا نه. کانتاس، کارآموزانش را به حال خود گذاشته بود و خودش پی وقت‌گذرانی و علافی خودش بود. زاویر هم شانه‌هایش را بالا انداخت و به مبارزات دیگران نگاه کرد تا بلکه بتواند چیزی یاد بگیرد. الایجه در سوی دیگر بعد از اتمام توضیحاتش سرش را سمت جایی که زاویر ایستاده بود، برگرداند:
- نظر تو چیه؟
اما در کمال تعجب جای زاویر خالی بود. الایجه چند بار پلک زد. در تمام آن مدت برای هوای خالی درباره‌ی افتخار و زندگی شوالیه‌ها صحبت می‌کرد؟! آهی عمیق سر داد. وسواس عجیب او به شوالیه شدن باعث می‌شد افراد از او زده شوند.
برای همین الایجه معمولاً جلوی خودش را می‌گرفت که دیگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #89
دختر به سرعت خودش را از روی الایجه جمع کرد و با خجالت ایستاد. الایجه هم خودش را از روی زمین جمع کرد و تکاند. نگاه طلایی دختر زیر چتری‌های صاف و بی‌نقصش پنهان شده بودند. آهسته گلویش را صاف کرد:
- آممم... من نادیرا فیلدر هستم. ببخشید اما به نظر میومد که شما از بقیه قوی‌تر هستید و... .
الایجه می‌توانست گوش‌های گرد و سرخ شده‌ی نادیرا را ببیند. آن دختر داشت از خجالت می‌مرد. نادیرا نگاهش را روی الایجه برگرداند:
- می‌خواستم مهارت‌های خودمو بسنجم... برای همین... برای همین... .
الایجه با لبخندی احمقانه و مهربان سر نادیرا را نوازش کرد:
- اشکالی نداره اما قبل از دعوت به مبارزه بذار طرف مقابلت حداقل یه نفس بکشه.
نادیرا بیش از پیش به رنگ سرخ درآمد و لب‌های صورتی رنگش را با خجالت روی هم فشرد. الایجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
745
پسندها
3,968
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #90
هر ضربه نیز به قصد کشت الف وارد می‌شد اما همیشه الف مو قرمز با سرعت و دقت از آن جاخالی می‌داد. روی بازوان گراوول تا بالا پر از زخم‌های کم عمق و آزاردهنده بود. با این حال گراوول مانند خرسی وحشی نفس می‌کشید و سعی در له کردن آن موجود آزار دهنده را داشت.
الایجه از ضربات مبتدیانه گراوول حدس زد که او نیز مانند زاویر تجربه‌ای در جنگ ندارد اما حداقل چیزی را برداشته بود که به فیزیک بدنی و قواره‌اش می‌خورد. نگاهی به زاویر انداخت. زاویر دست به سینه و اخم‌آلود به نبرد می‌نگریست. الایجه آهسته پرسید:
- چرا این مبارزه رو می‌بینی؟ تکنیکی برای تو نداره!
زاویر بدون آنکه نگاهش را از آن الف مو قرمز بردارد، پاسخ داد:
- اون الف یه والیریان هست.
الایجه چهره در هم کشید:
- والی چی چی؟
زاویر حوصله‌ی توضیح دادن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا